مجله نوجوان 09 صفحه 24

کد : 139136 | تاریخ : 19/06/1395

شعر افشین علاء برای امام زین العابدین علیه السلام پیش چشمم تو را سر بریدند دستهایم ولی بی رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری «قل اعوذ برب الفلق» بود گفتی: «آیا کسی یار من نیست؟» قفل بر دست و دندان من بود لحظهای تب، امانم نمی داد بی تو آن خیمه زندان من بود کاشمی شد که من هم بیایم در سپاهت علمدار باشم کاش تقدیرم از من نمی خواست تا که در خیمه بیمار باشم ماندم و در غروبی نفس گیر روی آن نیزه دیدم سرت را ماندم و از زمین جمع کردم پاره­های تن اکبرت را ماندم و تا ابد دادم از کف طاقت و تاب، بعد از اباالفضل ماندم و ماند کابوس یک عمر خوردن آب بعد از اباالفضل ماندم و بغض سنگین زینب تا ابد حلقه زد بر گلویم ماندم و دیدم افتاده بر خاک قاسم آن یادگار عمویم گفتم ای کاش کابوس باشد گفتماین صحنه شاید خیالی است یادم از طفل شش ماهه آمد یادم آمد که گهواره خالی است پیش چشمم تو را سر بریدند دستهایم ولی بی رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری «قل اعوذ برب الفلق» بود

[[page 24]]

انتهای پیام /*