علت مخالفت امام
در آن ایام من معمولاً به منزل حضرت امام رفت و آمد داشتم. اما چندان یادم نیست که از خود ایشان در این مورد مطلبی شنیده باشم. چون ایشان خیلی دقت داشتند که دامنه اختلافات گسترش پیدا نکند و تا حد امکان از طرح آن پرهیز میکردند. ولی مخالفت ایشان محرز بود و دو جهت هم داشت، جهت اول این بود که ـ به احتمالی من از خود ایشان شنیدم ـ میفرمود: حالا وقت این کارها نیست؛ چون ایشان درست در همان ایام، مبارزه سختی را با رژیم شاه آغاز کرده و به مرحله اوج رسانده بودند. فضای حوزه کاملاً برای ادامه این مبارزه آماده شده بود، در این هنگام ناگهان مسأله تأسیس دار التبلیغ مطرح شد، آن هم با این شعار که اصل برای ما، تبلیغ و ارشاد جامعه است و حوزه نیاز به آرامش و امنیت دارد و فعالیتهای مبارزاتی، امنیت و آرامش را از بین میبرد.
[[page 340]]شما فرض کنید در حالی که حضرت امام با سخنرانیها و حرکتهای انقلابی، فضای حوزه را برای ادامه مبارزه کاملاً گرم و داغ کرده بودند، در این میان تأسیس دار التبلیغ به منزله آب سردی بود که بر روی آتش انقلاب ریخته میشد. بنابراین حضرت امام از این جهت خیلی ناراحت بودند و میفرمودند: الآن موقع این حرفها نیست، ما کارهای اهم از این داریم، اهم و مهم باید رعایت بشود. البته این عین کلمات امام نبود، ولی معمولاً بحثها و گفتوگوها اینگونه بود و به نظر من آقای شریعتمداری در اینجا در تشخیص اهم و مهم دچار خلط شد.
جهت دیگر مخالفت حضرت امام، ذهنیتی بود که ایشان از مدرسه سپهسالار تهران (شهید مطهری فعلی) داشتند. شاه یک برنامه مخصوصی آنجا به راه انداخته بود؛ از طلاب اسمنویسی میکردند، درسهای مخصوصی داشتند و مدرک هم میدادند. در آن زمان بسیاری از طلاب و بعضی از دوستان ما جذب این مدرسه شدند، چون از نظر مادی مزایای خوبی داشتند و در نهایت به استخدام ادارات دولتی درمیآمدند.
از طرفی هم نوع طلبهها در شدت فقر و گرسنگی به سر میبردند و مجبور میشدند به اینگونه مراکز پناه بیاورند. وقتی هم به آنجا میرفتند اغلب انحراف فکری و عقیدتی پیدا میکردند؛ حتی بعضیها دست به قلم شدند و علیه اسلام مطالبی نوشتند. حضرت امام با توجه به تجربه تلخی که از اینگونه امور داشت، میفرمودند: این دار التبلیغ هم مثل آن میشود. بالاخره کنترل را از دست حوزه میگیرند و خودشان آنچه میخواهند انجام میدهند و همان طوری هم داشت میشد. اساتید از دانشگاه میآمدند و ظاهراً در آنجا تدریس میکردند، ولی در لابهلای
[[page 341]]تدریس، افکار وارداتی خودشان را به طلاب تزریق میکردند.
همچنین افرادی که از دار التبلیغ فارغ التحصیل میشدند و در ایام تعطیلی و ماه رمضان به شهرهای مختلف اعزام میشدند، همان طرز تفکر مخالف امام و انقلاب را ترویج میکردند. وقتی که در تهران بودم، یکی از اینها که سه، چهار سال در آنجا دوره دیده بود، آمد و چند جلسهای صحبت کرد. خیلی هم خوشبیان، مرتب و منظم صحبت کرد و اهالی او را خیلی پسندیدند. بعد هم چند مرحله دیگر از او دعوت کردند. آنها بسیار آرام و ملایم برخورد میکردند و کاری با مسائل سیاسی نداشتند، گاهی هم بهطور غیر مستقیم مبانی امام و انقلاب را زیر سؤال میبردند و سعی میکردند امام و تفکر امام را همچنان در حاشیه نگه دارند.
در نهایت مخالفت امام با این مرکز باعث شکست آن شد و نتوانست پیشرفت زیادی داشته باشد. به همین خاطر بعضی از اساتید که برای تدریس میرفتند، دیگر نرفتند. برخی از فضلا هم که برای تحصیل ثبتنام کرده بودند، انصراف دادند، البته بهطور کلی تعطیل نشد ولی به توقعات و اهدافی که از این مرکز در نظر داشتند، نتوانستند دست پیدا کنند.
حضرت امام با درایت کامل به تمام مسائل آگاهی داشت و میدانست که کار دار التبلیغ به آخر نمیرسد؛ چون موقعیت و شرایط اقتضای آن را نداشت؛ وگرنه امام با اصل کار مخالفتی نداشت. مخالفت حضرت امام بیشتر به اوضاع و شرایط زمانی آن بود که توضیح دادم.
در همدان، شخصی به نام «میرزا عبدالرزاق» زندگی میکرد که در
[[page 342]]اصل اصفهانی بود. او روزی به کتابفروشی برادرم رفته و در آنجا روزنامهای را مطالعه کرده وگفته بود: ببینید این روزنامهها چه مطالبی مینویسند؟ محتوای آنها مانند این است که دیگ بزرگی از برنج بپزند، بعد دو عدد فضله موش توی آن بیندازند و همه را نجس کنند. من میخواهم بگویم وضع دار التبلیغ نیز اینچنین بود. در ظاهر جای خوبی برای تحصیل طلاب بود ولی در آن بذرها و افکار و اندیشههایی کاشت میکردند که بعد از چند سال دیگر نتیجه میداد. به قول حضرت امام، یک وقت میآیند بذرپاشی میکنند و امید دارند تا در پنجاه سال دیگر آن را درو نمایند. واقعیت این است که حضرت امام یقین داشت که در دار التبلیغ بذرپاشی میشود و به همان دو دلیل که گفتم با آن مخالفت میکرد.
[[page 343]]