در مباحث گذشته عرض شد که حقیقت وجود را ظاهری است که از آن به مرتبۀ «وجوب ذاتی» تعبیر کرده اند. و در ذیل این بحث بیان خواهیم کرد که وجوب وجود و یا واجب الوجود دارای اطلاقاتی است. و این حقیقت را باطنی است که از آن به «حضرت امکان و ارتسام» تعبیر کرده اند. حقیقت «علم» نیز دارای ظاهری
[[page 45]]است که عبارت است از کثرات متمیزه و مختلفه در حضرت امکان؛ و مرتبۀ واحدیت و الوهیت و باطن حقیقتِ علمْ وجود واجبی و وجوب ذاتی است. و این دو وحدت مع کافة شؤونهما مستهلک در عین وجودند. و این حقیقت وجود است که به حسب تجلی در حقایق خارجیه و عینیه ظاهر است به صور اعیان و حقایق اکوان؛ و در عرصۀ علمْ ظاهر و متجلی است به صور علمیه و حقایق قَدَریه و النسب الأسمائیة. فالماهیات صور علمیة؛ هی مظاهر لجهة بطون الوجود و ظهور العلم. و الحقایق العینیة هی مظاهر لجهة ظهور الوجود و بطون العلم.
و از آنچه که در این مشهد به منصۀ ظهور رسید معلوم می شود که آنچه که در حضرت علمیه به جهت ظهور متعین می شود، و آنچه که در وجود خارجی متصف به ظهور یا متعین به بطون می گردد، به اصل وجود و حقیقت هستی برمی گردد. و هی الظاهرة و الباطنة علماً و عیناً و جمعاً و تفصیلاً. اما جهت تعین صور علمیه و اعیان ثابته به جهت و تعین عدمی منافات با آنچه ذکر شد ندارد؛ چه آنکه اشیا برمّتها از جهت امتیاز و اختلاف به عدم بازمی گردند. و إن سمعت منهم أن عین الممکن عدم، فصدِّفهم. اعیان ثابته از جهت آنکه صورِ معلومیت ذات اند و جلباب اسماء، رقایق ذات و ظلال اسماءاند؛ و الظل نور إن تَقسْه بالظلمة الصرفة. فالأعیان الثابتة، أو الصور العلمیة القدریة التی هی ظهور شؤون الذاتیة للحق، أصول الحقائق. و آنچه که در عین خارجی از حقایق معقوله تحقق یابد، از اظلال حقایق اسمائیه و اعیان ثابته در حضرت ارتسام و الوهیت می باشند؛ و اضافۀ اسماء و اعیان به اعیان خارجیه مانند خطوط شعاعیۀ نوریه و مخروط متوهم است که رأس آن در غیب و قاعدۀ آن بر اعیان خارجیه قرار دارد.
«ما خرابات نشینان همه همرنگ همیم ظاهرا عین وجودیم به باطن عدمیم»
[[page 46]]