فرق اصلاح و احیای دین

کد : 143313 | تاریخ : 01/10/1395

فرق اصلاح و احیای دین

دکتر عباس شیخ شعاعی 

عضو هیأت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان

خلاصه مقاله

‏در آغاز این مقاله کوشیده ام تا با استفاده از معنای لغوی واژه «دین» و کاربردهای آن در قرآن مجید تعریفی‏‎ ‎‏از آن ارائه نمایم لکن در نهایت به این قانع شده ام که به محتوای دین براساس آنچه مقبول دینداران است اکتفا‏‎ ‎‏کنم. بعد از آن به بررسی لغوی و اصطلاحی واژه «اصلاح» پرداخته ام و بعد از اشاره به کاربردهای آن در قرآن‏‎ ‎‏کریم به این نتیجه رسیده ام که اجمالاً می توان گفت در «اصلاح» نظر به سامان بخشیهای فردی و جزئی است و‏‎ ‎‏یک سری تحولات محدود و مرتبط به موارد خاص و نه یک تحول و حرکت در مقیاس کلان. آنگاه واژۀ‏‎ ‎‏«احیا» و «حیوة» را در لغت و کاربردهای قرآنی مورد توجه قرار داده و از کاربردهای روایی آنها نیز غفلت‏‎ ‎‏نکرده ام و در پایان به این نتیجه رسیده ام که مقصود از «احیا» جان بخشیدن به موجود بی جان است با توجه به‏‎ ‎‏مصادیق گوناگونی که برای جاندار و بی جان می توان گفت و یا مراتبی را که برای حیات می توان در نظر گرفت. ‏

‏بعد از این مراحل مقدماتی به بررسی مسئله اصلاح یا احیای دین پرداخته و گفته ام که اصلاح در اندیشه‏‎ ‎‏دینی به معنای تصحیح اغلاط و خطاهایی است که در اندیشه اندیشمندان دیندار در خصوص برخی‏‎ ‎‏موضوعات دینی وجود دارد، در عین حالی که در اصل جهت و سمت و سوی دین برخطا نیستند. ولی احیا‏‎ ‎‏در اندیشه دینی و یا دین عبارت است از: تصحیح جهت حرکت در میان اندیشمندان دینی و به طریق حق‏‎ ‎‏کشانیدن آنها که تحولی عظیم است و ملزومات خاص خود را هم دارد و از عهده هر کسی برنمی آید. سپس‏‎ ‎‏کوشیده ام تا با اشاره ای به دو محیی بزرگ اسلام یعنی امام حسین - علیه السلام - و حضرت صادق – علیه‏‎ ‎‏السلام - به شرایطی که یک محیی باید واجد آنها باشد بپردازم و در پایان به عنوان مصداق بارز محیی دین در‏‎ ‎‏عصر حاضر امام راحل خمینی کبیر - رضوان الله علیه - را نام برده ام. امید که آن سرور سفر کرده بپذیرد تا‏‎ ‎‏خدای او نیز بر این کمترین رحمت آورد. ‏


‎[[page 318]]‎‏برای اینکه بتوان داوری درستی در این خصوص ارائه داد پیش از هر چیز باید سه واژه‏‎ ‎‏مطرح شده در این عنوان یعنی واژه های «دین»، «اصلاح» و «احیا» را بررسی کرد. لذا در‏‎ ‎‏آغاز به بررسی این واژه ها می پردازیم: ‏‎[1]‎‏ ‏

‏ ‏

دین

‏ ‏

‏معنای لغوی: در کتب لغت معانی مختلفی برای این واژه ذکر کرده اند و مهمترین‏‎ ‎‏معنای «طاعت و انقیاد» و «جزا و پاداش» است. ‏‎[2]‎‏ ‏

‏معنا و یا معانی اصطلاحی: واژه «دین» در قرآن کریم کاربردهای گوناگونی دارد. از‏‎ ‎‏جمله در سورۀ مبارکۀ حمد لفظ «دین» به معنای «حساب» آمده، البته بنا به نقل حدیثی از‏‎ ‎‏امام باقر علیه السلام. ‏‎[3]‎‏ و در برخی موارد لفظ دین را به معنی شریعت دانسته اند، همچون‏‎ ‎‏آیۀ مبارکه 256 از سورۀ بقره که می فرماید: ‏«لا اکراه فی الدین»‏ آنگاه در خصوص وجه‏‎ ‎‏تسمیۀ شریعت به دین برخی همچون راغب گفته اند: از آن جهت که در شریعت بحث از‏‎ ‎‏اطاعت و پاداش است آن را دین خوانده اند، ‏‎[4]‎‏ و برخی دیگر از قبیل مرحوم علامه‏‎ ‎‏طبرسی در کتاب گرانسنگ تفسیر مجمع البیان ذیل آیۀ شریفۀ ‏اِنَّ الدین عندالله الاسلام‎ ‎‏... ‏‎[5]‎‏ در توجیه تسمیۀ طاعت به دین فرموده اند: مقصود از دین آیه طاعت است و از این‏‎ ‎‏جهت طاعت را دین نامیده اند که در حقیقت طاعت برای پاداش گرفتن است و دین هم به‏‎ ‎‏معنی پاداش و جزا است. ‏‎[6]‎‏ ‏

‏به نظر راقم این سطور می رسد که با فرض صحت این اسناد و تأویلها، همۀ اینها‏‎ ‎‏مصداقهایی برای ابعاد گوناگون دین است. مثلاً شریعت که عبارت است از: مجموعه ای‏‎ ‎‏از حلالها و حرامها یا بایدها و نبایدهایی که شریعتمدار باید مراعات کند، تنها بیانگر‏‎ ‎‏جنبه ای از جنبه های دین است. به نظر می رسد تعریف جامع و مانعی از دین نمی توان‏‎ ‎‏ارائه کرد، زیرا از دو حال بیرون نیست. یا معرف دین خود انسان متدین است و از درون‏‎ ‎‏دین به آن نظر می کند که چنین کسی قادر نیست دین را از مجموعه شخصیت خود جدا‏‎ ‎‏کند و مورد بحث و بررسی قرار دهد، زیرا شخصیت او با دین آمیخته است و هرگز دین‏‎ ‎‏موضوع بررسی او نمی شود تا در برابر او بایستد و در مرَئی و منظرش واقع شود. و اگر‏‎ ‎‏معرف دین خود، متدین نباشد و از بیرون دین و انسان دیندار و جامعه دینی بخواهد به آن‏‎ ‎
‎[[page 319]]‎‏نظر کند خوب قهراً شناخت درستی از دین ارائه نمی کند، زیرا درک دین در گرو ایمان‏‎ ‎‏است و سر سپردگی و باید به او گفت: ‏

میان عاشق و معشوق رمزی است  چه داند آن که اشتر می چراند. 

