کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا

مصاحبه با آقای دکتر دینانی

کد : 142057 | تاریخ : 24/08/1395

مصاحبه با آقای دکتر دینانی

عرفان قرآنی و عرفان اهل بیت(ع) به نظر شما چه ویژگیهایی دارد؟

‏□ قرآن در اصل یک کتاب عرفانی است، یعنی قرآن غیر از اینکه کتاب شریعت است و متضمن احکام و دستورات شرعی است؛ مشتمل بر مهمترین حقایق عرفانی هم هست و شاید هیچ کتابی در عالم از نظر عرفانی همسنگ و همپایۀ قرآن نباشد؛ منتها عرفان قرآن خیلی عریان نیست، یعنی غالباً در پرده پنهان است. چه روایتی که از اهل بیت رسیده و چه حدیث قدسی برای قرآن ظَهر و بطن قایل شده است. قرآن ظاهری دارد و باطنی دارد؛ حدّی دارد و مطلعی؛ و این روایات و حتی آیات قرآن هم دلالت بر وجود حقایق عرفانی در قرآن دارد. بنابراین، قرآن را یک کتاب عرفانی هم می‌دانیم، منتها بُعد عرفانی قرآن البته عام نیست و به‏‏‌‏‏طور کلی خاصیت عرفان این است که نمی‌تواند برای عامۀ مردم باشد، به همین دلیل هم عرفان همیشه باطن است. اصولاً وقتی روایت می‌گوید، قرآن باطن دارد، یعنی برای همه ظاهر نیست. ظاهر قرآن برای همه است و همه آن را می‌فهمند و برای همه نیز حجّت است؛ امّا باطنش تنها برای کسانی قابل دسترسی است که خود اهل باطن باشند و همۀ انسانها اهل باطن نیستند. البته همه بالقوه باطن دارند، ولی بسیاری از انسانها به باطن خویش آگاه نمی‌شوند و آن را ادراک نمی‌کنند. انسانهایی که به باطن خود وقوف یابند و آن را کشف کنند، غیر از لایۀ ظاهری قرآن می‌توانند به باطن قرآن هم راه یابند و به همین جهت است که در بعضی روایات آمده است که: قرآن را عبارات است و اشارات، و این اشاراتی که در روایات آمده، همان معانی باطنی قرآن است. شاید در عبارت نیاید‏


‎[[page 279]]‎‏به‌صورت اشاره، آنچه از قرآن که در عبارت آمده، همان ظاهر قرآن است، آنچه که ممکن بوده در قالب عبارت بیاید، در عبارت آمده است؛ یعنی همان قرآن ما بین‌الدفّتین، همان کلمات، همان الفاظ و همان مفاهیم؛ و اگر بعضی از اشارات در عبارت نیامده، معلوم می‌شود که در عبارت نمی‌گنجیده است و آنها را اهل اشارات باید با مواجید قلبی، با ذوق، با شهود و مکاشفه یا تعمق و تأمل در باطن دریابند. ‏

‏این مطلب ممکن است برای عده‌ای قابل بحث باشد، و کسانی که علی‌الاصول با مسائل عرفانی قرآن مخالفت می‌کنند، آن را نپذیرند و بگویند قرآن همین ظاهر است و غیر از این هم چیزی نیست، چنان که بسیاری از مسلمانان چنین عقیده‌ای‌ دارند: قشریون، اهل ظاهر، وهابیها و در بین علمای شیعه بعضی از اخباریون و حتی برخی از اصولیین. اینها معتقدند ما از ظواهر قرآن نباید تجاوز کنیم و اگر به سوی معانی باطنی و تأویل آیات برویم، این خطر پیش می‌آید که هر کس هر چه بخواهد از قول قرآن بگوید و موجب گمراهی و ضلالت مردم شود. این است که ما باید سخت به ظواهر قرآن تمسک کنیم و غیر از ظاهر هم هیچ چیزی برای ما حجت نیست. این یک نظر است که بسیاری از علما از آن پیروی می‌کنند. ‏

‏کسانی که اهل اشارت هستند، این رأی را نمی‌پذیرند و معتقدند که توقف در ظواهر قرآن و جمود بر آن یک نوع محدود کردن کلام خداوند است. متکلّم بودن یکی از صفات خداوند است. خدا متکلّم است، چنان که سمیع است، چنان که بصیر است، چنان که عالم است، چنان که قدیر است، چنان که مرید است. هر صفتی از موصوف خود حکایت می‌کند. ذات خداوند قدیم است و صفت خداوند نیز باید قدیم باشد. ‏

