دیدگاهها (مجموعه مصاحبه ها)

زمینه ها و علل قیام امام (ع) در کلام او

کد : 142533 | تاریخ : 01/01/1374

علامه عسکری

زمینه‌ها و علل قیام امام(ع) در کلام او

وضعیت سیاسی و فرهنگی جامعۀ اسلامی و شدت انحراف و انحطاط فکری و اعتقادی مسلمانان که پیامد سیاستهای تبلیغی نظام اموی بود، بتفصیل در بحث از زمینه‌ها و علل وقوع قیام عاشورا بیان گردید. این وضع از فرمایشات حضرت سیدالشهدا در چند جا ظاهر است:

1- وصیتنامه‌ای که در مدینه نوشت و به برادرش محمد بن حنفیه داد، بعد از اینکه می‌گوید: «ان الحسین یشهد ان لا الا الله و ان محمداً عبده و رسوله» ـ در اول وصیت نامه‌اش این را می‌گوید تا بعد از وفاتش نگویند حسین بن علی یک خارجی بوده و بر امیرالمؤمنین خروج کرده و از دین خارج شده است ـ سپس چنین ادامه می‌دهد: «و انی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی»؛ یعنی، من از راه سر کشی و سر مستی خروج نکردم، من خروج کردم تا در امت جدم اصلاح کنم؛ «ارید ان اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابی طالب» و من می‌خواهم به سیره جدم و پدرم علی عمل کنم؛ و نام آن خلفای دیگر را نیاورد؛ «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر» من می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم، پس اگر از من قبول کردند، که کردند و اگر نپذیرفتند، آنان را به خدا واگذار می‌کنم.

پس سبب نهضت حضرت سیدالشهدا در این وصیتنامه بیان شده است.

2- روز بعد از آن شب که می‌خواستند از حضرت بیعت بگیرند و بیعت نکرد، مروان آن حضرت را دید و به حضرت عرض کرد: از من نصیحتی بشنو، آن حضرت فرمود: بگو، گفت: بیا با یزید بیعت کن که برای دین و دنیایت بهتر است. حضرت فرمود: «و علی الاسلام السلام اذ بلیت الامة براع مثل یزید»؛ اگر امّت مسلمان به والی و امیری چون یزید مبتلا


[[page 95]]شود، باید با اسلام خداحافظی کرده و فاتحه آن را خواند.

3- در جائی دیگر فرمود: «ان یزید رجل شارب الخمر قاتل النفس المحترمة و مثلی لا یبایع مثله»؛ یزید مردی شرابخوار و قاتل نفس محترمه است، همانند من هرگز با او بیعت نمیکند.

پس وضع مسلمانان به اینجا رسیده که طاعت خلیفه را دین می‌دانند و خلیفه نیز کسی است که با عمل خود اظهار می‌کند که اسلام صحیح نیست. به جز با آن مقدماتی که خداوند تبارک و تعالی به تمام انبیا قیام حضرت سیدالشهدا را خبر داده و آنان نیز به امتهای خود خبر دادهاند، کیست که بتواند مسلمانان را به حقیقت امر آگاه کند؟

آگاهی مردم و امام(ع) از فرجام نهضت 

با توجه به روایاتی که از پیامبر و از حضرت علی در پیشگویی از شهادت حضرت سیدالشهدا وارد شده بود، همه مسلمانان برای آن قیام آمادگی ذهنی داشتند و چون می‌دانستند و از پیامبر شنیده بودند که حضرت سیدالشهدا در عراق شهید می‌شود، ابن عباس و دیگران به حضرت می‌گفتند به عراق نروید، کاری کنید که آن نتیجه نشود.

پیامبر از خاک کربلا به امسلمه داده بود، تا امسلمه آن را در شیشه‌ای نگهدارد و به امسلمه فرموده بود هر وقت آن خاک به خون تبدیل شود، بدان فرزندم حسین شهید شده است.