‏و بحول و قوۀ الهی در نیمه دوم این فصل به این بحث باز خواهم گشت. ‏

‏با این همه اگر ادعای تعریف دین را نداشته باشیم شاید بتوان گفت، دین شامل چه‏‎ ‎‏بخشهایی می شود؟ به نظر می رسد دین همۀ شئون زندگی بشر را شامل می شود و‏‎ ‎‏مشتمل برسه بخش: عقاید، اخلاق و اعمال است. یعنی دین به انسانها جهان بینی‏‎ ‎‏می دهد، در دین اسلام از مجموعه آیات مبارک قرآن، احادیث معصومین - علیهم السلام -‏‎ ‎‏و ادعیۀ شریفۀ آن بزرگواران به درگاه باری تعالی شناختی نسبت به جهان برای انسان‏‎ ‎‏مسلمان حاصل می شود که نقش خدا و جایگاه انسان و طبیعت در آن مشخص  می شود، و‏‎ ‎‏نیز رسالت انسان در این پهندشت هستی بی کرانه. و قهراً مجموعۀ فضایل و رذایل که‏‎ ‎‏ملکات و خویهای بشر را دربر می گیرد و تمامی حرکات و سکنات مناسب و نامناسب‏‎ ‎‏شایست و ناشایست آدمی را تعیین می کند. و آیه شریفۀ «‏الیوم اکملتُ لکم دینکم و‏ ...»‏‎[7]‎‎ ‎‏نیز به نظر می رسد که ناظر به همین معنای وسیع و گستردۀ دین باشد. زیرا در این آیه‏‎ ‎‏سخن از حلال و حرام و شریعت نیست، بلکه بحث از امامت است که به همۀ اندیشه ها و‏‎ ‎‏عملکردها و خلق و خویها رنگ ولایت می زند و آنها را مرضیّ خداوند می سازد. ‏

‏ ‏

اصلاح

‏ ‏

‏در کتب لغت یک معنا و تعریف به ضد از این واژه آمده است و آن عبارت است از:‏‎ ‎‏"ضدّ افساد" و معنای دیگری هم آورده اند و آن "احسان" است. ‏‎[8]‎‏ و اما در خصوص‏‎ ‎‏کاربردهای قرآنیِ این لفظ و مجّرد آن، گفته اند که عمدتاً دو کاربرد دارد: یکی در برابر‏‎ ‎‏افساد و دیگری در برابر سیئّه نظیر دو آیۀ شریفۀ: «‏خلطوا عملا صالحاً و آخر سیّئاً‏»‏‎[9]‎‏ و نیز‏‎ ‎‏«‏ولا تُفسدوا فی الارض بعد اصلاحها‏»‏‎[10]‎‏ ‏

‏اما به نظر می رسد اگر مروری گذرا برکاربردهای خود این واژه در قرآن بنماییم‏‎ ‎‏می بینیم که خداوند آن را در موارد متعدد به کار برده است که اجمالاً به برخی از آنها اشاره‏‎ ‎‏می کنیم. ‏


‎[[page 320]]‎‏1 - در جایی اصلاح را به عنوان شرط کافی برای شرط لازم ایمان ذکر فرموده که اگر‏‎ ‎‏همراه ایمان اصلاح هم باشد جای هیچ ترس و اندوهی نخواهد بود. ‏‎[11]‎‏ ‏

‏2 - در موارد متعددی اصلاح را همراه با تقوا آورده که تقریباً مشابه مورد پیشین‏‎ ‎‏است. ‏‎[12]‎‏ ‏

‏3 - در مورد دیگری اصلاح ملازم با عفو آورده شده و پاداش الهی را برآن مترقب‏‎ ‎‏ساخته است. ‏‎[13]‎‏ ‏

‏4 - و در موارد فراوانی اصلاح به معنی از میان برداشتن ظلم و رفع آثار آن و ملازم با‏‎ ‎‏توبه که بازگشت به سوی خداوند و از میان برداشتن ظلم فردی و ظلم به نفس است، به‏‎ ‎‏کار رفته است. ‏‎[14]‎‏ ‏

‏5 - و بالاخره در موارد بسیاری اصلاح در برابر افساد قرار گرفته است و مصداقهایی‏‎ ‎‏برای افساد ذکر شده است؛ از جملۀ خوردن مال یتیم. ‏‎[15]‎‏ ‏

‏جمعبندی: از مجموع مواردی که اشاره شد و مواردی که خداوند فاعل اصلاح را‏‎ ‎‏خودش قرار داده و متعلق اصلاح را انسان، عمل او یا قلب و دل او، برمی آید که در پاره ای‏‎ ‎‏از این موارد اصلاح به معنای به سامان ساختن اعمال و کردار فردی و اجتماعی است،‏‎ ‎‏یعنی همان انجام عمل صالح از سوی عبد و یا توفیق به انجام آن از سوی خداوند است. و‏‎ ‎‏مقصود از اعمال صالح انواع رفتارهای شایسته ای است که از شریعت اسلام استنباط‏‎ ‎‏می شود. و به نظر می رسد در مجموع، اِشعار به این نکته دارد که ایمان قلبی و لفظی به‏‎ ‎‏تنهایی کافی نیست، بازگشت و توبه به صرف پشیمانی از کردارهای گذشته و تصمیم به‏‎ ‎‏ترک در آینده نیست، و عفو و پشیمانی به صرف چشم پوشی از عملکرد گذشتۀ خاطی‏‎ ‎‏نیست، بلکه در همۀ این موارد عملی هم باید باشد که شاهد صدق آن مدعاها باشد و این‏‎ ‎‏عمل یا گواه بر ایمان و تقوا و عفو است که کار نیک و شایسته ای است، و یا گواه بر توبه‏‎ ‎‏راستینی است که موجب برطرف کردن آثار ظلم فردی و اجتماعی و تباهیهای به بار آمده‏‎ ‎‏خواهد بود. و از جملۀ این موارد، همان برقراری صلح میان دو فرد در خانواده یا در‏‎ ‎‏جامعه است که از مصادیق اصلاح محسوب می شود. ‏

