مجله نوجوان 24 صفحه 27

کد : 140225 | تاریخ : 18/06/1395

تجربه (محسن رخش خورشید) دشمنی به اسم آینه خانمی در حال قدم زدن در فروشگاه پوشاک از کلاهی خوشش آمد. او کلاه را روی سرش گذاشت و از فروشنده آینه خواست...اما فروشنده خیلی جدی پاسخ داد: ما آینه نداریم. و بعد اضافه کرد: آینه دشمن ما است. هروقت آینه میآوریم، هیچکدام از اجناسمان به فروش نمیرسد. نکته: بهتراست مشتری نبیند که چه کلاهی به سرش رفته و گرنه ممکن است ناراحت شود. با ادب بودن شش دانشجوی پزشکی به همراه استادشان برای گذراندن یک دوره آموزشی به بیمارستانی رفتند. زمانیکه بیماری آمد و با آه و ناله از درد شکم شکوه کرد، استاد از شاگردان خواست نظرشان را بگویند. هر کدام از شاگردها نظری داشت. یکی میگفت سرماخوردگی سادهای است و دیگری معتقد بود بیمار مسموم شده. نهایتاً استاد گفت: همهتان اشتباه تشخیص دادید، باید هر چه سریعتر او را جراحی کرد و آپاندیسش را بیرون آورد. مرد بیمار که تا آن لحظه در حال آه و ناله کردن بود. یکباره دست از نالیدن برداشت و با چشمانی هراسان و از حدقه بیرون زده به استاد خیره شده گفت: ببینید آقا، شما شش به یک هستید. فکر میکنم نظر آن شش نفر برای من محترمتر است. نکته: همه ما بعضی وقتها، چشم منطقمان را می بندیم. خصوصاً زمانیکه قرار است به ما آمپول بزنند. زن و شوهر جوانی به همراه پسر کوچکشان به خانه جدید در کنار اتوبانی پر رفت و آمد نقل مکان کردند. تنها نگرانیای که برای آنها وجود داشت این بود که درِ خانه، همیشه بسته باشد و گرنه ممکن بود پسر کوچکشان از خانه خارج شود و ماشینهایی که با سرعتهای بالا از کنار خانه عبور میکردند، برای او خطری ایجاد کنند. یک روز مادر در حال آشپزی بود که پسر کوچکش هراسان و سراسیمه وارد آشپزخانه شد و فریاد زد: مادر، چرا حواست نیست. در باز است. زود برو آنرا ببند وگرنه ممکن است من از خانه بیرون بروم!!! نکته: من که فکر میکنم، بهتر است از این به بعد در را باز بگذارند. آبرومندانهتر است. الان فِرِد میآید! خانمی بعد از سالها با مردی به اسم «گوردی» ازدواج کرد. یک روز که مرد از محل کارش به خانه برگشت متوجه شد که همسرش در خانه نیست و روی یخچال، نامهای چسبانده با این مضمون: فِرد غذا توی یخچال است. مرد خیلی تعجب کرد ولی وقتی از آشپزخانه بیرون رفت نامه دیگری روی در اتاق خواب دید که رویش نوشته شده بود: فِرد موقع خواب حواست باشد، چراغها را خاموش کنی. مرد کاملاً حیرت زده شد و زمانیکه همسرش به خانه برگشت، بالافاصله از او پرسید که فِرد کیست. زن پاسخ داد: «فِرد» اسمی است که در دوران مجری خیلی از آن استفاده میکردم. سپس توضیح داد: دورانی که تنها زندگی میکردم، هروقت میخواستم از خانه خارج شوم، نامههایی برای «فِرد» مینوشتم و در جاهایی مختلفی از خاه قرار میدادم تا اگر در نبود من دزدی به خانه آمد با خواندن این نامهها بترسد و تا قبل از برگشتن «فِرد» فرار کند. نکته: واقعاً لاز م نیست برای هر کاری لشگرکشی کنیم. گاهی اوقات به راحتی میشود با «روان» آدمها بازی کرد.

[[page 27]]

انتهای پیام /*