بنابراین شهادت حضرت سیدالشهدا از پیشگوییهایی بود که پیامبر چندین بار به صحابه خبر داده بود. اولین بار در روز ولادت حضرت سیدالشهدا جبریل نازل شد و پیامبر را خبر داد و پیامبر گریست و بازگو کرد. دو سال بعد از ولادتش بود که ملک دیگری آمد. او نیز به پیامبر خبر داد. پیامبر دوباره گریست و به حاضرین خبر داد تا آنجا که بسیاری از صحابه این خبر را شنیده بودند.

در زمان حرکت حضرت سیدالشهدا از مکه، عبدالله بن عمر خدمت آن حضرت آمده و به حضرت التماس می‌کرد به عراق نرو که در این راه کشته می‌شوی. حضرت به او نفرمود من کشته نمی‌شوم، بلکه فرمود: «من هوان الدنیا ان یحمل رأس یحیی بن زکریا الی بغی من


[[page 96]]بغایا بنی اسرائیل»؛ یعنی از پستی دنیا همین بس که سر یحیی بن زکریا به بدکارهای از بدکاران بنی اسرائیل هدیه می‌شود. عرض کرد: حالا که می‌روید، از بدن خود آنجایی را که پیامبر می‌بوسید، بیرون آورید تا من ببوسم، حضرت پیراهن خود را بلند کرد و ابنعمر بر قلب آن حضرت و بر جای تیر، که دیده بود حضرت رسول آنجا را میبوسید بوسه زد. آن حضرت زمانی از مدینه بیرون آمد و به مکه رسید که مردم جزیرةالعرب برای انجام عمره مفرده به مکه آمده بودند. بدین سبب خبر بیعت نکردن آن حضرت در جزیرة العرب از حجاز تا عراق، شام و یمن پخش شد و آنها که برای عمره آمده بودند باز گشتند و مردم را خبر دادند که پسر دختر پیامبر با یزید بیعت نکرده و به مکه رفته و در مکه بست نشسته و می‌گوید:

 «یزید رجلٌ شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة و مثلی لا یبایع مثله».

این خبر در همه آن منطقه پخش شد و بعد از آن در موسم حج نیز مردمی که به حج آمده بودند دوباره آن سخنان را از آن حضرت شنیدند. پیش از آن هم، مردم کوفه بعد از شهادت امام حسن به حضرت سیدالشهدا نامه نوشته بودند که ما آماده‌ایم با شما بیعت نمائیم تا علیه معاویه قیام کنیم، حضرت به آنها نامه نوشت که تا این معاویه زنده است «کونوا حلساً من احلاس بیوتکم»؛ یعنی تا معاویه زنده است، مانند گلیمپاره‌ای پلاس خانهتان باشید. آنان بعد از مرگ معاویه نیز دوباره به آن حضرت نامه نوشتند و آنقدر نامه پشت سر نامه به حضرت رسید تا دو خورجین نامه شد که: «اقدم علی جند لک مجنّدة»؛ به کوفه بیا که لشکر شما آماده است.

حضرت در آن حال مسلم بن عقیل را فرستاد تا بیعت بگیرد، مسلم بن عقیل هم از هزارها مرد جنگی بیعت گرفت، بیست و چند هزار با او بیعت کردند او هم شرح واقعه را در نامه‌ای به حضرت سیدالشهدا نوشت.

از طرف دیگر یزید جماعتی از بنی امیه را فرستاد تا حضرت سیدالشهدا را ولو زیر پیراهن کعبه باشد به قتل برسانند. این خبر به حضرت سیدالشهدا رسید. 

از کسانی که حضرت سیدالشهدا را از رفتن به عراق منع کرد، عبدالله بن زبیر بود.


[[page 97]]حضرت سیدالشهدا که به هر کسی جواب مناسب او را می‌داد، آنگاه که ابن زبیر عرض کرد: اینجا بمانید، ما هم در خدمت شما هستیم؛ فرمود از پیامبر شنیدم: «یقتل فی البیت کبش من قریش تهتک به حرمته»؛ در خانه خدا بزرگی از قریش کشته می‌شود که با کشتن او احترام خانه خدا از بین می‌رود، من نمی‌خواهم آن کس باشم. آن کس خود عبدالله بن زبیر بود که علیه یزید و بنیامیه قیام کرد و بدین سبب خانه خدا را به توپ بستند و حرمت خانه خدا هتک شد.