‏نتیجه: هر چند راقم این سطور ادعای استقصای همۀ موارد کاربرد این واژه و مشتقات‏‎ ‎‏یا همخانواده های آن در قرآن را ندارد، اما اجمالاً از مجموع آنچه گذشت می توان به این‏‎ ‎‏نتیجه رسید که عموماً واژه اصلاح در مواردی به کار می رود که یک شایستگی فردی باید‏‎ ‎
‎[[page 321]]‎‏پدید آید، و یا یک مورد خاص اجتماعی از فساد به صلاح مبدل شود، یک ظلم فردی یا‏‎ ‎‏اجتماعی از بین برود و جای آن را عدل بگیرد. ‏

‏کاربرد سیاسی - اجتماعی این لفظ: در عرف متداول سیاسی - اجتماعی ما امروزه لفظ‏‎ ‎‏اصلاح و اصلاح طلبی را معادل ‏‎reformation‎‏ نهاده اند که به معنی حفظ ساختار اصلی‏‎ ‎‏نظام سیاسی و ایجاد تغییرات و تحولاتی در بخشهایی از آن نظام است و در نتیجه اصلاح‏‎ ‎‏طلبی در یک نظام سیاسی یا مکتب فکری با انقلابی اندیشیدن در آن خصوص کاملاً‏‎ ‎‏متفاوت خواهد بود. با این توضیحات به نظر می رسد که این کاربرد اگر چه دقیقاً قرآنی‏‎ ‎‏نیست ولی بی شباهت با آن هم نیست. ‏

‏حال که به اختصار در باب اصلاح سخن گفتیم، وقت آن رسیده است که در خصوص‏‎ ‎‏کاربرد احیا در قرآن نیز مروری و گذری داشته باشیم تا در فصل بعد بتوانیم داوری‏‎ ‎‏دقیقتری در خصوص موضوع نوشتار خود داشته باشیم. ‏

‏ ‏

اِحیاء

‏ ‏

‏در کتب لغت، حیوة را ضد مرگ و احیاء را زنده گردانیدن ترجمه کرده اند. ‏‎[16]‎‏ اما در‏‎ ‎‏قرآن کریم موارد گوناگونی از کاربرد این لفظ مشاهده می شود که قابل بررسی است: ‏

‏1 - یکی از موارد احیاء، رویانیدن گیاهان در روی زمین است و آمدن فصل بهار با‏‎ ‎‏طراوت و نشاط حاصل از نزول بارانهای فراوان از آسمان، تعبیر به احیای زمین شده‏‎ ‎‏است. ‏‎[17]‎‏ ‏

‏2 - مورد دیگر احیاء را در مورد زنده کردن مردگان بعد از نشئه برزخ به کار برده است‏‎ ‎‏و ناظر مبحث معاد جسمانی است. ‏‎[18]‎‏ ‏

‏3 - موارد فراوانی نیز وجود دارد که لفظ احیاء تحمل معنای مختلفی را دارد مثلا: ‏

‏الف: فرموده است: و از آب همه چیز را زنده قرار دادیم. ‏‎[19]‎‏ ظاهر این آیه دلالت بر‏‎ ‎‏همان حیات نباتی دارد که از نزول باران حاصل می شود، ولی کسانی از اهل معرفت‏‎ ‎‏فرموده اند: مقصود از «ماء» ولایت ائمه طاهرین - صلوات الله علیهم اجمعین - است؛ زیرا‏‎ ‎‏چهارده نفس مقدس هم واسطۀ فیض در انتشای عالم تکوین از مبدأ اعلایند که موجب‏‎ ‎‏پیدایش عالم هستی و از جمله جانداران است و هم واسطۀ فیض در اشراق حقایق و‏‎ ‎
‎[[page 322]]‎‏تدوین معارف در عالم تشریع اند، و در نتیجه حیات معنوی و الهی انسانها به واسطۀ وجود‏‎ ‎‏ذیجود آن بزرگواران است، که در این صورت احیاء به معنی زنده گردانیدن به حیات‏‎ ‎‏معنوی و الهی خواهد بود. ‏

‏ب: در آیۀ دیگری فرموده است: هر کس انسانی را احیاء کند مثل این است که همۀ‏‎ ‎‏مردم را زنده کرده باشد. ‏‎[20]‎‏ که هم مصادیق ظاهری برای احیاء آورده اند، مثل نجات غریق‏‎ ‎‏و یا حریق... و هم مصادیق معنوی که عبارت است از: هدایت و به راه صلاح و سداد‏‎ ‎‏کشانیدن یک انسان. ‏

‏ج: در آیات متعددی فرموده است: مرده را از زنده بیرون می آورد و زنده را از مرده. ‏‎[21]‎‎ ‎‏در این مورد هم مصادیق مادی مثل حیات طبیعت در بهار و ممات آن در زمستان و امثال‏‎ ‎‏آن را نام می برند، ولی مصادیق معنوی از قبیل: تولد یافتن یک انسان شایسته از والدین‏‎ ‎‏ناشایست و بالعکس هم ذکر می کنند، مثل: فرزند نوح پیامبر، و عکس آن معاویه فرزند‏‎ ‎‏یزید - علیه اللعنه - ‏

‏4 - موارد فراوانی نیز در قرآن کریم وجود دارد که لفظ اَموات و اَحیاء به کار رفته و یا‏‎ ‎‏خود واژه «اِحیاء» و مقصود از آن حیات معنوی و کسب مراتب قرب الهی است. ‏

‏از جمله موردی که فرموده است: هرکس عمل صالح انجام دهد مرد باشد یا زن او را‏‎ ‎‏به حیات طیب می رسانیم. ‏‎[22]‎‏ یا آن موردی که محتوای دعوت پیامبر اکرم - صلی الله علیه‏‎ ‎‏و آله - را محیی می داند. ‏‎[23]‎‏ و مواردی از این قبیل. ‏‎[24]‎‏ ‏

‏5 - در موارد بسیاری لفظ «اِحیاء» و «اِماته» را به طور کلی به کار می برد که شامل همۀ‏‎ ‎‏مراتب احیاء می شود؛ از حیات نباتات تا بالاترین مراتب تقرب الی الله. ‏‎[25]‎‏ ‏

‏توضیحی از روایات: در روایات معصومین - سلام الله علیهم اجمعین - هم موارد‏‎ ‎‏فراوانی در خصوص حیات حقیقی دیده می شود که به یکی دو مورد اشاره می کنم: ‏

