مجله نوجوان 248 صفحه 29

کد : 140299 | تاریخ : 18/06/1395

رستوران مردِ سادهای به یک رستوران رفت. موقع پرداخت با مدیر رستوران دعوایش شد و حسابی او را کتک زد. وقتی از او پرسیدند چرا مدیر رستوران را زدی؟ مرد ساده همانطور که لباسهایش را میتکاند گفت: بابا اینها مرا هالو گیر آوردهاند، اولش که به جای غذا برای من عدسی آوردند عدسیشان هم گندیده بود و مزهی ماهی میداد. آخرش هم به خاطر آن میخواستند پول خاویار را از من بگیرند! آدمخواران کودک آدمخوار: مامان! چرا نمیگذاری اون آقاهه را بخوریم! مادر آدمخوار: نه مادرجان! او مرض قند دارد. میخواهم باهاش مربا درست کنم! کلهی ماهی مردی توی خیابان بساط پهن کرده بود و فقط کلهی ماهی میفروخت آن هم با دو برابر قیمت خود ماهی. عابری رسید و گفت: چرا کلهی ماهی را از خود ماهی گرانتر میفروشی؟ مرد گفت: آخه کلهی ماهی هوش آدم را زیاد میکند. عابر گفت: پس ده تا کلهی ماهی بده. فردا همان عابر دوباره پیدایش شد و گفت: مرد حسابی خب این چه کاری است که دیروز با من کردی. من فکر کردم دیدم با نصف پولی که دیروز به تو دادم میتوانم ده تا ماهی بخرم. آنوقت هم کلهاش را دارم و هم تنش را. تازه نصف آن پول هم برایم میماند. فروشندهی کله ماهی گفت: نگفتم کلهی ماهی هوش آدم را زیاد میکند؟

[[page 29]]

انتهای پیام /*