مجله نوجوان 15 صفحه 23

کد : 139717 | تاریخ : 19/06/1395

حکایت مرجان کشاورزی آزاد حکم قاضی روزی هارون الرشید از قاضی ابویوسف پرسید:«به نظر تو پالوده لذیذتر است یا حلوای بادام؟» ابویوسف گفت: «من قاضی ام و نمی توانم ندیده و نشناخته حکم بدهم» هارون فرمان داد یک ظرف پر از حلوای بادام و یک ظرف پالوده خنک بیاورند و آنها را در برابر قاضی بگذارند. قاضی ابویوسف مشغول خوردن شد. لقمه ای حلوا می خورد و لقمه ای پالوده در دهان می گذاشت هارون منتظر بود ولی قاضی هیچ نمی گفت. عاقبت هارون پرسید:«پس چرا حکم نمی کنی؟» قاضی همین طور که لقمه داخل دهانش را فرو می داد، گفت«یا خلیفه! هرگز مجبور به قضاوت بین دشمنانی این چنین نبوده ام. هر گاه می خواهم برای یکی حکمی صادر کنم، آن دیگری دلایلی پیش می آورد که از اعلام حکم باز می مانم!» احول خروسی را نزد احولی بسته بودند. شخصی از آنجا می گذشت. رو به مرد احول کرد و گفت:«هیچ می دانی که مردم احول، یکی را دو تا می بینند؟» او پاسخ داد: «این دروغ است و محال! اگر چنین بود که تو می گویی، من باید این دو تا خروس را چهار تا می دیدم!»

[[page 23]]

انتهای پیام /*