‏1 - از حضرت علی - علیه السلام - نقل شده که فرمودند: حیاتی جز با دین وجود‏‎ ‎‏ندارد. ‏‎[26]‎‏ ‏

‏2 - از حضرتش نقل شده که فرمودند: توحید، حیات نفس است. ‏‎[27]‎‏ ‏

‏3 - از حضرتش نقل شده که فرمودند: نادان، مرده ای میان زنده هاست. ‏‎[28]‎‏ ‏

‏4 - حضرت فرمودند: دروغگو و مرده مثل هم اند، زیرا برتری زنده بر مرده این است‏‎ ‎‏که به او اعتماد می شود، پس آنگاه که به سخن کسی اعتماد نشود حیات او از دست رفته‏‎ ‎
‎[[page 323]]‎‏است. ‏‎[29]‎‏ ‏

‏5 - و بالاخره حضرتش فرمودند: اگر کسی از کار زشت با دست و زبان و دل نهی کند‏‎ ‎‏او همه صفات خیر را در خود جمع کرده است، و اگر کسی با زبان و دل عمل زشت را‏‎ ‎‏ناخوشایند بداند و نهی کند، او دو صفت خیر را دارد و یکی را رها کرده است. و کسی که‏‎ ‎‏فقط در دل از عمل منکر ناراحت است او دو صفت برتر را رها کرده و تنها از یک صفت‏‎ ‎‏خیر برخوردار شده، اما آن کسی که حتی در دل خود هم عمل منکر را زشت نمی شمارد‏‎ ‎‏او مردۀ زنده هاست یا مرده ای در میان زنده ها. ‏‎[30]‎‏ ‏

‏جمعبندی و نتیجه: از مجموع آیات و روایاتی که به آنها اشاره شد می توان نتیجه‏‎ ‎‏گرفت که "اِحیاء"، جان بخشیدن و روح دادن به کالبد بیجان و بیروح است، البته دارای‏‎ ‎‏مراتبی است از مرتبه نفس نباتی تا مراتب عالی قرب به حق تعالی. در همۀ این موارد‏‎ ‎‏احیاء عبارت است از زنده کردن آن موجود، و چنانچه این احیاء صورت نگیرد آن موجود‏‎ ‎‏از بین خواهد رفت، نه اینکه می ماند اما ناقص کار می کند، خیر از بین می رود و می میرد و‏‎ ‎‏دیگر به عنوان آن موجود عملکردی نخواهد داشت. ‏

‏حال، باتوجه به این نکاتی که بررسی شد باید ببینیم کدامیک از"اصلاح" و "احیاء" در‏‎ ‎‏دین می تواند رخ دهد، و هرکدام به چه معنی است؟ شرایط انسانی که می خواهد احیاگر‏‎ ‎‏دین باشد چیست؟ و بالاخره آیا امام راحل(ره) احیاگر دین است یا مُصلح آن؟ ‏

‏ ‏

اصلاح یا احیای دین؟ 

‏ ‏

‏براساس آنچه که در مورد این دو واژه گفته شد می توان گفت، اصلاح در دین البته‏‎ ‎‏معنی ندارد، ولی اصلاح در اندیشۀ دینی راه دارد و آن، زمانی معنی خواهد داشت که‏‎ ‎‏جهت اصلی دین در اندیشۀ دینی محفوظ باشد. اندیشمند دینی روح و جان دین و‏‎ ‎‏سمتگیری اصلی دین را بخوبی دریافته باشد، اما در لابلای مجموعۀ عقاید و باورهای‏‎ ‎‏دینیش مواردی برخطا می رود و مُصلح اندیشۀ دینی آن کسی است که می کوشد تا این‏‎ ‎‏موارد خطا را به صلاح و صواب مبدل سازد. اگر ناراستیهایی در جای جای اعتقادات‏‎ ‎‏دینی یک دیندار مشاهده شود در حالی که سمت و سوی اندیشۀ دینی او برصواب‏‎ ‎‏باشد، این جا، جای اصلاح اندیشه دینی است. فرضاً توحید او توحید قرآنی است و باور‏‎ ‎
‎[[page 324]]‎‏دینیش، او را به سوی مراتب قرب الهی سوق می دهد، لکن در خصوص برخی مفاهیم‏‎ ‎‏دینی از قبیل شیطان، ملائک، توکل، صبر، رضا و ... برداشت و تلقی شایسته ای ندارد. ‏

‏آنگاه که در جامعۀ دینی در مورد هر یک از موضوعات فوق الذکر و امثال آنها تلقی‏‎ ‎‏نادرستی وجود داشته باشد. اندیشمند دیندار می کوشد این ناراستی را به صلاح و سداد‏‎ ‎‏مبدل سازد و از راه بررسی قرآنی و روایی این موضوعات، تلقی نادرست موجود را از‏‎ ‎‏بین ببرد و جامعه را به سمت صلاح و سداد سوق دهد. در همۀ این موارد، اصلاح اندیشه‏‎ ‎‏دینی صادق است و غالباً اندیشمندان دیندار و نویسندگان دلسوز نقش مصلحان اندیشه‏‎ ‎‏دینی را ایفا می کنند. یعنی در عین حال که ساختار اندیشه دینی و تلقی کلی دینداران‏‎ ‎‏از دین را تغییر نمی دهند سعی می کنند موارد کژاندیشی را اصلاح کنند. ‏

‏قضیۀ اصلاحات اجتماعی نیز چنانکه قبلاً اشاره شد از همین قرار است. و "اصلاح"‏‎ ‎‏در مکاتب فلسفی، سیاسی و اجتماعی نیز به همین است. ‏

