مجله نوجوان 17 صفحه 28

کد : 139794 | تاریخ : 19/06/1395

دختران آخ که سرگیجه گرفتم! طیبه مونسان آخ که سرگیجه گرفتم. بچه، بس کن دیگه. چقدر منو تکون میدی؟با این همه تکون تکون، لالا که هیچی، بیهوش شدم. آخه چیکار کنم؛ دست خودم نیست. مدل چشمام اینجوریه، هر کاری هم بکنی بسته نمیشه. اصلاً گناه من چیه که شدم یه نینی با چشمای باز بچه، نکن. خوبه یه نفر هی انگشتشو بکنه توی چشمای تو. یکی نیست به این بچه بگه تو که لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیبره؟ چرا دستمو درمیآری؟ مگه تو نمیخواهی من بخوابم. پس چرا دیگه اینقدر مردمآزای میکنی؟ آی آی. پام. کجا انداختیش؟ آخه مگه میشه آدمیزاد خودش یه جا باشه، دست و پاش، جای دیگه؟ ببینم اگه یکی زبون نداشت حرف بزنه، باید هر بلایی که میخوای سرش بیاری!! آی مردم،کمک، یکی به دادم برسه. با لباسام دیگه چیکار داری: تو رو خدا شماها چشماتونو ببندید. بچه هم بود، بچههای قدیم! دیگه حداقل به دست و پا و چشم اکتفا میکردن. من نمیدونم این بچه زیر لباس من دنبال چی میگرده؟ آخه اونجا که به جز دو تا باطری و یه دکمه، چیز دیگهای نیست که روزی دو، سه بار تمام هیکل منو زیر و رو میکنی. وای وای! زلزله هشت ریشـری داره میآد. تا چند دقیقه دیگه شاهد یکی دیگه از بزرگترین زلزلههای روزانه خواهیم بود. اول یه کتک حسابی،بعد هم یه برنامه موکشی داریم (البته موهای من گیس بریده) پیام بازرگانی برنامه هم داد و فریاد. مامان و باباست که البته اغلب اوقات راه به جایی نمیبره. آخه کی میتونه تصور کنه که دو تا آدم که روی هم سه وجب و نیم نمیشن، بتونن در عرض چند دقیقه بدون کمک گرفتن از بلایای طبیعی دیگه، اتاق را شبیه یک شهر زلزلهزده در بیارن من بیچاره بیدست و پا و چشم هم هنوز سرگیجه چند دقیقه پیش رو یادم نرفته که از این سر اتاق به اون سر اتاق پرت شدم. خلاصه نینی به بدبختی من اگه جایی پیدا کردین، آدرسشو به من بدین تا با هم بشیم دو تا و بشینیم کنار هم و به حال خودمون و تمام نینیهای شناخته شده و نشده دنیا، های های گریه کنیم. واقعاً چرا؟ «دوباره اومدی رفتی، یه دونه از این ظرفا رو برنداشتی ببری آشپزخونه؟» سلانهسلانه از اتاقم میآیم بیرون و میرسم به حال خانه. همان جایی که همیشه سفره شام و ناهار پهن میشود و بعد از دو ساعت، جمع می­شود. یعنی وقتی چای بعد از غذا هم سرو شد و همه ظرفها جمع شدند جلوی در راهرو در انتظار من! هیچ وقت نفهمیدم این چه فایدهای است توی خانههایی که هم دختر دارند و هم پسر که همیشه سفره غارت شده ... که هیچ وقت دیدن قیافهاش برایم قابل تحمل نبوده ... و ظرفهای کثیف به قول مادرم دستهای ما دخترها را میبوسند! راستی چرا؟

[[page 28]]

انتهای پیام /*