دیگری ابنعباس بود که آمد و عرض کرد: یابن رسول‌الله در مکه بمانید و یا اینکه به یمن بروید، آنجا از شیعیان شما هستند، حضرت فرمود: بنی امیه از من دست نمی‌کشند، یا باید بیعت کنم یا کشته شوم. چون تا آن حضرت زنده باشد و با یزید بیعت نکند، خلافت یزید سامان نمی‌گیرد پس یا باید بیعت کند و یا کشته شود. غیر از این دو راه، راه دیگری وجود نداشت.

بنابراین حضرت سیدالشهدا یا می‌بایست با یزید بیعت کند و یا در جایی که صلاح می‌داند کشته شود. در حالی که اهل کوفه هزارها نامه نوشتند و هزارها مرد جنگی با او بیعت کردند. آیا اگر حضرت سیدالشهدا به کوفه نمی‌رفت، در تاریخ نوشته نمی‌شد که اهل کوفه بیعت کردند و حضرت به کوفه نرفت؟!! و روز قیامت اهل کوفه حق نداشتند به خدا بگویند: خداوندا، ما بیعت کردیم، نامه نوشتیم، پسر پیامبر ما را اجابت نفرمود؟!!

احیای مفهوم حقیقی جهاد و پیروزی در بینش و باور امت 

علاوه بر آن، کشتار و جهادهای زمان پیامبر، جهاد در راه دین بود ولی جهاد در زمان خلفا به این معنا شده بود که جنگ می‌کردند و گنجینه‌های کسری و قیصر را به دست می‌آوردند، لذا دین و دنیا برایشان جمع شده بود و از این جهت بود که هر گاه حضرت امیر می‌خواست لشکر کشی کند، چون اجازه نمی‌داد اموال مسلمانانی را که با آن حضرت جنگیده بودند بگیرند، در آخر خلافتش مردم آن حضرت را اجابت نمی‌کردند، چون جهاد با حضرت امیر مانند جهاد زمان پیامبر، جهاد در راه دین بود و دنیا در آن نبود و چون مردم زمان خلفا جهاد در راه دین فراموش کرده بودند، جهاد برای احیای دین بدون دنیا، برای


[[page 98]]آنان مفهومی نداشت.

و جهاد در زمان حضرت سیدالشهدا نیز به همین معنا شده بود: جنگ برای دنیا و به دست آوردن دنیا! بدین خاطر نیز همه به آن حضرت می‌گفتند به کوفه نرو! ابن عباس، عبدالله بن عمر و صحابه دیگر و برادر آن حضرت عمر بن علی که در مدینه خدمت حضرت سیدالشهدا رسید و عرض کرد: «یا أخی سمعت أخی الحسن...» و نتوانست شنیده خود را بازگو کند، گریه‌اش گرفت. حضرت سیدالشهدا برادر خود را در آغوش گرفت و فرمود: برادر! تو خیال کردی برادرم امام حسن چیزی که از پدرش شنیده به شما گفته و به من نگفته است؟ عمر بن علی در جواب گفت: برادر بیا تأویل کن و نرو تا این کشتار نشود. حضرت نمی‌توانست به او بفهماند که باید قیام کند و کشته شود، در حالی که در قیام کردن حضرتش بهره دنیائی نباشد، نمی‌توانست به او بفرماید ما بایست قیام کنیم و مانند زمان پیامبر کشته شویم تا دین احیا شود.

