آن روزهای سبز
یاد دوست
آن روزهای سبز
آن روزها
چیزی به نام قلب
درچارچوب خستۀ این سینه میتپید
آن روزها
که خاک
آبی آبی بود
و ماه ماه مرموز
دامن کشان از فراز سر شهر میگذشت
رنگها محدود بود و گرم
مردم، برادران تنی بودند
درکنعان
یوسفی عزیز بود
او در میان کوچۀ ما میزیست
بی تخت،
بی کلاه،
بی ریا، بهشت فراوان بود
خدا
خدا مواظبمان بود
و عشق، احترام عجیبی داشت
اما، مرگ
این ترس بی نهایت لاکردار
تیپاخور جوانی ما بود
دیگر کسی سیاه نمیمرد
سرخ بود و سبز
آن روزهای غبطه برانگیز
دستی عظیم
برسر این شهر میوزید.
مجید نظافت
[[page 10]]
انتهای پیام /*