مجله نوجوان 142 صفحه 11

کد : 139606 | تاریخ : 19/06/1395

از تبار رسالت از تبار رسالت سرو سلوک نگاهش هفت آسمان را بلد بود اعجاز می­گفت، گویی سحر بیان را بلد بود گلدستۀ شانههایش تشخیص هرچه بلندی معیار بود و همیشه وقت اذان را بلد بود فتوای هرچه بلندی با او برانداز می شد مرهم­تر از او ندیدیم غمهایمان را بلد بود دلدادگی­هایمان را هر وقت دستی می­افشاند آرام بودیم چون او نبض جهان را بلد بود تاریخ را در عبایش پیچید و بی­انتها کرد او از تبار رسالت خلق زمان را بلد بود دررکعت واژههایش تا اقتدا کرده بودیم دیدیم حتی زبان افلاکیان را بلد بود آن کیمیاگر که پر زد، پیر و جوان گریه کردند زیرا که او همدلی با پیر و جوان را بلد بود سودابه مهیَجی

[[page 11]]

انتهای پیام /*