در زمان پیامبر در غزوۀ بدر یکی از صحابه پیامبر از انصار، در حالی که خرما می‌خورد خدمت پیامبر آمد و عرض کرد، یا رسول‌الله: «ما لمن غمس یده فیهم و قاتل حتی قتل»، چه پاداش آن کسی است که با شمشیر دستش را طرف اینها ببرد و جهاد کند تا کشته شود؟ فرمود: الجنة، بهشت. گفت: «بخ بخ ما بینی و بین الجنة الا هذه التمیرات الوکها»، به به، بین من و بهشت فاصله‌ای جز خوردن این خرماها نیست؛ خرماها را از کف انداخت و جنگید و شهید شد. زمان پیامبر جهاد چنین بود ولی بعد از پیامبر وضع دگرگون شده بود، تمام اسلام دگرگون شده بود چیزی از آن نمانده بود و این بیت شعر که از زبان آن حضرت سروده شده بیانگر این واقعیت است:

ان کان دین محمد لم یستقم   الّا بقتلی یا سیوف خذینی

چنانچه دین پیامبر ـ اسلام ـ جز با قتل من بر پا نمی‌شود هان ‌ای شمشیرها مرا دریابید.

در روز هشتم ذیالحجه آنگاه که آن حضرت خواست از مکه به سوی عراق روانه شود، در خطبه‌ای بر حاجیان چنین فرمود: «خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة»؛ مرگ برای بنیآدم همانند گردنبند بر گردن دختران زیبنده است، تا آنجا که


[[page 99]]می‌فرماید: «کأنی بأوصالی تقطّعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا»؛ گویا می‌بینم اعضای بدن مرا گرگان صحرا بین زمین نواویس و کربلا می‌درند، تا آنجا که می‌فرماید: «لایشذ عن رسول‌الله لحمته»؛ گوشت و پوست پیامبر ـ که بدن حضرتش باشد ـ از پیامبر جدا نمی‌شود و در بهشت به پیامبر ملحق می‌شود. و آنگاه که خواست از مکه خارج شود، در یک سطر نامه برای بنیهاشم نوشت: الی الملأ من بنیهاشم اما بعد من لحق بی منکم استشهد و من تخلف لم یبلغ الفتح؛ هر که از شما به من ملحق شود به شهادت می‌رسد، و هر کسی که تخلف کند به پیروزی نمی‌رسد؛ پس آن حضرت پیروزی را در شهادت می‌داند.

امام در راه عراق به هر منزل که وارد می‌شد، می‌فرمود: «من هوان الدنیا ان یحمل رأس یحیی بن زکریا الی بغیّ من بغایا بنیاسرائیل».

دو انتخاب رویاروی امام(ع): بیعت با حکومت جور یزیدی و یا شهادت

بنابراین روشن است که حضرت می‌دانست یا باید بیعت کند و یا کشته شود؛ راهی جز این نبود، اگر بیعت نمی‌کرد، خلافت یزید متزلزل بود و او را رها نمی‌کردند تا کشته شود. پس کشته شدن آن حضرت، حتی اگر در زیر پیراهن کعبه بود و بیعت نمی‌کرد، حتمی بود و چنانچه بیعت می‌کرد با این اعتقاد مسلمانان که خلیفه یزید هر چه بگوید دین است، اسلامی باقی نمی‌ماند. پس آن حضرت نباید بیعت کند و اگر بیعت می‌کرد مسلمانان حق داشتند بگویند پسر دختر پیامبر بیعت کرد و همه گناهان گردن آن حضرت بود و این با پیشگوئیهای پیامبر که مسلمانان را برای این قیام آماده کرده بود نیز منافات داشت.

از جمله اخباری که در این باره آمده آن است که یک نفر از بازماندگان اولاد حضرت داود و از علمای یهود هنگامی که به کربلا می‌رسید با سرعت از آنجا می‌گذشت[1] و می‌گفت: من خوانده‌ام که در این سرزمین پسر پیامبری کشته می‌شود و می‌ترسید که آن پسر پیامبر خود او باشد، بعد از اینکه حضرت سیدالشهدا شهید شد، فهمید که او نیست و دیگر از آنجا به سرعت نمی‌گذشت.


[[page 100]]دیگر آنکه یکی از صحابه پیامبر از پیامبر شنیده بود که در کربلا یکی از ذریه پیامبر کشته می‌شود. مدتها به امید آنکه با ذریه پیامبر شهید شود، در کربلا اقامت داشت؛ قبیلۀ بنیاسد که به سرزمین کربلا برای گردش می‌آمدند، آن صحابی را می‌دیدند که در آنجا زندگی می‌کند، از آن صحابی علت را پرسیدند، گفت: من از پیامبر شنیدم یکی از اولاد آن حضرت در اینجا شهید می‌شود، می‌خواهم با او باشم. بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا بنیاسد با یکدیگر گفتند برویم ببینیم آن مرد جزء شهدا هست یا نه، آمدند دیدند جنازه او میان جنازه‌های شهدا، در آن صحرا هست.