‏در اینجا این بحث کلامی مطرح می‌شود، چنان که در صدر اسلام نیز مطرح بوده که کلام خداوند حادث است یا قدیم است؟ این مسئله یکی از مباحث پر ماجرا در تاریخ کلامی اسلامی است که گروهی از معتزله کلام خداوند را حادث می‌دانستند و گروهی از متکلمین و همۀ اشاعره – که متکلمین بزرگی هم در میان آنها وجود داشته – آن را قدیم می‌دانستند. در هر حال، حتی معتزله که قایل به حادث بودن کلام الهی هستند باید این الفاظ را حادث بدانند، ولی معانی قرآن و حقایق کلام الهی می‌تواند حادث باشد. خداوند ذاتش قدیم است و صفاتش هم باید قدیم باشد، زیرا ذات منهای صفات نمی‌تواند وجود داشته باشد. از زمانی که ذات بوده، صفات هم بوده است و همان طور که وصول به ذات‏


‎[[page 280]]‎‏حق تبارک و تعالی برای عقل و فکر بشر میسّر نیست، وقوف به کُنه صفات هم ممکن نیست و دسترسی به کُنه کلام الهی هم کار آسانی نیست. بنابراین، همان طور که ذات حق غیر متناهی است، صفاتش نیز نامتناهی است، و یکی از صفات خداوند تکلم اوست، و ما اگر کلام خداوند را در حدّ ظاهر محدود و متوقف بدانیم و به همین فهم ظاهری اکتفا کنیم، در حقیقت کلام خداوند را محدود کرده‌ایم، و این خیانت بزرگی است. این است که نباید کلام خداوند را به ظاهر آن منحصر کنیم، در عین اینکه ظاهر را در حدّ خود حجّت می‌دانیم. ظواهر حجّت است و این منافات ندارد با اینکه این ظواهر دارای بواطنی هم باشد و این عبارات، اشاراتی هم داشته باشد. حال این عبارات و ظواهر برای عموم مردم قابل فهم و حجّت است، ولی اشارات و باطنهایش تنها برای کسانی است که اهل اشارات‌اند. برای تأیید این نظر می‌توان از خود قرآن شواهدی آورد تا بعد به روایات برسیم. مثلاً در قرآن شریف، داستان حضرت خضر(ع) و حضرت موسی(ع) آمده است. این دو بزرگوار که از انبیا و اولیای خداوندند با هم برخورد می‌کنند، ولی ما می‌دانیم که به حسب نقل قرآن، سه واقعه به دست حضرت خضر اتفاق می‌افتد؛ یعنی: سوراخ کردن کشتی، خراب کردن دیوار و کشتن غلام، که حضرت موسی از علت این کارها سئوال می‌کند. البته حضرت خضر با او شرط کرده بود که چیزی نپرسد، ولی او طاقت نمی‌آورد و سئوال می‌کند و حضرت خضر در مورد چند واقعۀ انجام شده به حضرت موسی توضیح می‌دهد و علت آنها را بیان می‌کند و آن علتها امور باطنی هستند. این امور باطنی که حضرت خضر به آنها توجه داشته، حتی برای شخصی مثل حضرت موسی که یکی از پیامبران اولوالعزم است قابل دریافت نبوده است و به‌خاطر همین مسئله این دو نمی‌توانند به همراهی با یکدیگر ادامه دهند و حضرت خضر بعد از سئوال حضرت موسی برای بار سوم، به او می‌گوید: «‏هٰذٰا فراقٌ بینی و بَیْنَکَ‏، رفاقت ما تمام شد، شما از راهی برو، من هم از راه دیگر. ‏

‏خود این داستان که در قرآن مطرح شده، نشاندهندۀ این مسئله است که قرآن باطنی دارد. یعنی قرآن این مسئله را امضا می‌کند که احکام باطنی دارند. ‏

‏علاوه بر حکایت یاد شده، قضایای دیگری هم در قرآن وجود دارد که ما را به باطن توجه می‌دهد، مانند قصه و یا داستانهای انبیا. ‏

‏ ‏

‏غالباً طرز تفکر افراد این است که حوادثی که در تاریخ رخ داده و قرآن آنها را برای ما‏


‎[[page 281]]‎‏نقل می‌کند: «‏لِتَکُونَ عِبْرةً‏»، درحالی که قضیه بیش از این است. نمی‌خواهم عبرت‌آموزی این آیات را نفی کنم؛ البته در آنها عبرت هست، ولی قرآن چیزی بیشتر از اینهاست. چنین نیست که واقعه‌ای اتفاق افتاده و تمام شده و حالا قرآن قصه‌اش را برای ما بازگو می‌کند تا از آن عبرت بگیریم. مسئله از این بالاتر است؛ اینها حقایقی زنده و جاودانه‌اند. قصص قرآن و آنچه دربارۀ انبیا بیان فرموده. «‏قضیةٌ فی واقعةٍ‏» نبوده است، بلکه در آن زمان بوده، اکنون نیز هست و در آینده هم خواهد بود. ‏

