مقدمه و شرح از استاد سید جلال الدین آشتیانی

گفتار در کمال اسمایی

کد : 140496 | تاریخ : 28/06/1395

‏شیخ اکبر در ‏‏فصوص الحکم‏‏، در مقام بیان کمال اسمائی و تحقیق در اینکه در‏‎ ‎‏آن مرتبه که حق در کمال ذاتی و تجلی و ظهور ذاتی و شهود الذات للذات و شهود‏‎ ‎‏اسماء و صفات و مظاهر اسمائیه و صفاتیه در مقام جمع و تفصیل است، از غیر‏‎ ‎‏خبری نیست ـ یا به عبارت بهتر، تجلی در مقام غیب قبل از ظهور کثرتْ توقف بر‏‎ ‎


‎[[page 32]]‎‏مظهر امکانی ندارد، و در کمال اسمائی و تجلی در مرتبۀ تفاصیلِ خلقی‏‏ْ‏‏ وجود و‏‎ ‎‏ظهور اعیان ثابته را مدخلیتی است و این اعیان مظاهر اسماء الهیه اند و به فیض‏‎ ‎‏اقدس از مقام احدیت در مرتبۀ واحدیت و الوهیت و مقام علم تفصیلی تحقق یافته و‏‎ ‎‏صورت معلومیت ذات اند ـ گوید: ‏

‏ ‏

لمّاشاء الحق سبحانه من حیث أسماؤه الحسنی، التی لا یبلغها الإحصاء، أن یَری أعیانها ـ و إن شئت قلت أن یری عینَه فی کون جامع یَحصر الأم کله لکونه متصفاً بالوجود و یظهر به سرُّه إلیه . . .  و قد کان الحق سبحانه أوجد العالم کله وجود شبح مسوّی لا روح فیه، فکان کمرآة غیر مجلوَّة . . . فاقتضی الأمرُ جلاءَ مرآة العالم؛  فکان آدم عین جلاء تلک المرآة و روح تلک الصورة. [1]

 

‏حقیقت کمال اسمائی جز از طریق ظهور حق در عین ثابت انسان کامل تحقق‏‎ ‎‏نپذیرد. و کلیۀ ملایکۀ سکنۀ جبروت و ملکوت و عالم شهادت از ابعاض و اجزای‏‎ ‎‏این حقیقتِ کلیِ جمعیِ احدی محسوب می شوند؛ و حقیقت حق به جمیع مظاهر‏‎ ‎‏و اسماءْ حاکم بر مظاهر عالم است. ولی فرق است بین رؤیت حق خویش را در مقام‏‎ ‎‏غیب و اجمال و ظهور و تفصیل در عرصۀ شئون ذات، و شهود خود در مظهری که به‏‎ ‎‏وجود خلقی تعین پذیرد ولی از حیث سعه و کمالِ قابلیتْ جامعِ جمیع وجودات و‏‎ ‎‏عین او مشتمل بر کافۀ اعیان و مفاتیح عالم غیب (جبروت) و عالم غیبِ مضاف و‏‎ ‎‏شهادت مطلقه باشد، و در مقام رجوع به حق و اتمام تنزلاتِ وجود در قوس نزولْ‏‎ ‎‏باب الأبوابِ رجوع بدایات به نهایات شود؛ فهو باب الأبواب. و هر صاحب کمالی‏‎ ‎‏ناچار است این طریق را پیماید. ‏

‏این حقیقت، یعنی کون جامعِ مشتمل بر کافۀ اسماء جزئیه و کلیه، مفتاح‏‎ ‎‏غیب نیز می باشد. ‏و هو، صلوات الله علیه، یرجع إلی أصله من دون واسطة.‏ و در‏‎ ‎‏حکم اوست اولیاء کمل از محمدیین؛ و قوافل وجود در این صراط به اصل خود‏‎ ‎‏پیوندند. شیخ ابن عربی صاحب کون جامع را، که مشتمل بر جمیع حقایق و ساری‏‎ ‎


