علی داوودی
آنگاه در غروب
آنگاه در غروب
شیهه کشید و رفت
اسب سفید... آه!
***
بعد از هزار سال
شب همچنان شب است
و روز روشن است
*
در سینهها هنوز
رد میشوند
شش ماهه ابرهای سفید
باران که میشود
هر سبزهای شهید
یاد شما هنوز
با رودخانههای جهان جاری است
با تشنگان هماره امیدیست
با تشنگان هماره تقلّایی
با تشنگان تصوّر دریایی
*
من
سیراب غفلتم
در سینه و سرم
آهنگ سکههای بنی عمر و امّ زید
پژواک میشود
یاد شما، شما؟
آن تکههای ابر
از آسمان خاطرهام پاک میشود.
یاد تو تشنگی است
از ماهیان بپرس
از راهیان بپرس
*
حرف تو امتداد کلام پیمبران
با کوه و سنگ
آه ای کتابها!
بسیاری میدویم به جایی نمیرسیم
آه ای سرابها!
هر روز دیدهایم
با تیغها سرت
بر نیزهها سرت
در تشنها سرت
در دشتها.....
*
پشت حیات خانۀ ما
هر روز خیمههای تو میسوزد
هر روز در اسارت اخبار شام و نام
ما پیر میشویم
ما
[[page 8]]
انتهای پیام /*