
درخت زندگی در کوچه باغ حکایت
دانشمندی برای شاگردانش ازدرختی سخن میگفت که در هندوستان میروید و هرکس
ازمیوه او بخورد هرگز نمیمیرد.
این سخن به گوش پادشاه وقت رسید. پادشاه مردی دانا را به هندوستان فرستاد تا از
میوه آن درخت بیاورد.
مرد دانا،سالها هندوستان را گشت و اثری از آن درخت نیافت .تا این که از یافتن درخت
ناامید شد. ولی جرئت نمیکرد دست خالی برگردد. به همین خاطر نزد عارفی رفت و بسیار
گریه کرد و ازاو چاره خواست. عارف لبخندی زد و گفت :«این درخت که تو میجویی،
درخت دانش است و میوه آن شناخت هستی و ایمان به پروردگار است. دانش، درخت
زندگی است؛ زیرا آدمی را به حقیقت زنده میکند و به او زندگی جاودانی میبخشد.»
[[page 30]]
انتهای پیام /*