مجله نوجوان 105 صفحه 11

کد : 139195 | تاریخ : 19/06/1395

هستم و از تو می خواهم که به من کمک کنی قول می دهم به خاطر این همکاری در مجازاتت تخفیف قائل شوند ، تو هنوز خیلی جوان هستی ، هر چه زودتر کنار بکشی بهتر است . جاستین گفت : پس تو یک پلیس هستی ، چرا زودتر نگفتی من هم خیلی وقت است خسته شده ام و می خواهم کنار بکشم . حالا باید چه کار کنم؟ - تو باید با "بلیش" قرار بگذاری بگو مطلب مهمی پیش آمده ، که باید خودش را ببینی و من هم در صندوق عقب اتومبیل پنهان می شوم . اگر می توانی با او در منزلش قرار ملاقات بگذار . فردا شب ساعت یازده درحالی که تایلر در صندوق عقب اتومبیل جاستین پنهان شده بود ، ماشین به حرکت درآمد و جلوی در ویلای بلیش توقف کرد . وقتی صدای قدمهای جاستین دور شد ، تایلر از مخفیگاهش خارج شد و وارد راهروی ساختمان شد و چشمش به اطاقی افتاد که در آن نیمه باز بود آهسته داخل شد و در را بست به نظر آن جا دفتر خصوصی "بلیش" بود . تایلر شروع به جستجوی کشوهای میز کرد . ناگهان صدایی شنید . به سمت صدا برگشت و از دیدن دکتر "پارکر" و محافظش خشکش زد ؛ جاستین هم در کنار آنها ایستاده بود . جاستین رو به دکتر کرد و گفت : پاپا ، همانطور که خواستید او را به این جا آوردم . تایلر حسابی گیج شده بود . دکتر پارکر جزو سردمداران دولتی بود . "پارکر" گفت : تایلر ! حقش بود تو را در فرانسه می کشتم . خب "لو" اسلحه اش را بگیر . "لو" در حالی که هفت تیرش را روی شقیقه تایلر گذاشته بود . اسلحۀ تایلر را بیرون آورد و چند قدم از او دور شد . تایلر در حالی که روی یک صندلی می نشست گفت : اجازه می دهید یک سیگار بکشم . پارکر گفت : البته ، من آن قدرها هم بی رحم نیستم . و خنده ای شیطانی سر داد . تایلر آهسته دست در جیب بغلش کرد و ناگهان با سینه خود را روی زمین انداخت و هفت تیر کوچکی را از زیر کمربندش بیرون کشید . همان لحظه گلوله ای از کنار صورتش عبور کرد و تایلر هم شلیک کرد . ثانیه ای بعد "لو" نقش بر زمین شد ولی ناگهان سردی لوله اسلحه ای را روی سرش حس کرد . دکتر"پارکر" فریاد زد : از جایت تکان نخور . تایلر به ناچار هفت تیرش را با احتیاط پایین آورد . دکتر افزود : چند سال پیش در یک عملیات جاسوسی در همین کشور دختر بزرگم در درگیری با پلیس کشته شد ، بعدها فهمیدم که آن پلیس تو بودی . سالهاست که به دنبالت می گردم . و اکنون تو را به قفس سگهای درنده ام خواهم برد . سپس فریاد زد : گرچه فکر نکنم گلوله ای داشته باشی ولی اسلحه ات را به سمت من پرتاب کن . تایلر به آهستگی شاسی کوچک هفت تیر را عقب کشید وبعد آن را به سمت پارکر و دخترش که پشت سر هم ایستاده بودند پرتاب کرد . صدای شلیک گلوله ای در هوا پیچید و جسد پدر ودخترش با صدای مهیبی به زمین افتاد . تایلر به سختی از جا برخاست و نگاهی به اجساد آنها انداخت وبه سرعت از آنجا خارج شد . پایان

[[page 11]]

انتهای پیام /*