مجله نوجوان 22 صفحه 6

کد : 140024 | تاریخ : 18/06/1395

وی خور یالاغ «تقدیم به جناب المیترا» دیده­اید این آدمهای لاغری را که به اندازۀ هشت نفر غذا می­خورند و هیچ اتفاقی برایشان نمی­افتد؟ من نمی­دانم واقعاً این دسته آدمها این همه غذا را کجا جا می­دهند؟ فقط می­توانم احتمال دهم که معدۀ آنها از زیر گلو شروع شده و تا نوک شست پایشان ادامه داشته باشد و اصولاً بدن آنها فاقد قلب و ریه و کبد و جزایر لانگرهاوس باشند. به عرض می­رساند خوردن زیاد و لاغر ماندن هم با کمال شرمندگی به خاندان شیمپال برمی­گردد! ماجرا از زمان شیمپال پانزدهم شروع می­شود زمانی که مرغ سوخاری و کله پاچه همزمان اختراع می­شود و چند شرکت صنعتی با ایجاد تغییراتی در آب پرتقال و عصارۀ سوسک، نوشابه می­سازند و خلاصه بازار شکم از رونق خاصی برخوردار بوده است. در آن زمان جناب شیمپال پانزدهم مالک یکی از بزرگترین کارخانجات فیل برگر با گوشت زرّافه بود که به خاطر طعم خاص غذاهای تولیدی­شان، شوکت و اعتبار خاصی داشته است. یک روز جناب شیمپال با توجه به اندام کوچک و جسم لاغری که داشته، در یک مهمانی شرکت می­کند و در آنجا با غول­هایی مواجه می­شود که هرکدام مالک یک کارخانۀ تولید مواد غذایی بوده­اند. شیمپال در آنجا با یک آدم 3 متری با عرض 2 متر روبرو می­شود که مالک کارخانۀ اسب برگر با طعم یونجه بوده و در کنار مالکان کارخانه­های تولید رب نارگیل و شپش ماکارون مشغول صحبت بودند. آنها با دیدن شیمپال لاغر و کوچک قاه قاه زیر خنده می­زنند و به هیکل بی­ریخت و نحیف او می­خندند و شخصیت وی را کاملاً لجن­مال می­کنند و جناب شیمپال تصمیم می­گیرد تا به شدت گنده و چاق شود. مورخان ذکر کرده­اند که از فردای آن روز شیمپال پانزدهم روزی 200 عدد فیل برگر درسته می­خورده و برای عصرانه، کله پاچۀ زرافه با 6 سیخ دل و جگر گاومیش میل می­کرد، اما دریغ از یک کیلو گوشت اضافی و جناب شیمپال روز به روز به جای چاقی، لاغرتر از قبل می­شد و این حرکت تا جایی ادامه پیدا می­کند که یک روز بادی تند می­وزد و او را با خود به ناکجاآباد می­برد. محققان به این باورند که ویروس خطرناک و غیراقتصادی «وی خور یا لاغ» از همان زمان در میان بشریت رواج پیدا کرد و خیلی­ها را مبتلا کرد. نشانه­های بیماری: فرد مبتلا به بیماری «وی خور یا لاغ» اصولاً لاغر و نحیف و کوچولو است و به ظاهر بی عرضه و مردنی به نظر می­رسد اما امان از آن روزی که سفرۀ غذا پهن شود. آنوقت است که او چنان توانایی خود را در امر بلعیدن مواد غذایی نشان می­دهد که اگر مواظب نباشید شما و هرکس که سر سفره باشد را هم لای نان گذاشته با یک لیوان دوغ می­بلعد و بعدش هم لبخند ملیحی می­زند و مؤدب می­گیرد و یک گوشه می­نشیند. فرد بیمار اصلاً دهانی کوچک و صورتی معصوم دارد اما با دیدن رنگ غذا، صورتش بنفش می­شود و دود از گوشهایش بیرون می­زند و از فرط اشتیاق میز و صندلی­ها را می­جود تا غذا آماده شود. راه­های درمان: الف) درمان سنتی 1- گرد کپک میوۀ گندیده را با شیر فاسد چاک چاک مخلوط کرده به خوردش دهید و آنوقت سروتهش کرده، مثل مشک همش بزنید. 2-شاخ بزی چموش را با هویج و خیار و دستۀ بیل پخته، محتویات را به کف پایش بمالید و روزی 10 بار مجبورش کنید با کف پا بزند توی چشم خودش. 3-با کوهان شتر، آبگوشت درست کرده، بگذارید حسابی داغ شود. آن وقت روزی 3 وعده با ملاقه آب گوشت کوهان شتر را توی حلقش بریزید. ب)درمانهای علمی و جدید: 1-او را تشویق کنید تا با شتر دوست شود و به اندازۀ آنها غذا بخورد. 2-او را تشویق کنید تا با شما دوست باشد ولی به اندازۀ شترها غذا بخورد. 3-او را تشویق کنید یا برود بمیرد یا به اندازۀ شترها غذا بخورد. 4-او را تشویق کنید کمتر غذا بخورد و یا به اندازۀ شترها غذا بخورد. ج) درمانهای اقتصادی: 1-او را به مهمانی دعوت نکنید و یا اگر دعوت کردید، مهمانی­تان را در مرکز کویر لوت برگزار کرده و جز یک پارچ آب و اندکی نان چیزی با خود نبرید. 2-وقتی به خانه­تان آمد همه چیزهای خوردنی را در یخچال گذاشته و آنوقت یخچال را از پنجرۀ آشپزخانه بیاندازید بیرون. 3-اگر وضعتان خوب است، یک اسب درسته را بدهید همان اول مهمانی بخورد تا به باقی وسایل آسیبی نزند. د) درمانهای فرهنگی: 1- فیلم «کسی که زیاد می­خورد و ناگهان صاحبخانه زد با دینامیت منفجرش کرد» را برایش پخش کنید اگر آدم نشد با من. 2-کتاب «آشپزی به روش قاتلان» را بدهید بخواند و بگویید برای او از روی دستورهای این کتاب غذا پخته­اید، آنوقت اگر آدم نشد با من. 3- آهنگ: «بخور بخور تا بمیری زیاد بخور زود بمیری

[[page 6]]

انتهای پیام /*