مجله نوجوان 124 صفحه 4

کد : 139276 | تاریخ : 19/06/1395

گفتگو مژگان بهمنش گفت و گوی اختصاصی دوست نوجوان با احترام برومند تنها صداست که میماند گوشی تلفن را برداشتم و شروع کردم به شماره گرفتن، باید برای مصاحبه وقتی را تعیین می کردند. از آن طرف صدای بوق آزاد آمد. کسی جواب نداد. پس از چند لحظه، صدایی آرام شنیده شد: «شما با شمارۀ ...تماس گرفته اید، لطفاً پیغام بگذارید» با شنیدن صدا، تازه توانستم حرفهای خواهر بزرگترم را باور کنم که ادعا می کرد: «آن موقع 12-10 سال بیشتر نداشتم، هر روز به عشق دیدن و شنیدن صدای گیرای مجری که برنامهها را اعلام می کرد، تلویزیون را روشن می کردم.خصوصاً آخر شبها که خسته از خواندن درس و نوشتن مشق بودم، روبروی تلویزیون در جایم دراز می کشیدم و چشم به نگاه صمیمی و گوش به صدای گیرای خانم «برومند» داشتم که می گفت: «خُب بچّهها،حالا خانم «عاطفی» می خواهد برایتان یک قصه بگوید.» و خانم عاطفی،آرام وارد صحنه می شد که دکوری شبیه به یک اتاق نشیمن داشت.از قفسۀ کتابها، کتابی بر می داشت و شروع می کرد به قصه گفتن و پس از آن لالایی پخش می شد و هنوز به آخر نرسیده، خوابمان می گرفت.» با خود فکر می کردم راستی که این صداست که می ماند. «احترام برومند» همسر داود رشیدی و مادر فرهاد و لیلی رشیدی، یکی از مجریان قدیمی است که متأسفانه من و شما از دیدن اجرای خوب و زیبایش محروم ماندیم. برومند هنوز که هنوز است در یاد و خاطر پدر و مادر و خواهر و برادرهای بزرگترمان مانده است.

[[page 4]]

انتهای پیام /*