مردم این چنین در انتظار شهادت حضرت سیدالشهدا بودند و حضرت سیدالشهدا که می‌دانست باید به کربلا برود، مردم را برای فهمیدن آن قیام آماده می‌نمود، چنانکه در روز هشتم ذیحجه آن گاه که حاجیان به سرزمین عرفه می‌روند، حاجیانی که بعضی از آنان از اقصی بلاد افریقا تا ایران حدود دو سال راه می‌آمدند تا به مکه برسند، پسر دختر پیامبر را ملاقات کردند و دیدند و شنیدند که در روز هشتم به عرفات نرفت و حج خود را شکست و گفت: می‌خواهند مرا در اینجا بکشند، من بیعت نمی‌کنم. پس با آن کارها حجت بر مسلمانان تمام شد.

در آن عصر با وجود اینکه وسیله‌ای مانند رادیو یا تلویزیون نبود، خبر قیام حضرت سیدالشهدا و اینکه به عراق روانه شده است به همه مسلمانان جهان رسید؛ و هنوز آن حضرت به کربلا نرسیده و لشگر حر ریاحی با آن حضرت روبرو نشده بود که دو نفر از اهل کوفه خدمت آن حضرت رسیده و از قتل مسلم بن عقیل و پیمانشکنی اهل کوفه خبر دادند. آن حضرت نیز به همراهان خود آن خبرها را اعلام فرمود، گفت: اینها ـ اهل کوفه ـ ما را خوار کردند و نصرت نکردند. هر کس می‌خواهد برود، برود. در آن جا مردم از گرد آن حضرت متفرق شدند تا آنکه ابنزیاد حر را با لشگری با هزار سوار فرستاد که هر جا که حضرت سیدالشهدا را ببینند، همان جا نگاه دارند و نگذارند به کوفه تشریف ببرد.

پیام عاشورایی امام(ع): ضرورت قیام در برابر نظام جور

آن حضرت در صبحگاه قبل از اینکه لشکر حر برسد، دستور داد آنچه ظرف آب دارند، 


[[page 101]]پر کنند. در همان روز هنگامی که لشگر حر رسیدند و اسبهاشان از تشنگی ناراحت بودند، حضرت دستور داد آنها را آب دادند. پس از آن برای آنان خطابه خوانده و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر و آل او فرمود:

 «ایها الناس ان رسول‌الله قال من رای سلطاناً جائراً مستحلا لحرام الله ناکثاً لعهد الله مخالفاً لسنة رسول‌الله یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیّر علیه بفعل و لا قول کان حقّاً علی الله ان یدخله مدخله...» 

ای مردم! پیامبر فرمود هر کس سلطان سر کشی را ببیند که حرامهای خدا را حلال می‌کند، عهد و پیمان خدا را می‌شکند، با سنت رسول خدا مخالفت می‌کند و در میان بندگان خدا با گناه و ستم حکومت می‌کند و هیچ مقابله‌ای با او نکند نه با گفتار و نه با کردار، بر خداست که این بنده‌اش را روز قیامت با آن سلطان ظالم در یک جا محشور کند.

