اینکه در کلمات ارباب عرفان مذکور است که عین ثابت انسان کامل ختمی، و یا حقیقت محمدیه، مظهر کافۀ اسماء الهیه می باشد، مراد آن است که فرق است بین ظهور و تجلی حق به عنوان اتصاف به مقام الوهیت، و مقام جمع وجود مع جمیع أسمائه و کلماته در عین ثابت کلی جامعِ مشتمل بر کافۀ اعیان و قابلیات. به این معنا که اعیان قدریۀ کلیۀ خلایق، از جملۀ کافۀ انبیا و اولیا از امم سابقه و خلایق از امم لا حقه، از ابعاض و اجزای حقیقت محمدیه است؛ و اسم اعظمِ حاکم و متجلی در مظهرِ کلیِ حقیقت محمدیه، از باب اتحاد ظاهر و مظهرْ از مجلای آن حقیقت کلیه متجلی از اعیان انبیا و اولیاست. از این جهت ارباب معرفت گفته اند کلیۀ شرایع الهیه از اغصان و اوراق شریعت مطلقۀ محمدیه است؛ و کلیۀ انبیا و اولیا از امم گذشته و اولیای محمدیین، همه مطالع انوار شمس الشموس خواجۀ عالم وجودند. چه آنکه آن حقیقت مطلقه اوّلین تعین و ظهوری است که از حقیقت لا متعیَّن و غیب هویت ظاهر گردید؛ و اوست قبلۀ کل از آن جهت که همو حقیقت و معنای اسم اعظم است، و جهت تعین قابلی او نیز سمت سیادت بر همۀ اعیان دارد. اهل معرفت متفق اند که آن اصل الاصول عوالم غیب و شهودْ صورت و مربوب اسمِ کلّیِ جامعِ اسمِ «اللّه»، و به اعتباری مظهر اسم اللّه ذاتی است؛ و از مشکات آن حقیقت فیض به عالم می رسد. و هو الإنسان الحادث الأزلی.
«بود نور نبی خورشید اعظم گه از موسی پدید و گه ز آدم»
آن مقام صدرنشین عالم وجودْ خورشید اعظم و مرکز دایرۀ وجود و متجلی در اعیان کلیۀ انبیاست، بلکه سکنۀ جبروت از اقمار شمس حقیقت اویند. و ترجمان احوال آن حضرت است که عارف و اصل کامل، ابن فارض، در تائیۀ خود گوید:
[[page 149]]و مَن لم یرث منّی الکمال فناقص علی عقبیه ناکص فی العقوبة
و مِنْ مطلعی النّور البسیط کلمعة و مِن مشرعی البحر المحیط کقطرة
و لو لای لم یوجد وجود و لم یکن شهود و لم یعهد عهود بذمّة
صورت هر نبی از انبیا و تعین هر ولی از اولیا در واقع و نفس الامر و در حقیقتْ محل ظهور و بروز صفتی از اوصاف آن حقیقت است. چه آنکه حقیقت محمدیه دایرۀ محیط به عوالم آفرینش است؛ و هر که دایرۀ ولایتش نزدیکتر به آن دایرۀ محیط شد، از اولیای امت اوست؛ و ختم ولایت خاصۀ او اقرب خلایق به اوست. قال الشیخ فی فتوحاته:
و منهم، رضی اللّه عنهم، الختم. و هو واحد لا فی کل زمان، بل هو واحد فی العالم. یختم اللّه به الولایة المحمدیة. فلایکون فی الأولیاء المحمدیین أکبر منه. و ثم ختم آخر، یختم اللّه به الولایة العامة من آدم إلی آخر ولیّ. و هو عیسی، علیه السلام. و هو ختم الأولیاء.
مراد ختم «ولایت عامه» می باشد که نهایت آن «قاب قوسین» است.
اما «ولایت خاصۀ محمدیه»، یا ولایت موروث از حضرت ختمی مرتبت، «ولایت مطلقه» نام دارد. اگر چه به ولایت عامه، که عیسی خاتم آن است، «مطلقه» نیز (در مقابل ولایت خاصۀ محمدیه) گفته اند. همان طوری که نبوت محمدیه موهوبی است، ولایت اولیای محمدیین نیز موهوبی است نه کسبی. هر کس غیر آنچه ذکر شد گوید، معذور است و عذره جهله!
در مرتبۀ واحدیت، که مقام تفصیل اسماء و صفات است به حسب علم، هر عین و صورت قابلی، که تعین معلومیت ذات و ملاک علم به حسب تفاصیل است،
[[page 150]]به حسب فطرت و ذات کشش به اسم منشأ تعین آن، به لسان قابلی یا ثبوتی داشت. و قبلۀ توجه و ربّ هر عینْ اسمِ منشأ تعین آن اسم بود؛ و اقرار به ربوبیت اسمْ امر ذاتی و غیر قابل تخلف بود. چه آنکه «دانش حق ذوات را فطری است»: «و لِکُلِّ وِجْهَةٌ هو مُوَلِّیها.» از آنجا که جهت قابلیت و لسان استعداد ذاتی و عین ثابت و صورت قدریِ انسان، که صورت تعین اسم اعظم و منشأ تمیز ربّ از مربوب است، از جهت مظهریت، یا قبول ظهور کلیۀ اسماء و صفاتْ، اتم و اشمل بود، بلکه عین ثابت انسان کامل محمدیْ مضاف به اسم اعظم و ربّ او مقام «احدیتِ» جامع جمیع اسماء بود، فطرت ذاتی عین ثابت او مقتضی اضافۀ عین او به رب الارباب گردید؛ و از باب اتحاد ظاهر و مظهر متعلم به جمیع اسماء الهیه گشت؛ و سمت سیادت نسبت به جمیع مظاهر وجودْ خاص او گردید؛ و چنانکه گفته شد فیض از مظهر جامع او به جمیع انبیا و اولیا، بلکه به جمیع موجودات من الأزل إلی الأبد، نازل می گردد. کلمۀ جامعۀ «رحمة للعالمین» از اوصاف خاص اوست؛ و مظهریت رحمت رحمانیۀ امتنانیه در آن مظهر اتم افسر شفاعت بر سر او نهاد، و فرمود: إدَّخَرْتُ شَفاعَتی لِأهْلِ الکبائِرِِ مِنْ أُمَّتِی. و سرّ «اوّلیت» و «آخریت» در آن مظهر اتم ظاهر گردید. اما حدیث نبوتِ حقیقت محمدیه در عوالم جبروت و عوالم مثالی عبارت است از اِنباء ذات و صفات و افعالِ حق، علی ما فصَّله المصنف الوحید، قدس اللّه روحه؛ و قد شرحنا بعض عباراته المنیفة فی المباحث السابقه.
[[page 151]]