مجله نوجوان 14 صفحه 4

کد : 139492 | تاریخ : 19/06/1395

یاد میگیرم که چگونه به هدفم برسم (گزارش) تمرین برای رسیدن به هدف! به مادرش التماس میکند و هزار جور نقش بازی میکند تا مادرش اجازه دهد و بالاخره او را راضی میکند. وقتی که از در خارج میشود، مثل باد میدود. از خانهشان تا کلوپ بازی، راه زیادی نیست ولی او برای بازی تجله دارد. دوستش «مهرداد» چند دقیقهای است که منتظر اوست. آنها با هم قرار گذاشتهاند. چند وقتی است که پول بازی را بازنده حساب میکند. «نیما» برای سومین بار متوالی پول بازی را حساب کرده است و این بار هم با هزار زحمت از مادرش پول گرفته است. تازه مادر از او قول گرفته است که پول را خرج بازی نکند. یاد صحبت مادرش میافتد که گفته بود: «خوراکی بخر، بخور! دوباره نری تو کلوپ!» از هیچ کس صدایی برنمیخیزد. وقتی که همه تلویزیونها روشن هستند و هیچ کس بیرون از بازی نیست، از هیچ کس صدایی درنمیآید. صدایی نیست جز صدای انفجار و ضربههایی که در مبارزه، ردو بدل میشود. اینجا کلوپی در اطراف میدان خراسان است. «محسن» 51 ساله، یک ساعت تمام فوتبال بازی کرده است و همه را برنده شده. او که با دهن پر از چیپس حرف میزند، آرزویش خریدن یک «پلیاستیشن» است: «حتماً تابستون میخرم.» با این حرف محسن، وحید پوزخندی میزند و میگوید: «پارسال هم قرار بود بخری! چی شد؟» محسن ساکت میشود و بعد میگوید: «امسال دیگه حتمیه ... بابام قول داده ...» دلهره بازگشت این کلوپ دارای اعضای اصلی و اعضایی است که گذری به اینجا سر میزنند. مثل من که امروز، حسابی باعث سرگرمی بچهها شدهام. همهاش «تیکه» میاندازند و میخندند. یکی میگوید: «آقای خبرنگار! یه عکس از من بگیر! ...» دیگری میگوید: «120 تومان بده، با من مصاحبه کن!» اما موضوعی که برای من از همه مهمتر است، این است که اکثرشان وقتی به خانه میرسند، به شدت مورد مؤاخذه و بازخواست قرار میگیرند. الا «محمد» که هیچ مشکلی ندارد. او سال اول دبیرستان از تحصیل فارغ شده است. لاقید حرف میزند و موهای تقریباً بلندش درهم تنیده است.

[[page 4]]

انتهای پیام /*