‏اما احیای دین در جایی مطرح است و در جامعه ای کاربرد داردکه اندیشمندان دینی و‏‎ ‎‏دینداران اندیشمند در تلقی و برداشت خود از دین بر خطا باشند و از اساس راه را اشتباه‏‎ ‎‏بپیمایند. اگر در جامعه ای از اسلام جز اسمی و رسمی باقی نمانده باشد و مردمان دیندار،‏‎ ‎‏دینمدار نباشند و بلکه اهل ظاهر باشند و جوهر، روح و جان دین که همان  خدایی شدن و‏‎ ‎‏خدایی ماندن و حرکت به سوی مقام قرب الهی است (و این، همان باطن و حقیقت دین‏‎ ‎‏است) از کالبد دین رخت بربسته باشد، و دین بیجان بر جای مانده باشد، به گونه ای که آن‏‎ ‎‏وزیر وقت انگلستان از سفیر آن کشور می پرسد که آن آقا بر بالای بام چه می گوید؟ سفیر‏‎ ‎‏می گوید: مشغول اذان گفتن است و آنگاه سئوال می کند که آیا این اذان ضرری برای ما‏‎ ‎‏دارد؟ سفیر جواب می دهد: خیر. بیدرنگ وزیر می گوید: پس بگذار که هرچه می خواهد‏‎ ‎‏بگوید. اگر جوهر دین و روح آن که رنگ خدایی زدن برهمۀ حرکات و سکنات است و بر‏‎ ‎‏این روش استوار ماندن‏‎[31]‎‏ که نتیجه آن عدم اتکا به ظلم و ظالم و ستیز با شیاطین جن و‏‎ ‎‏انس و شیطان صفتان است، ‏‎[32]‎‏ از کالبد دین مفارقت کرده باشد، دینداران به جای ولایت‏‎ ‎‏الهی که مستلزم خروج از ظلمات و ورود در نور است، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند که‏‎ ‎‏نتیجۀ آن خروج از نور و ورود در ظلمات است، ‏‎[33]‎‏ در چنین زمانه ای در حقیقت نیاز به‏‎ ‎‏مصلح اجتماعی نیست بلکه وجود یک محیی ضرورت می یابد تا روح و جان رخت بر‏‎ ‎‏بسته را به این کالبد بازگرداند و دوباره این دیندارانِ به سجده افتاده در پیشگاه شیطان را از‏‎ ‎
‎[[page 325]]‎‏عبادت بندگان خدا به عبادت خدا بکشاند، ‏‎[34]‎‏ و آنها را بیدار و آگاه کند تا پیشانی برآستان‏‎ ‎‏شیطان و طاغوت نسایند و دربرابر آن که شایسته عبودیت است سرتسلیم فرود آورند. ‏‎[35]‎‎ ‎‏و به این بندگی افتخار کنند. ‏‎[36]‎‏  و احیای دین به این معنی است. ‏

‏و در تاریخ اسلام اولین محییِ دین، حضرت سیدالشهداء حسین بن علی – علیهما‏‎ ‎‏السلام - امام سوم ماست. زیرا این امام همام در زمانی قیام کردند که می رفت تا از اسلام‏‎ ‎‏جز اسمی و رسمی باقی نماند، چون که کاروان اسلامیان گرفتار کاروانسالاری شده بود که‏‎ ‎‏راه جهنم در پیش گرفته و پیوسته ایشان را از مقام قرب الهی دور می کرد و لذا حضرت‏‎ ‎‏فرمودند: ‏و علی الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامّة براعٍ مثل یزید.‏ ‏‎[37]‎‏ وقتی که خلیفۀ‏‎ ‎‏مسلمین کسی مثل یزید باشد فاتحۀ اسلام خوانده است. و از این رو حضرت با تمام قوا و‏‎ ‎‏امکاناتی که داشت علیه حاکمیت زمان قیام کرد و با شهادت خود و یاران خود و اسارت‏‎ ‎‏پیامرسان خونش، برای همیشه اسلام را بیمه کرد و شاخصهایی برای مسلمانان ارائه کرد‏‎ ‎‏تا هرگز گمراه نشوند. و شاید به همین جهت است که رسول اکرم - علیه و آله آلاف التحیة‏‎ ‎‏و الکرم - فرموده است: ‏حسینُ منّی و انا من حسین.‏ ‏‎[38]‎‏ زیرا اگر دین اسلام با قیام خونین‏‎ ‎‏سیدالشهدا - علیه السلام - احیا نمی شد امروز نامی از اسلام باقی نمی ماند، چنانکه یزید -‏‎ ‎‏علیه اللعنه – گفت: فرزندان هاشم با حکومت بازی کردند و در حقیقت هیچ وحی و خبری‏‎ ‎‏در کار نیست، و رسماً انکار نبوت حضرت رسول اکرم - صلی الله علیه و آله و سلم – را‏‎ ‎‏کرد و پایان کار اسلام در حاکمیت چنین کسی آشکار است. ‏

‏چندی بعد از آن امام عزیز، فرزند ایشان، امام ششم ما حضرت صادق - علیه السلام -‏‎ ‎‏نیز در تحلیل معارف حقۀ شیعه و تصحیح نگرش مردم دیندار به اسلام و جهتگیری‏‎ ‎‏درست آنها در فهم مسائل و مباحث این چنین نقشی ایفا کردند و در آن زمانۀ آشوب و‏‎ ‎‏بحرانهای فکری که امواج افکار گوناگون بسان فتنه ها روز روشن را بر دینداران، شب‏‎ ‎‏ظلمانی کرده بود، شیعیان به آن حضرت که قرآن ناطق و مجسم و مخاطب وحی بود، پناه‏‎ ‎‏می بردند و از وجود نورانی و سخنان گهربارش در یافتن جهت درست اندیشه و عمل‏‎ ‎‏بهره ها می بردند. ‏‎[39]‎‏ ‏

‏بعد از آنکه اشاره ای به دو امام معصوم و دو محیی بزرگ اسلام داشتیم به عصر حاضر‏‎ ‎‏بازگردیم و به آنچه که در روزگار ما رخ داده است توجه کنیم. ‏

‏یادمان نرفته است که در سالهای پیش از اوجگیری انقلاب اسلامی، در این دیار تفکر‏‎ ‎
‎[[page 326]]‎‏دینی در چه مردابی گرفتار آمده بود هم به لحاظ اعتقادی کسانی پیدا می شدند که تنها‏‎ ‎‏اعتقادی ساده به وجود خداوند داشتند وبس، و برخی نیز پاره ای اعمال عبادی را به‏‎ ‎‏صورت کالبدهای بیجان انجام می دادند، و در عین حال سرتسلیم در پیشگاه خاندان‏‎ ‎‏سلطنت و شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار فرود آورده بودند. و در چنین ظلمات‏‎ ‎‏اعتقادی و عملی بود که امام راحل(ره) همچون نوری در تاریکی درخشید و آسمان‏‎ ‎‏افکار را روشن کرد و جانی تازه به اسلامیان بلکه به آدمیان بخشید و با حرارت وجودش‏‎ ‎‏یخهای مادیت، افسردگی و دلمردگی را آب کرد و آن دیانتی را که با اتّکا به ظالم سازگار‏‎ ‎‏بود نسخ کرد و به جای آن توحید قرآنی و صمدی آورد و مردمان و بویژه جوانان ندای‏‎ ‎‏روحبخش او را به جان و دل شنیدند و کردند آنچه باید می کردند. ‏

