مجله نوجوان 15 صفحه 19

کد : 139713 | تاریخ : 19/06/1395

چگونه مثنوی معنوی را بفهمیم؟ تصور کنید که مردم یک شهر اصلا حس بویایی نداشته باشند. حالا اگر یکی از آنها به شهر دیگری برود. بسیاری از کارهای مردم برایش بی معنی و عجیب به نظر می رسد. مثلا او می بیند که مردم گل را به بینی خود نزدیک می کنند یا از مغازه ها انواع عطر با رنگ های گوناگون می خرند و به سر روی خود می زنند و از آن عجیب تر اینکه شیشه های عطر را باز می کنند و نزدیک بینی شان می گیرند و گاه لبخند می زنند. این مرد تازه وارد وقتی بیشتر تعجب می کند که ببیند مردم برای این مایعات رنگی که در شیشه های کوچک هستند چه پول هایی می پردازند برای او که از دنیای عطر ها و بوهای خوشایند وناخوشایند بی خبر است فرقی میان عطر گل و بوی لجن نیست.او خیال می کند که چون چشم هایش می بیند و گوش هایش می شوند و می تواند طعم غذها را تشخیص دهد و سردی و گرمی و زبری ونرمی را حس کند، حواسش کامل است. او حتی ممکن است بتواند گل ها را در آزمایشگاه تجزیه کند و ترکیب شیمیایی آنها را مشخص کند اما برای او خوش بویی و بدبویی معنای ندارد، بنابراین ممکن است که رفتار دیگران را مسخره کند و به نظرش برسد که خرید و فروش عطرها کار بیهوده ای است. حالا اگر بگوییم که همه ما انسان ها غیر از پنج حس شنوایی، بویایی، بینایی، چشایی و لامسه، پنج حس دیگر داریم که از آنها بی خبریم و به همین دلیل بسیاری از چیزها را حس نمی کنیم. بسیاری از صداها را نمی شنویم و بسیاری از رنگ ها و منظره های تماشایی را نمی بینیم و اصلا بسیاری از وقایع را که از نوع دیگری هستند درک نمی کنیم. یعنی چیزهایی که دیدنی و شنیدنی و چشیدنی و لمس کردنی و بوییدنی نیستند و برای درک آنها باید حواس مخصوص آنها را داشته باشیم در این صورت متوجه می شویم اکه آنچه ما از جهان می شناسیم تمام واقعیت و حقیقت جهان نیست و مانند آن کسی که حس بویایی نداشت ممکن است متوجه نقص خود نباشیم. مولانا در این باره در مثنوی می گوید: پنج حسی هست جز این پنج حس آن چو زر سرخ و این حس ها چو مس نطق اب و نطق خاک و نقط گل هست محسوس حواس اهل دل جمله ذرات عالم در نهان با تو می گویند روزان و شبان: ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم یعنی اگر آن حس های برتر را داشته باشیم می توانیم حرف زدن آب و خاک و گل و هم ذرات عالم را بشنویم چون آنها روز و شب می گویند که ما نیز شنوا و بینا و هوشیار هستیم اما چون شما آن حس ها را ندارید خیال می کنید که ما خاموش هستیم. برای اینکه تصور نکنیم این حرف ها فقط خیالات پیچیده است و ربطی به زندگی معمولی و آدم های معمولی ندارد، یک مثال دیگر می زنیم تا متوجه شویم که چگونه ممکن است انسان ها با همین حواس پنج گانه متوجه بخشی از اتفاقاتی که در اطرافشان رخ می دهد، نشوند. فرض کنید که چند نفر به تماشای فوتبال رفته اند. یکی از آنها هیچ چیزی از فوتبال و قانون های آن نمی داند. او می بیند که بازیکنان می دوند و توپ حرکت می کند و مردم هیجان زده می شوند و گاهی خوشحال و گاهی نارحتند. او هم ممکن است با آنان همراهی کند یا آن که این کارها به نظرش عجیب و مسخره باشد، یکی دیگر از تماشاگران با قانون های فوتبال آشناست، اما خودش فوتبال بازی نکرده است. این تماشاگر البته درک بهتری از بازی دارد اما به اندازه تماشاگر دیگری که خودش بازیکن بوده و در زمین بازی کرده است. زیبایی ها و ظرافت های بازی را درک نمی کند و از آنها لذت نمی برد. می بینیم که یک بازی فوتبال برای سه نفر با سه حالت مختلف به نسبت حال آنها و دانش و تجربه شان خاموش یا گویا تر می شود. جهان و حقایق آن نیز همین گونه است و برای انسان های مختلف خاموش تر یا گویاتر و دیدنی تر است.

[[page 19]]

انتهای پیام /*