آگاه باشید، این ستمکاران شیطان را اطاعت کرده و طاعت رحمان را ترک کردهاند؛ فساد را ظاهر و حدود شرعی را تعطیل نمودهاند؛ (بر دزدها و شرابخوارها حد خدا را اجرا نمی‌کنند)؛ آنچه از اموال که برای مسلمانان می‌رسد و اموال حکومتی است و باید صرف مسلمانها شود، برای خودشان برداشتند؛ حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردند. در این حال، من سزاوارترین کسی هستم که می‌بایست قیام نمایم؛ یعنی دیگر کسی نمانده است، نه حضرت امیرالمؤمنین، نه فاطمه زهرا، نه امام حسن، یگانه کسی که از اهل بیت مانده است حسین بن علی است که اگر قیام نکند همه کارهای دستگاه خلافت را امضا نموده است، از اینجاست که می‌فرماید: من سزاوارترین فرد برای قیام هستم. سپس می‌فرماید نامه‌های شما به من رسید شما به سوی من کسانی را فرستادید که به جانب ما بیا؛ خبر از بیعتتان به من دادید و نوشتید که مرا کمک خواهید کرد؛ حال اگر بیعتتان را به اتمام می‌رسانید که به هدایت رسیده‌اید، من حسین فرزند علی و فاطمه، دختر رسول‌الله هستم...

پس آن حضرت دعوت به قیام علیه سلطان جائر می‌فرماید و اینکه هر آن کس علیه او 


[[page 102]]قیام نکند و ساکت باشد، خداوند او را با آن سلطان جائر محشور می‌نماید. در این سخن و سخنان قبل و بعد از آن، هیچگاه سخنی از فتح و پیروزی نیامده است.

و در آخر به حر و لشکرش فرمود: اگر نمی‌خواهید مرا کمک کنید، بگذارید به مدینه باز گردم. حر نپذیرفت و قرار بر آن شد به سمتی بروند که نه به کوفه برسند نه به مدینه و همچنان راه پیمودند تا به سرزمین کربلا رسیدند. در آنجا نامه از ابنزیاد به حر رسید که هر جا هستی، حسین را همانجا نگاهدار و چنین شد. حضرت پرسید: این زمین چه نام دارد؟ گفتند: کربلا؛ فرمود: بارهای ما را پیاده کنید، این همان جایی است که جدم به من خبر داده است.

و پس از آنکه عمر سعد با لشکر بدانجا آمد، باز حضرت به ایشان خطاب فرمود: شما به من نوشتید و از من خواستید که نزد شما بیایم، اکنون اگر مرا نمی‌خواهید، بگذارید به جایی که از آن آمده‌ام بازگردم یا آنکه به یکی از مرزهای کشور اسلامی رفته با کفار بجنگم. گفتند که باید با امیرالمؤمنین یزید بیعت کنی و تسلیم حکم ابنزیاد شوی. حضرت در جوابشان فرمود:

 «لا و الله لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر لهم اقرار العبید» 

نه، به خدا سوگند من دستم را به خواری به دست ایشان نمی‌دهم و بردهوار تسلیم آنان نمی‌شوم.

آن حضرت در شب عاشورا نیز به اصحابش فرمود: هر که از شما می‌خواهد برود، برود، تا نباشد کسی از ایشان از راه شرمساری یا بی‌خبری مانده باشد؛ و نیز در شب عاشورا دور خیمه گاه خندق کند و آتش در آن افروخت تا لشگر دشمن نتواند یکباره حمله نماید و امام از سخن گفتن و اتمام حجت با آنان باز ماند.

پس قیام آن حضرت سبب بیداری مردم شد و حقیقت مکتب خلافت بر مردم روشن گردید و مردم رو به مکتب اهل بیت و پشت به مکتب خلافت کردند.

در همان شب عاشورا، چند تن از لشگر عمر سعد جدا شده و به خیمه‌های حضرت سیدالشهدا پیوستند و در روز عاشورا اولین نتیجه قیام حضرت سیدالشهدا، روی برتافتن


[[page 103]]امیر لشگر یزید، حرّ، از یزیدیان و پیوستن به لشگر حضرت سیدالشهدا بود. قیام حضرت سیدالشهدا جامعه مسلمانان آن روز را دگرگون کرد؛ از جمله این دگرگونیها، دگرگونی در شام بود.

به نظر می‌رسد فرمایشات حضرت عالی را می‌توان در چند محور جمع بندی نمود: نخست آنکه پس از معاویه وضعیت جامعه اسلامی کاملاً دگرگون شده بود و طبعاً حضرت نمیتوانست آن شرایط را بپذیرد و در واقع پذیرش آن شرایط به منزله نابودی اسلام بود.

