مدرسهها تعطیل میشود. میوههای آبدار و
خوشمزه و رنگانگ روی شاخهی درختان چشمک
میزنند. بچهها توی استخرها به شنا و آب بازی
مشغول میشوند. هوا گرم میشود و مردم در
باغها زیر سایهی درختان، آواز میخواندند.»
بعد از تابستان نوبت پاییز شد. او گفت: «وقتی
من میآیم برگ درختان زرد و طلایی به رنگ
خورشید میشود و همه جا با آمدن باران شسته
و تمیز میشود. بچهها خیلی خوشحال میشوند.
وقتی که به مدرسه میروند زیر پای آنها
صدای خش خش برگها شنیده میشود و از
این صدا لذت میبرند. هوا هم خنک میشود و
بعضی از پرندگان هم کوچ میکنند.» حالا نوبت
زمستان رسید. زمستان گفت: «وقتی من میآیم
هوا سرد میشود و برف همه جا را زیبا و سفید
میکند. درختان و پرندگان ساکت میشوند و
گارفیلد به موشها میگوید که
او با موشها دوست است.
[[page 32]]
انتهای پیام /*