مجله نوجوان 209 صفحه 29

کد : 140443 | تاریخ : 18/06/1395

آویزان بود. السا لب ورچید و با لحنی آمرانه گفت:معلوم هست چته؟ وسایل بچه توی کمد وسطیه! انگار تازه اومدی اینجا! جان فوراً در کمد وسطی را باز کرد و وسایل تعویض جای بچه را برای السا برد. السا که قدری به رفتار کریستوفر مشکوک شده بود، زیر چشمی او را می­پایید. جان سعی می­کرد خودش را از زیر نگاه سنگین السا رها کند. جان می­خواست خودش را به کاری مشغول کند ولی دقیقاً نمی­دانست که وظایف کریستوفر چه بوده است که آن کارها را انجام دهد. وقتی صدای هری را از گوشی خود شنید، خیلی خوشحال شد. هری به او گفت به طرف میز آرایش برود و از کشوی دوم یک قوطی قرص را که رنگ قرمز دارد، برمی­دارد. بعد از داخل یخچال یک بطری آب معدنی کوچک بردارد و داخل سینی زرد رنگی که روی کانتر آشپزخانه بود، بگذارد و برای السا ببرد ولی حرفی نزند چون ممکن است السا از روی صدای جان او را شناسایی کند. جان تمام حرفهای هری را اجرا کرد ولی وقتی السا برای چندین بار از او پرسید که از صبح کجا بوده است، مجبور شد بگوید به ساحل رفته بوده است. همین یک جمله باعث شد که السا اسلحه­ای را از درون جعبة پنپرز پسرشان بیرون بکشد و روی شقیقةجان بگذارد و بگوید: حالا بگو کی هستی! جان پوزخندی زد و لایةلاتکسی را که روی صورتش چسبیده بود، کند. السا از دیدن جان لحظه­ای جا خورد ولی سعی کرد به خودش مسلّط باشد. به همین دلیل با لحنی جدّی گفت: تو اینجا چه کار می­کنی؟ جان نگاهی عمیق به السا کرد و گفت: چرا؟ واقعاً! چرا با من این کارو کردی؟ السا خودش را مشغول لباس پوشاندن به کودک کرد و محلّی به جان نگذاشت. جان صدایش را قدری بالا برد و با تحکّم گفت: به من نگاه کن! السا از جایش بلند شد و با لحنی محکم و صدایی آرام در چشمان جان خیره شد و گفت: تو که نمی­خوای همة اون مأمورایی که بیرون هستن بریزن تو؟! هری با شنیدن این صداها از گوشی جان ناگهان از جایش بلند شد. داخل میکروفون چندبار اسم جان را صدا زد ولی جان گوشی را از گوشش برداشت و داخل جیبش گذاشت. هری که فهمید نمی­تواند با جان صحبت کند،به اپراتور دستگاه گفت: دوربین B4 رو ببر داخل اتاق. چند تصویر پی در پی از زاویه­های مختلف هتل روی مانیتور ظاهر شد ولی هری موفق نشد تصویر جان را ببیند. بنابراین به اپراتور دستور داد که تصویر ماهواره­ای را بگیرد. تصویر ماهواره­ای، هتل را از موقعیت عمودی بالا نشان می­داد. هری وضعیت مادون قرمز را هم آزمایش کرد ولی فایده­ای نداشت. کلاهش را از سرش برداشت و دور انگشت چرخاند. چشمانش برقی زد و با دست به بازوی هری زد و خودش پشت دستگاه جای گرفت. هری که عقلش به جایی نمی­رسید، فوراً جایش را به ادی داد. هری به تامی اشاره کرد که برایش قهوه بیاورد. اِدی به اپراتور دستور داد که از ماهوره، تصویر حرارتی بگیرد. هری تصویر حرارتی را با یک نرم افزار خاص تبدیل به تصویر واضح از طبقة آخر هتل کرد. بعد طبقه به طبقه تصویر حرارتی را جابجا کرد تا به طبقة چهارم رسید. از تصویر چهار وجهی هتل که از طریق دوربینهای کنترل ترافیک گرفته می­شد، تصویر حرارتی را روی اتاق السا زوم کرد. هری که به روند کار اِدی نظارت داشت، با سه تصویر حرارتی در اتاق مواجه شد که نمی­دانست کدامیک جان و کدامیک السا است ولی از نظر ابعاد بدن، بچّة آنها قابل شناسایی بود. در همین موقع هری دید که ادی از اپراتور موقعیت سه نموداری فرستنده و گیرندةگوشی جان را می­خواهد. پس از تلاشی چند دقیقه­ای، تصویر السا و جان واضح شد. هری برای ادی کف زد و براوو گفت ولی وقتی خواست سر جایش بنشیند، اِدی نگاهی به او کرد و گفت: هنوز تموم نشده! و هری به علامت تسلیم دستش را بالا گرفت و گفت:فعلاً رئیس توی! و به هم لبخند زدند. اِدی تصاویر دریافتی را از یک نرم افزار شبیه سازی سه بعدی عبور داد. بعد رو به هری کرد و گفت: حالا می­تونی از هر زاویه­ای که خواستی اونا رو نگاه کنی! هری به علامت تحسین به پشت

[[page 29]]

انتهای پیام /*