مجله نوجوان 135 صفحه 18

کد : 140360 | تاریخ : 18/06/1395

فلانی داره بُزخری می کنه! مجید صالحی در روزگار دور روزی مردی گاو فروش تصمیم گرفت گاو خود را بفروشد در نتیجه گاوش را نونوارکرد. کمک بابای نگاه کن گاوداره حرف می زنه ومرد گاو فروش به بازار مال فروشها نزدیک می شد. آی دزد.. کمک به طرف بازار مال فروشان دزدها با هم نقشه ای کشیدند و یکی از آنها به سراغ مردرفت این بُزت رو چند می فروشی برودنبال کارت آقا همسرش هم مراسم توصیههای لازم را انجام داد. رفتی شهر گاو رو فروختی به جایش یک جاروبرقی، یک خونه، یک کیلو سبزی دوشونه تخم مرغ و... و سر آخر هم یک گاو بخرو زودبیا چند آدم نخالۀ دزد بدون شرف و انصاف نیز در بازار حضور داشتند. و بعداز چند دقیقه دزد دوم آمدو گفت: آقا، این بُزت رو چند می فروشی

[[page 18]]

انتهای پیام /*