مجله نوجوان 17 صفحه 25

کد : 139791 | تاریخ : 19/06/1395

خردمند بود. وقتی که مهراب از آمدن زال به کابل آگاه شد، با رویی خوش و آغوشی باز به پیشواز زال رفت. زال بعد از دیدارش با مهراب، رو به بزرگان و پهلوانانش گفت: به راستی که در دنیا کسی به برازندگی و مردانگی مهراب نیست و هیچ کس توان رویارویی با او را ندارد. پس پرده او یکی دختر است که رویش ز خورشید نیکوتر است ز سر تا به پایش بکردار عاج به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج دو چشمش بسان دو نرگس به باغ مژه تیرگی برده از پر زاغ مهراب شاه، دختری دارد که رویش از خورشید تابانتر و فروزندهتر است. بدنش مثل عاج سفید است و صورتش مثل بهشت زیبا. دو چشمش مثل دو گل نرگس هستند در میان باغ و مژههایش همچون پر کلاغ سیاه. زال با شنیدن این توصیفات و حرفها، با اینکه هنوز دختر مهراب را ندیده بود، چنان دلباخته و شیفته او شد که خوردن و خوابیدن را فراموش کرد و شب و روز بیقراری میکرد. چند روز بعد مهراب به دیدار زال در محل اقامتش رفت و او را به خانهاش دعوت کرد ولی زال به او گفت: تو از نژاد ضحاکی و خداپرست نیستی؟ اگر من به مهمانی تو بیایم، پدرم سخت از من ناراحت و رنجور میشود. وقتی مهراب به خانهاش برگشت، همسرش “سیندخت” احوال زال را از او پرسید و از او خواست تا از زال برایش بگوید. مهراب نیز در پاسخ سیندخت و در وصف زال چنین گفت: در تمام گیتی، هیچ کس مثل زال نیست. دلش مثل شیر نر است و مثل فیل پرزور و قوی است. دختر مهراب، “رودابه” که در آنجا نشسته بود، وقتی حرفهای پدرش در مورد زال را شنید، شیفته زال شد و او نیز مانند زال از خواب و خوراک افتاد و هر روز که میگذشت، مهر زال در دل او بیشتر میشد. از آن طرف زال نیز شب و روز در فکر رودابه بود ولی از آنجا که رودابه دختر مهراب کابلی بود و مهراب نیز از نژاد ضحاک بود، نمیدانست که چگونه در مورد این موضوع با پدرش صحبت کند تا اینکه بالاخره برای پدرش نامهای نوشت و آنچه در دلش بود را به پدرش گفت. وقتی که سام نامه پسرش در مورد عشق به رودابه را خواند، سخت ناراحت شد وتا صبح نخوابید. وقتی خورشید طلوع کرد، ستارهشناسان را دعوت کرد و از آنها خواست که نظرشان را در مورد پیوند زال و رودابه بگویند. آنها نیز در جواب سام چنین گفتند: از پیوند زال و رودابه پهلوانی به دنیا میآید که همه دشمنان ایرانی را با گرز از بین میبرد. سام وقتی که این سخنان را از زبان اخترشناسان شنید، شاد شد و به فرستاده زال گفت: به زال بگو که من از اول با این پیوند موافق نبودم، اما چون با تو عهد بستم که تو را به آرزوهایت برسانم، با این پیوند موافقت خواهم کرد. زال نیز وقتی جواب پدر را دریافت کرد، سخت شاد شد و پیکی فرستاد تا این مژده را به رودابه نیز بدهند. وقتی که رودابه از موافقت سام با پیوندش با زال آگاه شد، موضوع را با مادرش سیندخت در میان گذاشت. مادرش هم نیز این موضوع را به مهراب گفت. وقتی که مهراب این خبر را شنید، سخت آشفته شد و به همسرش گفت: من این دختر را خواهم کشت، چون اگر منوچهرشاه از این موضوع آگاه شود، دمار از روزگارمان درمیآورد. از آن طرف منوچهرشاه وقتی که از عشق زال و رودابه شنید،بسیار ناراحت شد و برای سام پهلوان، پیغام فرستاد که هرچه سریعتر به کابل برود و کاخ مهراب را با خاک یکسان کند و همه بستگان و لشگریان مهراب را از بین ببرد. سام نیز چون جز اطاعت امر منوچهرشاه چارهای نداشت با لشکری گران به سوی کابل حمله کرد. خبر حمله سام به گوش زال و مهراب در کابل رسید. زال، بیدرنگ خود را به سپاه سام رساند و از او خواست که از ادامه حمله دست نگه دارد تا اینکه زال خود، شخصاً به سراغ منوچهر برود و شاه را راضی کند. از طرفی مهراب کابلی آرام و قرار نداشت و از فکر حمله سام، شب و روز بیتابی میکرد. آیا رفتن زال به درگاه منوچهرشاه هیچ فایدهای دارد. آیا سام پهلوان از ادامه حمله به کابل دست میکشد؟ آیا زال میتواند به رودابه برسد؟ ادامه ماجرا را در هفته آینده برایتان میگویم.

[[page 25]]

انتهای پیام /*