‏در همان زمان کسانی راضی بودند که ساختار سیاسی و اجتماعی آن نظام بر هم‏‎ ‎‏نخورد و فقط دامنۀ حاکمیت شاه را محدودتر کنند و شعار "سلطنت کردن شاه به جای‏‎ ‎‏حکومت کردن" را مطرح می کردند. و اینها – اگر خوشبینانه داوری کنیم - طالب اصلاحات‏‎ ‎‏اجتماعی بودند، اما داعیۀ " احیا" نداشتند. زیرا خصوصیت لازم برای یک محیی را‏‎ ‎‏نداشتند. آنها طالب اصلاحات اجتماعی در چارچوب و داخل حاکمیت موروثی شاه‏‎ ‎‏بودند، اما امام راحل(ره) که اساس و پایۀ فساد را می شناخت به اصلاحات رضایت نداد‏‎ ‎‏و امت امام هم امامت او را پذیرفته و به صلاح خود دیده بودند از جان و دل با او همصدا‏‎ ‎‏شدند و بر سر پیمان خود ماندند تا اینکه آن نظام فاسد را از بیخ و بن برکندند. ‏

‏بنابراین عنوان مصلح اجتماعی برای امام، عنوان ناقصی است؛ امام یک محیی بود، او‏‎ ‎‏احیاگر دین بود و با احیای دین و اندیشۀ درست دینی، البته  اصلاحات اجتماعی هم بر‏‎ ‎‏وفاق اندیشه درست دینی صورت می پذیرد. ‏

‏پیش از ظهور این حادثه عظیم، باور بسیاری بر این بود که دین تنها برای مراسم‏‎ ‎‏خاصی در زندگی انسان آمده است. دین و قرآن در جامعه، مدرسه، دانشگاه، بازار،‏‎ ‎‏کارخانه، دادگاه، خانه، مجلس، دولت و ... سخنی ندارد. و اصولاً جای قرآن و دین‏‎ ‎‏مسجد و حسینیه است. لکن امام راحل(ره) که بخوبی دریافته بود که روح دین –که همانا‏‎ ‎‏از بین بردن موانع پرستش خداوند و نفی بتان و بر کرسی حاکمیت نشانیدن خدا و‏‎ ‎‏ملاکهای الهی در جامعه و نفی معبودها و اثبات معبود واحد (لا اله الا الله) است – از‏‎ ‎‏جامعه رخت بر بسته و مردمان دیندار دچار نوعی رخوت و پریشانی شده اند، لذا برای‏‎ ‎
‎[[page 327]]‎‏جان بخشیدن به اندیشۀ دینی و بازگردانیدن روح دین به آن در جامعۀ دین باورِ این دیار،‏‎ ‎‏حرکتی احیاگرانه را آغاز کرد و به نتایج آغازین خود نیز رسید: ‏

باش تا که صبح دولتش بدمد   کین هنوز از نتایج سحر است

‏چنانکه خداوند می فرماید: خداوند کلمۀ پاکیزه را به درخت پاکیزه مثال می زند که‏‎ ‎‏اصل آن ثابت، و شاخه هایش در آسمان است و همه وقت به اذن پروردگارش میوه های‏‎ ‎‏شایسته می دهد... ‏‎[40]‎‏ ‏

‏آخرین بخش این مقاله توضیحی دربارۀ ویژگی یک محیی دین است تا روشن شود که‏‎ ‎‏چرا امام راحل(ره) را یک محیی بزرگ دین می دانیم، و دیگران هم اگر چه تا حدّی ممکن‏‎ ‎‏است شایسته این عنوان باشند ولی به پایۀ او نمی رسند؟ ‏

‏چنانکه می دانیم: ذات نایافته از هستی، بخش – نتواند که شود هستی بخش. اگر کسی‏‎ ‎‏خود، واجد روح دین نباشد طبیعی است که نتواند به کالبد بیجان دین روح ببخشد. زیرا‏‎ ‎‏چیزی که خود ندارد چگونه می خواهد به دین و دینداران ببخشد. بنابراین شرط لازم‏‎ ‎‏برای یک محیی دین این است که به روح دین رسیده باشد و به باطن و حقیقت آن راه یافته‏‎ ‎‏باشد. و از آنجا که روح و حقیقت دین همان توحید صمدی و قرآنی است لذا جز با راه‏‎ ‎‏یافتن به باطن و حقیقت قرآن روح دین که همانا توحید قرآنی است در دسترس آدمی‏‎ ‎‏نخواهد بود. و قرآن که کتاب تشریع الهی است با هستی که کتاب تکوین الهی است مغایر‏‎ ‎‏نیستند، بلکه متناظر باهم اند و همانطور که هستی دارای ظاهری است به نام عالم ناسوت‏‎ ‎‏یاطبیعت و بواطنی دارد به نامهای ملکوت، جبروت و لاهوت تا برسد به ذات اقدس الله‏‎ ‎‏همینطور قرآن مجید نیز که کتاب تشریع الهی است ظاهری دارد و باطنی ظاهرش زیبا و‏‎ ‎‏باطنش عمیق و ژرف است. ‏‎[41]‎‏ ‏

‏بواطن قرآن مجید را تا عدد هفت و هفتاد رسانیده اند‏‎[42]‎‏اما می دانیم که عدد هفت و‏‎ ‎‏هفتاد در استعمال قرآنی به معنی بی شمار است، چنانکه در سوره مبارکه توبه در مورد‏‎ ‎‏منافقان خطاب به پیامبراکرم - علیه وآله الاف التحیة و الکرم - می فرماید: ... اگر برای آنها‏‎ ‎‏هفتاد بار استغفار کنی خداوند هرگز آنها را نخواهد آمرزید. ‏‎[43]‎‏ واضح است که مقصود‏‎ ‎‏خداوند این نیست که اگر هفتاد و یک بار استغفار کنی برای آنها امید آمرزش وجود‏‎ ‎‏خواهد داشت. بلکه می خواهد بفرماید که اگر هر چه استغفار کنی به حال آنها تأثیری‏‎ ‎‏نخواهد داشت.‏


