مجله نوجوان 14 صفحه 9

کد : 139497 | تاریخ : 19/06/1395

عبدالجبار کاکایی موسم چشم به آن چشم بیدار در خون نشسته مرید نگاه توأم چشم بسته نصیب من است از بیابان و چشمت لبی سخت تشنه، تنی سخت خسته گذشتند دلبستگان نگاهت پرستو وش از بامها دستهدسته تو آیینهای! آتش آفتابی شکوفا و شفاف و از خویش رسته نگاه مرا برده تا بینهایت در آن چشم آیینهای نقش بسته شکوفا شد از موسم چشمهایت بهاری که در شاخههایم نشسته

[[page 9]]

انتهای پیام /*