مجله نوجوان 133 صفحه 27

کد : 139407 | تاریخ : 19/06/1395

در کوچه باغ حکایت آوردهاند که مردی از گروه ظالمان توبه کرد و برای جبران ستمهایی که کرده بود رو به امور خیر آورد.چندین مسجد ساخت و چندین حج رفت و بسیار کارهای از این دست. روزی در بازار سگی گر دید که بیمار و ناتوان در گوشه ای افتاده بود.دلش به درد آمد و گرمای محبت در حانش کارگر شد.سگ را برداشت و به خانه برد و با دست خویش پوست او را چرب کرد و چندان نگاه داشت تا سگ بهبود یافت. پس از آنکه این مرد از دنیا رفت یکی از دوستانش او را به خواب دید و از احوال او پرسید.مرد گفت انهمه خیرات که انجام دادم مرا نجات نداد مگر مداوای آن سگ.زیرا آن همه کار برای کسب ثواب کرده بودم ولی درمان سگ به سبب محبت و دلسوزی بود.

[[page 27]]

انتهای پیام /*