‎[[page 328]]‎‏به نظر می رسد که مقصود از هفت یا هفتاد بطن برای قرآن نیز این باشد که باطن قرآنی‏‎ ‎‏بی انتهاست، وهرکس متناسب باسعۀ وجودی که دارد به همان مرتبه از باطن قرآنی راه‏‎ ‎‏می یابد. هرچه آدمی در دریدن حجابهای پیش رو در عالم هستی توفیق بیشتری به دست‏‎ ‎‏آورد به همان اندازه در از میان برداشتن حجابهای افتاده برچهرۀ زیبای حقایق قرآنی‏‎ ‎‏تواناتر خواهد بود و هر مرتبه ای از عالم هستی متناظر است با مرتبه ای در عالم تشریع و‏‎ ‎‏حقایق قرآنی. چنانکه در حدیث شریف آورده است که به اهل القرآن گفته می شود بخوان‏‎ ‎‏و بالا برو... ‏‎[44]‎‏  این ارتقای وجودی از چه راهی میسر می گردد؟ ‏

‏ذیل این آیۀ شریفه که می فرماید: ... تأویل آیات متشابه قرآن را فقط خدا و راسخان در‏‎ ‎‏علم می دانند. ‏‎[45]‎‏ از امام صادق - علیه السلام - نقل شده است که فرمودند: ‏نحن الراسخون‎ ‎فی العلم‎[46]‎‏ یعنی راسخان در علم (که عالم به تأویل آیات متشابه اند) ماییم. و در حدیث‏‎ ‎‏دیگری در خصوص اینکه چه کسی قادر به دریافت حقایق قرآنی است از امام باقر – علیه‏‎ ‎‏السلام - نقل شده که فرمودند: «‏انما یعرف القرآن من خوطب به‎[47]‎‏»  قرآن را تنها کسی‏‎ ‎‏می فهمد و در می یابد که مخاطب آن باشد. پیامبراکرم - علیه و آله آلاف التحیة والکرم -‏‎ ‎‏نیز درآن حدیث متواتر و مشهور به حدیث ثقلین فرمودند: «‏انّی تارک فیکم الثقلین کتاب‎ ‎الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً  ولن یفترقا حتی یردا‎ ‎علیّ الحوض‎[48]‎‏ . علاوه بر اینها در سورۀ واقعه خداوند می فرماید: جز پاک شده ها کسی به‏‎ ‎‏حقایق قرآنی راه نمی یابد. ‏‎[49]‎‏ ‏

‏از مجموع آنچه در اینجا آوردیم می توان جواب سؤال فوق الذکر را چنین داد که: اگر‏‎ ‎‏بخواهیم به روح، باطن و حقیقت قرآن راه پیدا کنیم باید با پاکیزه و طاهر شدن سعه‏‎ ‎‏وجودی یافته و شباهتی به معصومین - سلام الله علیهم اجمعین - پیدا کنیم. آنگاه به‏‎ ‎‏مرتبه ای از رسوخ در علم رسیده و تا اندازه ای این شایستگی را احراز کنیم که مخاطب‏‎ ‎‏وحی الهی واقع شویم، و این احساس درما زنده شود که گویی هم اینک فرشتۀ وحی‏‎ ‎‏حضرت جبرائیل - علیه السلام - آیات مبارک قرآن را برای ما تلاوت می کند و مخاطب او‏‎ ‎‏ماییم. ‏

‏و در این صورت است که می توانیم ارتقای وجودی یافته و به مرتبه ای از مراتب باطن‏‎ ‎‏قرآن و به بطنی از بطون آن راه یابیم. و این، به دلیل تشبه به معصومین و استفاده از این‏‎ ‎‏واسطه های عظمای فیض الهی است. ‏


‎[[page 329]]‎‏این بزرگواران همانطور که در عالم تکوین واسطۀ فیض الهی اند و مابر خوان گستردۀ‏‎ ‎‏آن عزیزان روزی می خوریم، در عالم تشریع و بهره بردن از کتاب تشریع الهی، قرآن نیز‏‎ ‎‏آنها واسطۀ فیض الهی اند و راه تعنم و برخورداری از حقایق مکتوم این کتاب عظیم توسل‏‎ ‎‏به ذیل عنایات آن بزرگواران است. چه اینکه، قرآن و عترت (چنانکه در حدیث ثقلین‏‎ ‎‏آمده بود) از یکدیگر جدایی ناپذیرند، یعنی اگر کسی فقط به الفاظ قرآنی بسنده کند و از‏‎ ‎‏عترت بهره ای نبرد، او در حقیقت از قرآن هم بهره ای نبرده است و عکس آن نیز به همین‏‎ ‎‏ترتیب است و در هر صورت عترت تفسیر قرآن است و بیان بواطن آن و حقیقت و جان آن‏‎ ‎‏و هیچیک از این دو را بدون دیگری نمی توان داشت. و چنانکه اشاره شد راه تشبه به‏‎ ‎‏معصومین برای رسیدن به حقایق قرآنی طهارت است، لکن از گفته های گذشته مان این‏‎ ‎‏نکته نیز معلوم شد که طهارت لازم برای دستیابی به حقایق قرآنی در هر مرتبه ای از‏‎ ‎‏هستی متناسب با همان مرتبه است و پاکی از آلودگیهای همان مرتبه است. اما برای مزید‏‎ ‎‏توضیح و تبرک و تیمن، فرازی از سخنان گهربار امام راحل(ره) در این خصوص را‏‎ ‎‏می آورم: ‏

‏حضرتش در کتاب گرانقدر ‏سرّالصلوة‏ فرمودند: ‏

‏طهارت اهل ایمان تطهیرظاهر است از ارجاس معاصی و اطلاق شهوت و غضب، و‏‎ ‎‏طهارت اهل باطن تنزیه از قذارات معنویه و تطهیر از کثافات اخلاق ذمیمه است و طهارت‏‎ ‎‏اصحاب حقیقت تنزیه از خواطر و دساوس شیطانیه و تطهیر از ارجاس افکار و آراء ضالّه‏‎ ‎‏مضلّه است. و تطهیر ارباب قلوب تنزیه از تلوینات و طهارت از تقلبات و تطهیر از‏‎ ‎‏احتجاب به علوم رسمیه و اصطلاحات است و ... ‏‎[50]‎‏ ‏

