مجله نوجوان 15 صفحه 18

کد : 139712 | تاریخ : 19/06/1395

بیا تا قدر همدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم چو مومن آینه ی مومن یقین شد چرا با آینه ما و گردانیم؟ کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ، ما هم مردمانیم غرض ها تیره دارد دوستی را غرض ها را چرا از دل نرانیم؟ گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا مرده پرست و خصم جانیم؟ چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد همه عمر از غمت در امتحانیم کنون پندار مُردم، آشتی کن که در تسلیم، ما چون مردگانیم مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم دیده سیر است مرا، جان دلیر است مرا زهره شیر است مرا، زهره تابنده شدم گفت که «دیوانه نئی، لایق این خانه نئی» رفتم دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم گفت که «سرمست نئی، رو که ازین دست نئی» رفتم سرمست شدم وز طرب آکنده شدم گفت که «تو کشته نئی، در طرب آغشته نئی» پیش رخ زنده کنش، کشته و افکنده شدم گفت که «تو زیرککی، مست خیالی و شکی» گول شدم، هول شدم، وز همه برکنده شدم گفت که «تو شمع شدی، قبله این جمع شدی.» جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم گفت که «شیخی و سری، پیشرو و راهبری» شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم گفت که «با بال و پری، من پر و بالت ندهم.» در هوس بال و پرش بی پر و پر کنده شدم کجایید ای شهیدان خدایی؟ بلا جویان دشت کربلایی! کجایی ای سبک روحان عاشق؟ پرنده تر ز مرغان هوایی! کجایید ای ز جان و جا رهیده؟ کسی مر عقل را گوید:«کجایی؟» کجایید ای در زندان شکسته؟ بداده وامداران را رهایی! کجایید ای در مخزن گشاده؟ کجایید، ای نوای بینوایی؟ در آن بحرید کاین عالم کف اوست زمانی پیش دارید آشنایی کف دریاست صورت های عالم زکف بگذار، اگر اهل صفایی برآ، ای شمس تبریزی، ز مشرق که اصل اصل اصل هر ضیایی منازعات چهار کس جهت انگور که هر یکی به نام دیگر فهم کرده بود آن را چهار کس را داد مردی یک درم آن یکی گفت این به انگوری دهم آن یکی دیگر عرب بد گفت لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا آن یکی ترکی بد وگفت این بَنُم من نمی خواهم عنب خواهم ازم آن یکی رومی بگفت این قیل را ترک کن خواهیم استافیل را در تنازع آن نفر جنگی شدند که ز سر نام ها غافل بدند مشت بر هم می زدند از ابلهی پر بدند از جهل و از دانش تهی صاحب سری عزیزی صد زبان گر بدی آنجا بدادی صلحشان پس بگفتی او که من زین یک درم آرزوی جمله تان را می خرم چونکه بسپارید دل را بی دغل این درمتان می کند چندین عمل یک درمتان می شود چارالمراد چار دشمن می شود یک ز اتحاد گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق گفت من آرد شما را اتفاق پس شما خاموش باشید انصتوا تا زبانتان من شوم در گفت و گو

[[page 18]]

انتهای پیام /*