دوم آنکه هجوم یزید برای اخذ بیعت در واقع نقطه آغاز بود و قیام امام نوعی دفاع در مقابل این حرکت بود.

سوم، فضای فرهنگی و اجتماعی به گونه‌ای شده بود که اطاعت از خلیفه، دین تلقی می‌شد و لذا حضرت در صدد بود بیان کند که قیام علیه خلیفه ممکن است و اطاعت از خلیفه الزامی نیست.

چهارم، وصول حجمی از نامه‌ها و تقاضاها از کوفه به امام، زمانی که ایشان در مکه بودند به نوعی حجت را بر امام تمام می‌ساخت و طبعاً سکوت غیرممکن بوده و پاسخ و اجابت فریادها، شرعاً بر حضرت واجب می‌گشت.

و پنجم آنکه حضرت شهادت را عامل احیای اسلام می‌دید و در واقع در شهادت، پیروزی نهایی را جستجو می‌کرد.

حال اگر بخواهیم بیانات شما را در خصوص انگیزه، هدف و فلسفه قیام به اصطلاح تئوریزه کنیم، آیا میتوانیم مجموعه قیام را با یک تئوری واحد تبیین کنیم و یا به عقیدۀ شما مسأله دارای ابعاد متعدد است؛ و در تحلیل نهایی کلیت حرکت را یک امر تدافعی می‌شمارید و یا آن را تهاجمی می‌دانید؟ 


[[page 104]]رویارویی و مبارزه با طاغوت، انگیزۀ نهایی حرکت و بیعت امام(ع)

اول: از آنجا که حضرت سیدالشهدا از اوصیای پیامبر اسلام است و وظیفۀ تبلیغی او، حفظ شریعت اسلام می‌باشد، باید این وظیفه را انجام دهد اگر چه در این راه کشته شود و با این بیان خیلی از سؤالها موردی ندارد.

دوم: تا آنجا که نوشته‌های امام(ره) و شهید مطهری را دیده‌ام، هیچکدام نگفته‌اند تشکیل حکومت برای حضرت سیدالشهدا هدف بوده است. چنین می‌نماید که بیعت گرفتن آن حضرت از مردم سبب شده است که برخی این گونه پندارند که حضرت بیعت می‌گرفت تا خلیفه شود، چه آنکه امروز ما معنای بیعت گرفتن را نمی‌دانیم. پیامبر از اصحابش سه بیعت گرفت، بیعت عقبه اول، بیعت برای اسلام آوردن بود. بیعت در عقبه دوم، بیعت برای اقامۀ حکومت اسلامی بود. بیعت رضوان در داستان صلح حدیبیه، بیعت برای جنگ با اهل مکه بود.

بنابراین، هر بیعتی در اسلام برای تشکیل حکومت نیست و حضرت سیدالشهدا، برای قیام به امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با یزید بیعت می‌گرفت و بدیهی بود که اگر آن حضرت پیروز می‌شد، می‌بایست حکومت کند.

امام در خطبه‌ای که برای سربازان حر ایراد فرموده، به این امر تصریح کرده است و در نامه‌ای که از مکه برای بنیهاشم در مدینه نوشته، فرموده است: هر کس از شما به من بپیوندد، شهید می‌شود و هر که تخلف کند و بر جای ماند، به پیروزی نخواهد رسید؛ و چنین بیعت گرفتنی با علم آن حضرت به کشته شدن قابل جمع است. او می‌دانست کشته می‌شود، ولی باید قیام می‌کرد، و برای قیام هم لازم بود بیعت بگیرد. البته بین این بیان با آنچه که بعضی در این عصر می‌پندارند و می‌گویند هیچ حکومت اسلامی‌ای تا ظهور ولیعصر تشکیل نمی‌شود، کاملاً تفاوت دارد. برخی افراد نادان خیال می‌کنند که فقط حضرت حجت باید ظهور کند و حکومت تشکیل دهد! من از این آقایان سئوال می‌کنم: آیا نظام اسلامی برای بشر به صورت کامل و تمام آمده است یا نه؟ اگر اسلام کامل است و برای بشر و زندگی او برنامه دارد، این برنامه‌ها چگونه باید اجرا شود؟ آیا مسلمانها نمی‌توانند در عصر 