‏حالا ممکن است سئوال شود که چگونه آنچه در گذشته و در زمان خاصی روی داده، در آینده نیز باشد؟ برخوردهای حضرت موسی(ع) با فرعون که حسب نقل قرآن در تاریخ مسلم است، تنها ظهوری و جلوه‌ای است از آنچه برای همیشه در باطن انسان تحقق دارد، در باطن هر فرعونی هست. هر انسانی سهمی و بخشی از فرعونیت در وجود خود دارد و می‌تواند به یک فرعون تبدیل شود، و متقابلاً هر انسانی می‌تواند در نقش حضرت موسی ظاهر شود و مرتبه‌ای را که حضرت کلیم‏‏‌‏‏الله(ع) داشت، پیدا کند و به کوه طور برود و نور تجلی را ببیند و در مشاهدۀ تجلّی حق و جبل انانیّت مندکّ بشود و حقایق را مشاهده نماید. این امکان استعدادی در هر انسانی وجود دارد. نمی‌خواهم بگویم همه می‌توانند حضرت موسی بشوند، چون نبوّت ارتباط با وحی است، اما استعداد شهود انواع تجلّیات الهی و مندک شدن کوه انانیت و خودخواهی و مشاهدۀ صفات جلال و جمال حق در نهاد هر انسانی وجود دارد، و اگر این دو استعداد فرعونی و کلیمی در هر فردی از افراد آدمی تا قیامت وجود دارد، پس مبارزه فرعون و حضرت موسی که در برهۀ خاصی از زمان رخ داده در همیشۀ تاریخ و افعال آدمی جریان دارد. این تعارض در درون آدمی هست، حال گاهی فرعونیت انسان غلبه می‌کند و او فرعون مجسم می‌شود و گاهی خصلتهای کلیم اللهی در او تجلی می‌یابد و پیرو موسی و عیسی و حضرت خاتم الانبیا(ص) می‌شود. همین تعارض میان حضرت ختمی مرتبت و ابوجهل و ابولهب ظاهر می‌شود. ‏

‏این یک حقیقت جاودانه است؛ و مادامی که انسان در کرۀ خاک وجود دارد، قرآن زنده است، و مادامی که قرآن زنده است، انسان وجود دارد و این حقیقت هرگز تمام نمی‌شود، و در واقع مخاطب به خطایات قرآنی انسان است و انسان یک عالَم الهی است که مضاهی عالم عین است. آنچه که در عالم عین آشکار می‌شود، در درون انسان اتفاق می‌افتد و آنچه در درون انسان جریان دارد، در عالم خارج بروز می‌کند و انسان مخاطب به این‏


‎[[page 282]]‎‏خطابات الهی است هم در درون، و هم در برون، چون برون تنها مربوط به همان اشاراتی است که قبلاً عرض کردم و قرآن هر دو جنبه را داراست. ‏

‏ ‏

مطالبی را که مطرح فرمودید، دربارۀ اهل بیت(ع) و بخصوص در حضرت سیدالشهدا(ع) چگونه ارزیابی می‌کنید؟

‏󠆿‏‏ این مسئله در آیینۀ وجود حضرت امام حسین(ع) به تمام معنا تحقق پیدا کرده است؛ یعنی همان رویارویی که بین حضرت موسی و فرعون واقع شد، در سال 61 هجری میان امام حسین(ع) و یزید بن معاویه تجلی یافت؛ یعنی همان مبارزۀ حق و باطل به‌صورت کامل‌تر در عاشورا تجلی یافت. این همان حقیقت زندۀ قرآنی و ادامۀ قصص انبیاست و این ماجرا همچنان تا قیامت ادامه خواهد داشت. ‏