‏بنابراین کسی می تواند متکفل احیای دین بشود که خود، دیندار شده باشد، حیات‏‎ ‎‏دینی یافته باشد و خود، مجسمۀ جان دین باشد تا بتواند آن را در کالبد دینداران بدمد و‏‎ ‎‏این همه از عهدۀ کسی برمی آید که به باطن هستی و کتاب تشریع خداوند که از هم جدا‏‎ ‎‏نیستند، واصل شده و در توحید قرآنی و صمدی رسوخ یافته و به ملکوت و بارگاه عزّ‏‎ ‎‏قدس الهی بار یافته باشد. و چنانکه در مناجات ائمه معصومین - علیهم صلوات المصلین -‏‎ ‎‏آمده است: ‏

‏کمال انقطاع الی الله نصیب او گشته، و دیدۀ دل او با نظر کردن به جمال دلربای‏‎ ‎‏حضرت دوست نورانی شده و حجابهای نورانی را دریده و به معدن عظمت بار یافته و‏‎ ‎
‎[[page 330]]‎‏روح او به عزّ قدس حضرتش تعلق یافته و ... ‏‎[51]‎‏ ‏

‏و امام راحل(ره) این چنین بود، چنانکه بیش از هر دعایی با همین مناجات شعبانیه و‏‎ ‎‏دعای کمیل ملزم بود و به آنها سفارش می فرمود. البته این کمترین را نمی سزد و نمی رسد‏‎ ‎‏و نمی زیبد که توصیف آن عزیز سفر کرده را کنم، چنانکه منطق دانان گفته اند که معّرِف‏‎ ‎‏باید اجلیٰ از معرّف باشد. لکن این کمترین، توصیف حظّی را می کند که از خوان گستردۀ‏‎ ‎‏آن فرزند برومند زهرای اطهر - سلام الله علیها - برده است، وگرنه دست ما از رسیدن به‏‎ ‎‏عظمت آن عزیز کوتاه است. خدایش درجات متعالی عنایت فرماید و با اجداد طاهرینش‏‎ ‎‏محشور فرماید و ما را نیز از این خوان گسترده بهره ای وافر نصیب گرداند. ‏

بعونه  ومنّه 

و منه التوفیق و علیه التکلان

‏ ‏


[[page 331]]

‎[[page 332]]‎

  • - المنجد، واژه دانَ، مفردات راغب، واژه دین.
  • - قاموس قرآن، واژۀ دین.
  • - مفردات راغب، واژۀ دین.
  • - آل عمران / 9.
  • - تفسیر مجمع البیان ج 2، ذیل آیه 19 آل عمران.
  • - مائده /  3.
  • - المنجد، واژه صُلح.
  • - توبه  /  102.
  • - اعراف /  56.
  • - انعام /  48.
  • - اعراف /  35، بقره /  224، نساء /  129، انفال  /  1.
  • - شوریٰ / 40.
  • - ازجمله بقره /  160 و 182، آل عمران /  89، نساء  / 16 و 146، مائده /  39، انعام /  54، نحل /  119 و نور /  5 .
  • - بقره / 220، اعراف /  56 و 85، یونس /  81، شعراء /  152 و نمل  /  48.
  • - المنجد / ، واژه حیی.
  • - بقره /  164، عنکبوت  /  63، جاثیه /  5.
  • - یس /  78.
  • - انبیاء /  30.
  • - مائده /  32.
  • آل عمران /  27، انعام /  95، یونس /  31 و روم /  19.
  • - نحل /  97.
  • انفال /  24.
  • - انعام /  122، یس /  70، بقره /  124، نحل /  21، فاطر /  22.
  • - یونس /  56، اعراف /  185، توبه /  116، مؤمنون /  80.
  • - میزان الحمة، ج 2، واژۀ حیات.
  • - همان.
  • - میزان الحکمة، ج 9، واژۀ موت.
  • - همان.
  • - نهج البلاغه صبحی صالح /  کلمات قصار، شماره 347.
  • - انّ الذّین قالوا ربنّا الله ثم استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الاتخافوا و لا تحزنوا ... فصلت /  30 .
  • - و لا ترکنوا الی الذّین ظلموا فتمسّکم النّار... هود /  113.
  • - الله ولی الذّین آمنوا یُخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت ... . (بقره /  257).
  • - اشاره به گفتۀ سردار مسلمان به سردار ایرانی: انّا بُعثنا لنخرج الامم ... و من عبادة عباده الی عبادة الی عبادة الله. (کامل ابن اثیر، ج 2).
  • - قال علی - علیه السلام - : الهی ما عبدتک خوفاً من عقابک و لا طعماً فی ثوابک و لکن وجدتک اهلاً للعبادة فَعَبَدتک. (بحار الانوار، ج 1، ص 14)
  • - قال علی - علیه السلام - الهی کفی بی عزاً ان اکون لک عبداً و کفی بی فخراً اَن تکون لی رَباً ... (بحارالانوار /  ج 77، ص 402).
  • - بررسی تاریخ عاشورا، تألیف  دکتر آیتی، ص 90.
  • - ارشاد شیخ مفید، ص 249.
  • - قال رسول الله(ص) : اذا اَلتَبَسَتْ علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن. (مقدمۀ تفسیر المیزان، ص 12).
  • - اَلَم تَرَکیفَ ضرب الله مثلاً کلمة طیبةٍ کشجرةٍ طیبةٍ اصلها ثابتٌ و فرعها فی السماء تُؤتی اکلها کل حین باذن ربّها... (ابراهیم  /  24 و 25).
  • - قال رسول الله(ص) : ظاهره انیق و باطنه عمیق. (مقدمۀ تفسیرالمیزان، ص 12).
  • - مصباح الانس، ص 5.
  • - استغفرلهم اولاستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفرالله لهم ... (توبه /  80).
  • - ... اقرأ و ارقا... میزان الحکمة، باب 3298.
  • - آل عمران، 7.
  • - تفسیر المیزان، ج2، ص 69.
  • - بحارالانوار، ج46، ص 349.
  • - چنانکه اشاره شد، این حدیث متواتر است و فقط یکی از منابع اهل سنت یادآوری می کنیم. صحیح مسلم، ج7، ص 122.
  • - لایمسّه الا المطهّرون، (واقعه /  79).
  • - سرالصلوة، ص 60 به بعد.
  • - مناجات شعبانیه، مفاتیح الجنان.

انتهای پیام /*