‎[[page 33]]‎‏در جمیع حقایق است، مظهر تام حق و مجلای فیض وجود، دنییً و آخرةً، دانسته و‏‎ ‎‏گوید: ‏به ینظر الله إلی الخلق، فیرحمهم. ‎[2]‎

از آنجا که حقیقت هر شیء نحوۀ تعین آن است در علم حق و تعین آن حقیقت به مقام «أو أدنی»، لذا اگر چه اوّلین ظهور خلقی آن حقیقت مقام «مشیّت» یا ظهور در صورت عقل اوّل و روح نخستین  است، ولی استعداد ولوج در «واحدیت» و «احدیت» (اوّلین تعین وجود مطلق یا وحدتی که اصل کلیۀ قابلیات و جامع بین احدیت و واحدیت است) که اوّلین تعین آن حقیقت است، ممکن التحقق، بلکه واجب التحقق است. چه آنکه حظ آن حقیقت از مقاماتْ مقام «أو أدنی»، و از درجات درجۀ اکملیت و تمحض و تشکیک، و از بطونِ سبعۀ قرآنیه نصیب او بطن هفتم است، و حسنات او را نهایت نیست. بهرۀ آن حقیقت از تجلی تجلی ذاتی است. و این درجات و مقامات برای ورثۀ خاص او از محمدیین، که نسبت تام با آن حضرت دارند، یعنی نسبت وراثت به حسب حال و مقام و علم و نسبت «طینی» و فرزندی، نیز ثابت است. و إن کنت فی ریب و شک فیما حققناه، فارجع إلی ما حققه أولیاء العرفان و التصوف؛ و کن متأملاً فیما ذکره الإمام المؤلف فی الرسالة و حققه حق التحقیق. 

قال الشیخ البارع العارف، صاحب کتاب الإنسان الکامل، الإمام العارف،  عبدالکریم الجیلی: 

 

فقد سبق فیما قلنا إن الحق إذا تجلی علی عبده و أفناه عن نفسه، قام فیه لطیفة إلهیة. فتلک اللطیفة قد تکون ذاتیة، و قد تکون وصفیة. فإذا کانت ذاتیة، کان ذلک الهیکل الإنسان هو الفرد الکامل و الغوث الجامع؛ علیه یدور أمرالوجود، و له یکون الرکوع و السجود، و به یحفظ الله العالم. و هوالمعبر عنه ب‍»المهدی» و «الخاتم»، علیه السلام؛ و هو الخلیفة. و أشار إلیه فی قصة آدم 


[[page 34]]تنجذب الحقائق، أی الموجودات، إلی امتثال أمره، إنجذاب الحدید إلی المغناطیس. [3] و یقهر الکون بعظمته؛ و یفعل مایشاء بقدرته . . . غیر مقید برتبة، لا حقّیة إلهیة و لا خلقیة عبدیة. [4]

 

‏عارف عبدالکریم جیلی در جزء دوم فرموده است: ‏

‏ ‏

و من أشراط الساعة خروج المهدی، علیه السلام؛ و أن یعدل أربعین سنة فی الأنام؛ و أن تکون أیّامه خضراء ولیاله زهراء . . . و من أراد معرفة خروج المهدی ـ و هو صاحب مقام المحمدی ـ فلیطالع کتابنا المسمی ب‍ الکهف و الرقیم فی شرح بسم الله الرّحمن الرّحیم. [5]

 

نتیجة

 

