مجله نوجوان 135 صفحه 27

کد : 140369 | تاریخ : 18/06/1395

در کوچه باغ حکایت از عارفی پرسیدند: از خداوند چه خواسته ای؟ پاسخ داد: از حضرت دوست، در دل شبها و در تب و تاب نیایش، بسیار چیزها خواسته ام. امّا شبی که لطف دوست شاملم شد، از من پرسید: ای بندۀ من چه می­خواهی؟ گفتم، خداوندا! آن خواهم که چیزی نخواهم. این خواست، بزرگترین خواست من بوده است.

[[page 27]]

انتهای پیام /*