حفاظت از امام در اوج ترورها

انتقال من به پایگاه شهید بهشتی

کد : 140867 | تاریخ : 05/07/1395

‏قبلاً گفته بودم پایگاه باهنر حدود صد و چهل نفر نیرو داشت که ‏‎ ‎‏دست‌چین شده بودند و در دایره یک و دو در کار انتظامات انجام وظیفه ‏‎ ‎‏می‌کردند. بعداً ما به پایگاه بهشتی منتقل شدیم. در پایگاه بهشتی برادران ‏‎ ‎‏مقیم تهران مستقر بودند که مسئولیت چند پست را به عهده داشتند. ‏‎ ‎‏مانند: سه‌راه حمام، پست حصارک، جمشیدیه و خیابان جماران و گشت. ‏‎ ‎‏مسئولیت بیشتر ورودی‌ها به غیر از ورودی اصلی در خیابان یاسر با ‏‎ ‎‏پایگاه شهید بهشتی بود که دیوار به دیوار منزل امام بود. برادران تهرانی ‏‎ ‎‏گرچه تعدادشان کم بود اما خیلی شلوغ بودند. متاسفانه این برادران حق ‏‎ ‎‏این خدمت را به جا نیاوردند و این امر باعث شد محترمانه به بهانه اینکه ‏‎ ‎
‎[[page 158]]‎‏جای بهتری برای آنها پیش‌بینی شده به پایگاه دیگری منتقل شوند. به هر ‏‎ ‎‏حال پایگاه را به ما تحویل دادند و کلیه نیروهای شهرستانی که در دو ‏‎ ‎‏پایگاه رجایی و باهنر بودند یکی شده و در پایگاه بهشتی دیوار به دیوار ‏‎ ‎‏منزل امام جایگزین شدند. هر چند با این ادغام افتخار بزرگی نصیب ما ‏‎ ‎‏شده بود، اما کنترل سیصد، چهار صد نفر هم کار آسانی نبود. ساختمان ‏‎ ‎‏پایگاه متعلق به یک شخص پولدار بود که آن را برای تنها فرزند دخترش ‏‎ ‎‏ساخته بود، ساختمان سبک معماری خاصی داشت. در دو طبقه و یک ‏‎ ‎‏زیرزمین بود و حیاطی حدود هزار متر داشت. حیاط آن ساختمان به ‏‎ ‎‏دلیل همسایگی با منزل امام قابل استفاده نبود. ده اتاق با ابعاد مختلف ‏‎ ‎‏داشت و یک آشپزخانه در طبقه بالا. به همین سبک زیرزمین هم محل ‏‎ ‎‏نماز، تدارکات، غذاخوری، روابط عمومی و سالن اجتماعات بود. این ‏‎ ‎‏جمعیت با زحمت در این مکان زندگی می‌کردند و انصافاً این برادران که ‏‎ ‎‏بیشتر هم جوان بودند با کمبودها می‌ساختند و رعایت حال امام و مردم ‏‎ ‎‏را می‌کردند. ما همسایه شاکی نداشتیم. کمی بالاتر در دنباله باغ زاهدی، ‏‎ ‎‏زمینی به صورت جنگل درخت‌کاری و بی‌صاحب بود که از پشت پایگاه ‏‎ ‎‏باهنر می‌گذشت و راه عابررویی بود که بعدها ما آن را به خیابان اصلی ‏‎ ‎‏راه دادیم که از شهید عسگری سر در می‌آورد که برای گشت خوب شده ‏‎ ‎‏بود. مقداری از این زمین را که سنگلاخ بود هر روز هنگام صبحگاه به ‏‎ ‎‏مدت نیم ساعت با بیل و کلنگ برای درست کردن زمین ورزش آماده ‏‎ ‎‏می‌کردیم. این کار به دلیل نبودن پول و ابزار مورد نیاز بسیار سخت و ‏‎ ‎‏دشوار بود. کسی هم به فکر ما نبود. بالاخره سه ماه طول کشید تا زمین ‏‎ ‎‏را آماده کردیم. در آن زمین خاکی تور والیبال بستیم و برای اینکه مزاحم ‏‎ ‎
‎[[page 159]]‎‏همسایه‌ها نشویم دو تا سه ساعت در روز از ساعت سه تا شش ‏‎ ‎‏بعدازظهر- متناسب با فصل- بازی می‌کردیم.‏

‎[[page 160]]‎

انتهای پیام /*