مجله نوجوان 235 صفحه 15

کد : 140141 | تاریخ : 18/06/1395

5- برای آینده خود چه هدفی دارید ؟ الف) ترک تحصیل کنید و در قرعه کشی بانک برنده بشوید و بزنید به کار بیزنیس . ب) چراغ جادو پیدا کنید و رویش دست بکشید تا غولش دربیاید و آینده تان را مشخص کنید . ج) یک کارگردان هالیوودی به در خانه تان بیاید و با التماس شما را دعوت کند که تشریف ببرید ستاره بشوید . 6- چرا درس به درد نمی خورد ؟ ! الف) زیرا بچه تنبل های کلاس می گویند فوق لیسانس ها مسافرکش و چاه کن می شوند و حتماً ما با مدرک تحصیلی سیکل شغل بهتری پیدا می کنیم ! ب) چون بی سوادها راحت تر پول درمی آورند ! ج) چون بی سوادها باکلاس تر هستند ! 7- منظور معلمتان از عبارت مذکور چیست ؟ "یا جای تو در این کلاس است یا جای من !" الف) تواضع می فرمایند چون ما دانش آموز گرامی ، مقام و مرتبۀ علمی بسیار والایی داریم و ایشان در حضور ما خجالت می کشند معلم کلاس باشند ! ب) شما دانش آموز گران قدری هستید و معلم واقعاً ظرفیت تحمل وجود عزیز و باکلاس ما را ندارد ! ج) من دانش آموز نابغه و فوق العاده ای هستم وایشان چون از شدت حسادت در حال ترکیدن هستند می خواهند با من لج کنند ! 8- شما با چه پشتوانه مالی حاضر به پول قرض گرفتن و خریدن یک چیز بسیار گران قیمت هستید ؟ الف) شرکت در کلاس های چگونه پولدار شویم ! ب) تمرینات یوگای ذهنی برای احساس پولداری ! ج با تکیه بر اصل "من می توانم" و کودک درون واز این جور چیزها . نتیجه تست : برای کلیۀ کسانی که این تست را علامت گذاری کرده اند به شدت متأسف هستیم . شما انسان خوش خیال و الکی خوش و تا قسمت زیادی ساده دل هستید . خیلی سریع فریب تبلیغات کاذب را می خورید ، هر کسی هر چیزی گفت باور می کنید و با تصورات خوش خیالانه تان مدام برای خودتان نوشابه باز می فرمایید ! اولش می خواستیم در نتیجۀ تست دعوایتان کنیم ولی باور کنید که دلمان برایتان سوخت ! . یاد دوست احمد عربلو میزی که خوردنی نبود ! دکتر رویش را به من می کند و می گوید : "همین حالا می روید به بیمارستانی که امام در آنجا بستری است . سلام بنده را به ایشان برسانید و بگویید که شما باید از امروز روزی یک سیخ کباب بخورید . این کار برای سلامتی ایشان خوب است . " همان ساعت می روم خدمت امام می رسم و پیغام دکتر را خدمت ایشان عرض می کنم . آقا می فرماید : "نمی خورم !" بر می گردم و به دکتر می گویم امام فرمودند که کباب نمی خورند ، دکتر می گوید : "برو به امام بگو به خاطر اینکه کمتر دارو بخورید ، باید هر روز یک سیخ کباب میل کنید . " باز هم برمی گردم خدمت امام و سفارش دکتر را عرض می کنم . امام باز هم می گوید نمی خورم . دوباره پیش دکتر می روم و می گویم که آقا می گویند کباب نمی خورند . دکتر می گوید برو به آقا بگو برای اینکه کمتر قرص بخورید بهتر است روزی یک سیخ کباب میل کنید . برای سومین مرتبه خدمت آقا می رسم . عروس امام و یکی از نوه های ایشان هم در اتاق ، کنار تخت آقا حضور دارند و باز هم سفارش دکتر را به امام می گویم . امام نگاهی به من می اندازد . بعد به میزی که در کنار تخت قرار دارد اشاره می کند و می گوید : "این میز را بخور !" جا می خورم ، خودم را جمع و جور می کنم و می گویم : "بله آقا !" امام لبخند می زند قصد شوخی دارد . نوه و عروس امام هم می خندند ، خود من هم خنده ام گرفته است . می گویم :"اما آقا ! من که نمی توانم این میز را بخورم !" آقا همان طور که لبخند می زند می گوید : "همان طور که تو نمی توانی این میز را بخوری ، من هم نمی توانم هر روز کباب بخورم !" دوباره برمی گردم پیش دکتر و با شوخی می گویم : "کاری کردی که امام یک جک بارم کرد !" دکتر از شنیدن حرف آقا می خندد روز بعد خودش خدمت امام می آید و موضوع خوردن کباب را برای ایشان شرح می دهد . آقا با بزرگواری حرف پزشک را قبول می کنند. دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 23 پیاپی 235 / 28 شهریور 1388

[[page 15]]

انتهای پیام /*