[[page 105]]غیبت کبری، حکومت اسلامی تشکیل دهند و احکام اسلام را اجرا کنند و مثلاً دست سارق را قطع نموده و دیگر حدود اسلام را جاری سازند؟

آیا واقعاً نمی‌شود حکومت اسلامی تشکیل داد و می‌بایست در بلاد اسلامی حکومتهای ضد اسلام برپا باشد؟ یا نه، می‌شود، و اینکه ما معتقدیم ولی عصر(عج) که ظهور می‌کند، حکومتی تشکیل دهد، بدان معنا است که آن حضرت حکومت عدل اسلامی به تمام معنی برپا می‌کند و حکومتی تشکیل می‌دهد که در طول تاریخ و در زمان هیچیک از پیامبران سابقه نداشته است و در زمان او به هیچ وجه ظلم نمی‌شود و این احتمال هست که شاید آن حضرت در دادرسیها و اجرای حدود و احکام، به علم خود عمل کند و نیازی به بینه و شاهد و دلایل ظاهری نداشته باشد، مثلاً نیازی نباشد که در موارد اختلاف دو نفر شاهد عادل شهادت بدهند و... پس حکومت آن حضرت حکومتی ویژه است. حکومتی که در تاریخ بشر سابقه نداشته است، نه اینکه مسلمانها نمی‌توانند قبل از قیام آن حضرت تشکیل حکومت دهند، اگر چنین باشد که مسلمانان نتوانند حکومت شرعی تشکیل دهند، چگونه می‌توان اسلام را ضامن سعادت بشر دانست؟ این چه پندار اشتباهی است؟! اگر چنین پنداری وجود داشته باشد!

پس چنین نیست و ما می‌توانیم حکومت اسلامی تشکیل دهیم و فقیه عادل، حکومت اسلامی تشکیل می‌دهد؛ البته ما نمی‌گوئیم حکومت فقیه عادل همانند حکومت حضرت مهدی(عج) است و در آن خلافی رخ نمی‌دهد و همه ارکان دولت اسلامی که فقیه تشکیل می‌دهد بی‌اشکال است، خیر، ممکن است در تشکیلات نظام اسلامی خلاف و اشکال هم باشد، ولی چنین اشکال و ایرادی اصل لزوم تشکیل حکومت را خدشهدار نمی‌کند.

به اصل بحث برگردیم؛ آری، حضرت سیدالشهدا می‌دانست که به حکومت نمی‌رسد، با این وجود بیعت می‌گرفت، برای چه؟ برای اصل قیام برضد طاغوت بیعت می‌گرفت، نه برای رسیدن به حکومت! مثلاً امروزه که صدام در عراق حکومت می‌کند و مسلمانها را می‌کشد ما چه باید بکنیم؟ باید او را به حال خودش رها کنیم تا هر چه خواست انجام دهد، یا نه، باید قیام کنیم، حال اگر به حکومت رسیدیم که رسیدیم و اگر نرسیدیم، اصل قیام بر علیه او را


[[page 106]]نباید ترک کنیم، باز هم باید بر علیه او قیام کنیم، من مسئله را چنین می‌فهمم و تا آنجا که نظرات امام خمینی و مرحوم مطهری را بررسی کرده‌ام، مطلب همین است و نکته‌ای مخالف این ندیده‌ام.

امام قیام کرده، بیعت هم گرفته، بیعت برای مبارزه با یزید، و این قیام را مشروع و واجب می‌دانسته و لازمۀ این قیام و بیعت هم این نبوده است که به کشته شدنش یقین نداشته باشد، بلکه در حالی که به کشته شدن خود یقین داشت قیام علیه یزید را واجب می‌دانست.

‎ ‎

‎[[page 107]]‎

  • - آنچه از روایتها و اخبار درباره قیام حضرت سیدالشهدا بیان داشتیم تفصیل و مدارک آن در بحث خبر دادن شهادت حضرت قبل از وقوع آن در جلد سوم از کتاب معالم المدرستین آمده است.

انتهای پیام /*