‏ ‏

به نظر شما عرفان اجتماعی و عرفان حماسی چیست؟

‏󠆿‏‏ عرفان یعنی معرفت در وجه کامل آن، و نباید عرفان را قطعه قطعه کرد. اشخاصی که از جامعیت برخوردار نیستند، در مواجهه با قرآن دچار مشکل می‌شوند، یعنی مطابق با دید محدود خودشان قرآن را می‌فهمند. کسی از قرآن شریعت محض می‌فهمد، دیگری باطنی محض می‌شود و ظاهر را انکار می‌کند. حتی اگر تنها مسائل اجتماعی قرآن را بگیریم و به بطون قرآن توجه نکنیم، این هم تکه کردن قرآن است. این است که ما در روایات داریم که تفسیر قرآن فقط باید از طریق ائمه باشد، برای اینکه آنها کامل‌اند: «‏اِنَّما یعرفُ القرآن مَن خوطب به‏»؛ قرآن را کسانی می‌فهمند که در خانوادۀ آنها نازل شده، یعنی پیغمبر و اهل بیت(ع). اگر تفسیر به رأی کنیم؛ یعنی آنچه را که دوست داریم به قرآن نسبت دهیم، در حقیقت فهم خود را به قرآن تحمیل کرده‌ایم نه آنکه قرآن را فهمیده‌ایم؛ و این تفسیر به رأی نه تنها در اسلام بلکه در مسیحیت و یهود نیز امر رایجی بوده است. فهم کامل قرآن نزد اولیاست و ما باید از فهم اولیا استفاده کنیم. بنابراین، من خیلی موافق نیستم که از قرآن فقط تفسیر حماسی شود. حماسه، عبادت، احکام اجتماعی و... همه در یک جامعیت مصرّح‌اند و فهم کامل این جامعیّت نزد ائمه و اولیای خداوند است، الگو و روش‏


‎[[page 283]]‎‏فهم ما از قرآن باید از ائمه گرفته شود؛ یعنی آن چنان که آنها قرآن را می‌فهمند، ما بفهمیم. خیلی‌ها قرآن را تفسیر به رأی می‌کنند. مثلاً ‏طنطاوی‎ ‎‏در مصر سعی می‌کند، قرآن را براساس پوزیتویسم و موازین علم جدید تفسیر کند، یا مثلاً شخصی مانند ‏سید احمد خان‏ در هندوستان که تحت تأثیر علوم غربی بوده، آیات قرآن را طبق مذاق خاص خود تفسیر می‌کند؛ و یا کسی که بیشتر به مسائل اجتماعی گرایش دارد، قرآن را فقط از دید اجتماعی تفسیر می‌کند و دیگر توجهی به ابعاد معنویش ندارد. یا فردی که زاهد است، آیات زهد را مورد توجه قرار می‌دهد و ابعاد دیگر قرآن را نادیده می‌گیرد. اینها دلیل بر ناقص بودن انسان است و اینکه انسان به تنهایی نمی‌تواند از عهدۀ فهم قرآن برآید و باید در این زمینه از اولیای کامل مدد بگیرد. ‏

‏در هر حال ما باید حالت جمعی قرآن را همواره در نظر داشته باشیم و آن را یک جامعیّت ببینیم و تکه تکه نکنیم. در این جامعیت، عبادت به جای خود است، مسائل اجتماعی به جای خود، مسائل تجاری به جای خود... و هر چیز جایگاه خاص خود را دارد، و این دید جامع به قرآن در مفاهیم آن تنها از طریق اهل بیت(ع) به دست می‌آید. ‏

‏ ‏

چگونه می‌توان حادثۀ عاشورا را تحلیل کرد که با عقل و عرفان – هر دو – سازگار باشد؟

‏󠆿‏‏ بنده بین عقل و عرفان تفرقه نمی‌بینم. انسان یک موجود جامع و قرآن هم یک کتاب جامع است. انسان به لحاظ جامعیّتش مخاطب به خطابات الهی است و عقل هم دارای معنای جامعی است. عقل در مقابل عرفان نیست و ضدّیتی با آن ندارد. بله، شاید عقل دنیوی و عقل مشوب به اوهام و آمیخته به شهوات تضادی با عرفان داشته باشد، ولی اگر عقل پیرایش شود و شهوات و آلودگیها و سودجوییهای شخصی و موضعی و مقطعی از آن زدوده شود، من میان آن با عرفان تنافری نمی‌بینم. میان عقل روحانی و عرفان هیچ گونه تزاحمی نیست.‏

‏ ‏

جامعترین زبان را در تحلیل عاشورا چه می‌دانید: زبان عقل، زبان عرفان، زبان فقه...؟


‎[[page 284]]‎‏󠆿‏‏ همه یک زبان است، فرق نمی‌کند. امام حسین(ع) چون ولی کامل است، عملش هم عمل کامل است؛ یعنی واقعۀ عاشورا هم معقول است، هم در عشق می‌گنجد، هم دارای ابعاد اجتماعی است. بنابراین، عمل امام حسین(ع) را هم نمی‌توان تجزیه نمود. ‏


‎[[page 285]]‎

‎[[page 286]]‎

انتهای پیام /*