
وی خور یالاغ
«تقدیم به جناب المیترا»
دیدهاید این آدمهای لاغری را که به اندازۀ هشت نفر غذا میخورند و هیچ اتفاقی برایشان نمیافتد؟ من نمیدانم واقعاً این دسته آدمها این همه غذا را کجا جا میدهند؟ فقط میتوانم احتمال دهم که معدۀ آنها از زیر گلو شروع شده و تا نوک شست پایشان ادامه داشته باشد و اصولاً بدن آنها فاقد قلب و ریه و کبد و جزایر لانگرهاوس باشند.
به عرض میرساند خوردن زیاد و لاغر ماندن هم با کمال شرمندگی به خاندان شیمپال برمیگردد!
ماجرا از زمان شیمپال پانزدهم شروع میشود زمانی که مرغ سوخاری و کله پاچه همزمان اختراع میشود و چند شرکت صنعتی با ایجاد تغییراتی در آب پرتقال و عصارۀ سوسک، نوشابه میسازند و خلاصه بازار شکم از رونق خاصی برخوردار بوده است. در آن زمان جناب شیمپال پانزدهم مالک یکی از بزرگترین کارخانجات فیل برگر با گوشت زرّافه بود که به خاطر طعم خاص غذاهای تولیدیشان، شوکت و اعتبار خاصی داشته است. یک روز جناب شیمپال با توجه به اندام کوچک و جسم لاغری که داشته، در یک مهمانی شرکت میکند و در آنجا با غولهایی مواجه میشود که هرکدام مالک یک کارخانۀ تولید مواد غذایی بودهاند. شیمپال در آنجا با یک آدم 3 متری با عرض 2 متر روبرو میشود که مالک کارخانۀ اسب برگر با طعم یونجه بوده و در کنار مالکان کارخانههای تولید رب نارگیل و شپش ماکارون مشغول صحبت بودند. آنها با دیدن شیمپال لاغر و کوچک قاه قاه زیر خنده میزنند و به هیکل بیریخت و نحیف او میخندند و شخصیت وی را کاملاً لجنمال میکنند و جناب شیمپال تصمیم میگیرد تا به شدت گنده و چاق شود. مورخان ذکر کردهاند که از فردای آن روز شیمپال پانزدهم روزی 200 عدد فیل برگر درسته میخورده و برای عصرانه، کله پاچۀ زرافه با 6 سیخ دل و جگر گاومیش میل میکرد، اما دریغ از یک کیلو گوشت اضافی و جناب شیمپال روز به روز به جای چاقی، لاغرتر از قبل میشد و این حرکت تا جایی ادامه پیدا میکند که یک روز بادی تند میوزد و او را با خود به ناکجاآباد میبرد.
محققان به این باورند که ویروس خطرناک و غیراقتصادی «وی خور یا لاغ» از همان زمان در میان بشریت رواج پیدا کرد و خیلیها را مبتلا کرد.
نشانههای بیماری:
فرد مبتلا به بیماری «وی خور یا لاغ» اصولاً لاغر و نحیف و کوچولو است و به ظاهر بی عرضه و مردنی به نظر میرسد اما امان از آن روزی که سفرۀ غذا پهن شود. آنوقت است که او چنان توانایی خود را در امر بلعیدن مواد غذایی نشان میدهد که اگر مواظب نباشید شما و هرکس که سر سفره باشد را هم لای نان گذاشته با یک لیوان دوغ میبلعد و بعدش هم لبخند ملیحی میزند و مؤدب میگیرد و یک گوشه مینشیند. فرد بیمار اصلاً دهانی کوچک و صورتی معصوم دارد اما با دیدن رنگ غذا، صورتش بنفش میشود و دود از گوشهایش بیرون میزند و از فرط اشتیاق میز و صندلیها را میجود تا غذا آماده شود.
راههای درمان:
الف) درمان سنتی
1- گرد کپک میوۀ گندیده را با شیر فاسد چاک چاک مخلوط کرده به خوردش دهید و آنوقت سروتهش کرده، مثل مشک همش بزنید.
2-شاخ بزی چموش را با هویج و خیار و دستۀ بیل پخته، محتویات را به کف پایش بمالید و روزی 10 بار مجبورش کنید با کف پا بزند توی چشم خودش.
3-با کوهان شتر، آبگوشت درست کرده، بگذارید حسابی داغ شود. آن وقت روزی 3 وعده با ملاقه آب گوشت کوهان شتر را توی حلقش بریزید.
ب)درمانهای علمی و جدید:
1-او را تشویق کنید تا با شتر دوست شود و به اندازۀ آنها غذا بخورد.
2-او را تشویق کنید تا با شما دوست باشد ولی به اندازۀ شترها غذا بخورد.
3-او را تشویق کنید یا برود بمیرد یا به اندازۀ شترها غذا بخورد.
4-او را تشویق کنید کمتر غذا بخورد و یا به اندازۀ شترها غذا بخورد.
ج) درمانهای اقتصادی:
1-او را به مهمانی دعوت نکنید و یا اگر دعوت کردید، مهمانیتان را در مرکز کویر لوت برگزار کرده و جز یک پارچ آب و اندکی نان چیزی با خود نبرید.
2-وقتی به خانهتان آمد همه چیزهای خوردنی را در یخچال گذاشته و آنوقت یخچال را از پنجرۀ آشپزخانه بیاندازید بیرون.
3-اگر وضعتان خوب است، یک اسب درسته را بدهید همان اول مهمانی بخورد تا به باقی وسایل آسیبی نزند.
د) درمانهای فرهنگی:
1- فیلم «کسی که زیاد میخورد و ناگهان صاحبخانه زد با دینامیت منفجرش کرد» را برایش پخش کنید اگر آدم نشد با من.
2-کتاب «آشپزی به روش قاتلان» را بدهید بخواند و بگویید برای او از روی دستورهای این کتاب غذا پختهاید، آنوقت اگر آدم نشد با من.
3- آهنگ:
«بخور بخور تا بمیری
زیاد بخور زود بمیری
[[page 6]]
انتهای پیام /*