از اردستان به شهر زواره رفتیم. در هنگام حرکت مردم نقل و شیرینی و گز زیادی بر سرمان ریختند. بعضیها هم بستههای شیرینی و گز را به ما میدادند. بعد از بدرقه مردم از زیر قرآنی که امام جمعه شهر، حجتالاسلام شریعتی بر سر ما گرفته بود رد شدیم. دو گونی انواع شیرینی اهدایی مردم را با خود به اهواز بردیم و در بین رزمندگان تقسیم نمودیم.
از زواره به اصفهان رفتیم. سه روز و سه شب دوره چریکی دیدیم و آموزش دفاع شهری تن به تن راآموختیم. سپس ما را به وسیله یک دستگاه اتوبوس و یک مینیبوس و یک دستگاه جیپ به جبهه اعزام نمودند. افراد اعزامی از پاسداران شهرهای اردستان، نجفآباد، گلپایگان، خوانسار، شهرضا و اصفهان بودند. در مسیر که میرفتیم از جنگ ندیده تعریف میشد، گاهی از دعا و درسهای مولای متقیان صحبت میکردند. بعد از اینکه از خرمآباد گذشتیم، در بین ما شایعه شد، دشمن به ما نزدیک است. آقای کرمنیا دستور داد در همان حالی که در اتوبوس نشسته بودیم اسلحههایمان را مسلح کنیم. مقداری که از مسیر گذشت، به ما گفتند این خبر صحت ندارد و تا دشمن صدها کیلومترها مانده
[[page 18]]است، آقای کرمنیا که به فنون نظامی آشنایی چندانی نداشت به ما گفت: حالا که مسلح شدهاید، سر لوله تفنگهایتان رااز پنجره اتوبوس بیرون قرار دهید و ماشهها را بچکانید ولی مجددااسلحهها راآماده شلیک نکنید. وقتی به ایشان گفته شد با کشیدن گلنگدن، تیر از لوله تفنگ بیرون میآید و نیازی به شلیک آن نیست. گفت: پس این کار را بکنید و گلولهای را هدر ندهید.
[[page 19]]