مجله نوجوان 08 صفحه 9

کد : 139085 | تاریخ : 19/06/1395

اصلاً شعر به چه درد می­خورد؟ اسماعیل امینی انسان، بلند می­شود تا اندوه عمیق خود را از مشاهده ناپایداری و میرایی پدیدهها اعلام کند. گویی انسان در میان باغ زیبایی که در بهار سرسبزو دل انگیز بوده، قرار دارد و حالا که با برگ ریزان پاییز روبرو شده با تلاشی رقت انگیز، هر برگ را که از شاخه­ای جدا می­شود، دوباره به سرجایش برمی­گرداند تا آمدن پاییز را به تأخیر بیندازد. این تصویر شاید به نظررؤیایی باشد اما آن را قیاس کنید با انسانی که برای پنهان کردن پیری، موهایش را سیاه می­کند و سال تولدش را محرمانه نگه می­دارد. می­بینید که فاصله­ای باهم ندارند. تمایل انسان به جاودانگی، در آرزوهایش تجلی می­کند، حمی­کند، در حرفهای روزمره مردم نمونههایی از این تجلی دیده می­شود، مثلاً «صد سال به این سالها »، یا «غم آخرتون باشه » و از این قبیل. این آرزوها در فعالیتها وآثار هنری بیان می­شوند. قالی باف روستایی، زیبایی موقت گلها را در نقشها و گرهها و رنگها، جاودان می­کند. اگر اسبها و آهوها و پرندههای طبیعی، رو به فنا می­روند، در ساختههای دست و فکر انسان و در نغمهها و نگارهها، همیشگی می­شوند. از میان همه هنرها، شعر به دلیل ارتباط مستقیمی­که با همه حواس و تمایلات انسانی دارد، جایگاه خاصی می­یابد و در دنیای شعر، همه هستی به گونه­ای است که انسان می­پسندد؛ یعنی شعر قلمرویی است که خالق قادر و فرمانروای مقتدر آن انسان است. در این محدوده است که انسان امکان دخل و تصرف در چگونگی پدیدهها را به دلخواه خود پیدا می­کند و این مدخل بحث در اهمیت شعر است.

[[page 9]]

انتهای پیام /*