مجله نوجوان 100 صفحه 30

کد : 140336 | تاریخ : 18/06/1395

ترجمۀ دلارام کارخیران سرگذشت ماشین و ماشین سواری هنری فورد، اولین فرزند خانواده از میان 6 فرزند بود، او در 35 جولای سال 1853 به دنیا آمد و در پنج سالگی به مدرسه رفت . برای رسیدن به مدرسه، او هر روز صبح مسافت 5/2 مایل را پیاده طی می کرد و شبها پس از طی همین مسافت به خانه باز می گشت . 3 سال بعد، او مدرسه اش را عوض کرد ولی مدرسۀ جدید هم فاصلۀ بسیار زیادی تا خانۀ او داشت . بهعنوان یک پسر کوچک، هنری علاقۀ بسیار زیادی به موتور های مکانیکی داشت . موضوعی که اغلب اوقات پدر او را نگران می کرد چون پدر هنری دوست داشت او هم مانند پدرانش به کشاورزی روی بیاورد . این علاقه گاهی اوقات دردسر ساز می شد . مثلاً هنری و دوستانش سدی مکانیکی را به روی رودخانۀ کوچکی بسته بودنو با این کار آب رودخانه به مزارع مردم ریخته بودوبه محصولات آن ها صدمه زده بود . هنری و دوستانش به خاطراین اختراع، کتک مفصلی از معلمها و والدینشان نوش جان کردند . هدف هنری از ساختن این سد به راه انداختن یک توربین آبی بودو سالها بعد معلم او اقرار کرد که او علیرغم اینکه از این ایده در دل راضی بوده، هنری را مفصل کتک زده تا به حقوق دیگران احترام بگذارد . بعد از این تجربه، هنری به ساعتها علاقمند شد . او تمام دل و رودۀ یک ساعت مچی را با کمک دوستش بیرون کشید و معلم به عنوان تنبیه، آن دو را مجبور کرد تا تمام بعد از ظهر در مدرسه بمانند وساعتر ا مجدداً سرهم کنند، کاری که جای یک بعد از ظهر، فقط 10 دقیقه از وقت هنری را گرفت . خیلی زود هنری توانست تمام ساعت های درب و داغان دهکده را تعمیر کند، او برای این کار از ابزارهایی استفاده می کرد که خودش آن ها را ساخته بود و همۀ مردم دهکده به جز یک نفر، از کار های هنری خوشحال بودند . آن یک نفر، پدر هنری بود ! او از علاقۀ هنری به مکانیکی نفرت داشت و او را از هر کاری در خارج از مزرعه منع می کرد . یک روز، بعد از یک جر و بحث جانانه میان پدر و پسر، هنری پای پیاده تا شهر پترویست سفر کرد و در آنجا در یک کارخانه مشغول به کار شد او هفته ای دو دلار و پنجاه سنتدستمزد دریافت می کرد در حالیکه فقط مخارج خوراک و کرایۀ اتاق او به سه دلار و پنجاه سنت در هفته می رسید . بنابراین هنری به دنبال شغل دوم رفت . او بعد از ظهرها در یک مغازۀ جواهر فروشی کار می کرد تا بتواند هفته ای 2 دلار به درآمدش بیفزاید . او برای مدت 9 ماه، روزها در کارخانه و عصرها در جواهر فروشی کار می کرد تا اینکه نامه ای از پدرش دریافت کرد . نامه ای که در آن، پدر از بیماری اش خبر داده بود . و از او خواسته بود که به مزرعه برگردد بنابراین هنری کارش را رها کرد و به مزرعه بازگشت . در مزرعه او به فکر ساختن وسیله ای مکانیکی بود که بتواند مزرعه را شخم بزند چون حیوانات غذای زیادی می خوردند و زمستانها کار نمی کردند اما ماشین زمستان و تابستان سرش نمی شد و غذا هم نمی خورد . در این دوره هنری روی ماشین های بخاری بعضی از همسایگان کار می کرد و خیلی زود به بهترین تعمیر کار منطقه تبدیل شده بود . هنری فورد، اولین ماشینی که خودش طراحی کرده بود را در سن 20 سالگی ساخت . اولین بار ماشین او 40 فوت جلو رفت و بعد ایستاد او انتظار داشت ماشین با قدرت بخار بتواند کار کند و حداقل مزرعۀ کوچکشان را شخم بزند ولی بخار ماشین خیلی زود تمام شده بود . در ماه آوریل 1888، هنری با کلارا بریانت ازدواج کرد و آن ها برای مدت سه سال روی مزرعه پدری کار کردند . سپس آن ها به دیترویت رفتند چون هنری طرح ساختن کالسکه ای را ریخته بود که بدون اسب حرکت کند اما نمی تواست طرحش را در مزرعه به انجام برساند . در دیترویت، هنری شبها در شرکت لامپ سازی ادیسون کار می کرد و روزها به طرحش می پرداخت . او دو سال به این روال ادامه داد و بعد از دو سال کار شرکت را رها کرد و تمام وقتش را به کالسکه اختصاص داد کالسکۀ او بالاخره در سال 1893 به پایان رسید . اولین بار، کالسکه مسافت کمی را پیمود و نمی توانست دور بزند اما پس از مدت کوتاهی این مشکلات هم حل شد، دفعۀ دوم خانم فورد مسافر ماشین بود . ماشین با سر و صدای وحشتناکی به راه افتاد ومسافت بیشتری را پیمود و متوقف شد . این بار عدۀ زیادی وحشت زده دور آن ها جمع شدند . آن ها از سر و صدای ماشین شاکی بودند و معتقد بودند که وسیله ای که دور نمی زند و از دست اندازها رد نمی شود بی ارزش و خطرناک است . اما فورد با آن ها مخالف بود . او معتقد بود که کالسکه ای که بدون اسب راه می رود می تواند هر روز بهتر شود . او 12 سال دیگر روی ماشین فکر کرد و بالاخره توانست اولین کالسکۀ بدون اسب جهان را با موفقیت بسازد !

[[page 30]]

انتهای پیام /*