‏از آنچه که بیان شد مراد مؤلف محقق عارف، أعلی الله مقامه، معلوم‏‎ ‎‏می شود. از جمله، آنچه را که راجع به ذات و حقیقت وجود معرا از کلیۀ قیود، ‏‎ ‎‏از جمله قید اطلاق، و نیز آنچه راجع به حقیقت ولایت محمدیه و وارثان آن‏‎ ‎‏حضرت، یعنی ائمۀ طاهرین علیه و علیهم السلام، بیان فرموده اند؛ و مکرر تصریح‏‎ ‎‏و تأکید نموده اند که باطن خلافت و ولایت محمدیه «فیض اقدس» است؛ و همچنین‏‎ ‎‏آنچه را که در نحوۀ تعین احدی و واحدی و تجلی حق به اسم جامع کلی در مظهر‏‎ ‎‏کلی محمدی و تجلی و ظهور در مرآت حقایق امکانیه ذکر نموده اند. و نیز آ نچه که‏‎ ‎‏در «مصباح» بیست و هفتم مذکور افتاده است که ‏هذه الخلافة روح الخلافة المحمدیة. ‎ ‎‏چه آنکه ماورای اولیای مخصوص به تجلی ذاتی و فوق مقام فرد  اکمل از اقطاب‏‎ ‎‏وجود، نیست جز حقیقت مطلقۀ حقیقة الحقایق و غیب محض. مصنف، قدس الله‏‎ ‎‏روحه، و در آخر «مصباح» بیست و هفتم مرقوم فرموده اند: ‏


[[page 35]]قال شیخنا فی المعارف الإلهیة، فی أوّل مجلس تشرفت بحضوره و سألته عن کیفیة الوحی، فی ضمن بیاناته، أن «هاء» فی «إنا أنزلناه» إشارة إلی الحقیقة الغیبیة النازلة فی بنیة المحمدیة. 

 

‏شیخ عارف محقق، ملا عبدالرزاق کاشی، در تأویلات گفته است: ‏

‏ ‏

«لیلةالقدر» هی البنیة المحمدیة، حال احتجابه فی مقام القلب بعد الشهود الذاتی. 

 

‏برای حضرت ختمی مقام در حال شهود ذاتی و فنا در عین وجود، در مقام «سرّ»‏‎ ‎‏بلکه «خفی»، بدون تنزل یا احتجاب به مقام «قلبْ» تلقی حقیقت قرآن ممکن نبود. ‏‎ ‎‏و نیز در ابتدای بلوغ به مقام «قلب» نیز استعداد تلقی حقیقت جمعی قرآن امکان‏‎ ‎‏نداشت؛ چه آنکه مظهر حقیقت قرآن قلبی است که بالغ به مقام «روح» و «سرّ» و‏‎ ‎‏«خفی» و «اخفی» باشد، و در مقام شهود ذاتی مع ن‍َزلة یسیرة و تنزل در حدی که‏‎ ‎‏«فاصلة ما»ی موهوم تحقق یابد تا مظهر تجلی قرآنی قرار گیرد. ‏

‏امام، علیه الرحمة و الرضوان، سورۀ مبارکۀ «قَدْر» را تفسیر و اشاراتی به‏‎ ‎‏«تأویل» نیز نموده اند. ‏

‏در «مصباح» سی و یکم مؤلف علامه به بیان معنای حدیث منقول از حضرت‏‎ ‎‏ختمی مقام در جواب سؤال ابورزین عقیلی و تحقیق در حضرت «عمائیه»‏‎ ‎‏پرداخته اند، که حقیر در مباحث گذشته آن را بیان داشت. و نیز در اوایل بحث، در‏‎ ‎‏نحوۀ ظهور تعین وجود مطلق به «احدیت» و «واحدیت» مفصل بحث نمودیم. ‏

 

[[page 36]]

  • ـ فصوص الحکم، آغاز «فص آدمی».
  • ـ أی، یرحمهم بالإیجاد و إیصال کل ممکن إلی کماله. چه آنکه این انسان «حادث» است به اعتبار ظهور در نشئت دنیاویه؛ و «ازلی» است به اعتبار وجود سِعی قَدَری و وجود عقلانی و ظهور مثالی مسبوق به عدم ذاتی غیر زمانی،  که لا ابتداءَ له و لا انتهاء به معنای اتصاف آن حقیقت بالأزلیة و الأبدیة.
  • ـ و قیل فیه، علیه و  علی آبائه السلام: و الکلُّ عبارةٌ. و أنتَ المعنی. یا مَنْ هو للقلوبِ مغناطیسُ.
  • ـ الإنسان الکامل، قاهره، ج 1، ص 44.
  • ـ منبع پیشین، ج 2، ص 51 ـ 52.

انتهای پیام /*