مجله نوجوان 236 صفحه 2

کد : 140164 | تاریخ : 18/06/1395

عطر پیراهن او مجید ملا محمدی خدا امشب هم ، فانوس ماه را روشن کرد . تا شب ما ، زیبا و دل انگیز باشد . باز هم مثل شب های پیش ، خدای مهربان من ، بر صورت و دست های سیاه شب ، اکلیل ستاره پاشید تا شب ما ، قشنگ و دوست داشتنی بشود . من ، مثل شب هایی که آمدند و رفتند به چهار طرف آسمان خیره شدم . گفتم : شاید آفتاب دلنواز او ، از شمال آسمان طلوع کند . شاید هم از شرق ، غرب . . . یا جنوب ! اما باز هم از او خبری نشد . باد خنکی از سمت شمال به دیدنم آمد . بوی خوبی می داد . شاید بوی پیراهن او بود . من خوب می دانم که اگر ما بخواهیم . او می آید ! خدایا ما می خواهیم . پس لطفاً شهر ما را از عطر پیراهنش لبریز کن !

[[page 2]]

انتهای پیام /*