استقلال مبارزاتی امام

کد : 143450 | تاریخ : 13/10/1395

استقلال مبارزاتی امام

‏در آغاز نهضت هیچ کدام از این احزاب و گروه‌های سیاسی با امام همراه‏‎ ‎‏نبودند، احتمال هم نمی‌دادند که حرکت امام این طور پیشرفت بکند و‏‎ ‎‏به ثمر برسد. خود ایشان نیز از اول هیچ گرایش و تمایل و اعتنایی به‏‎ ‎‏اینها نداشتند. در این صد سال اخیر شخصیت‌های انقلابی زیادی مطرح‏‎ ‎‏بودند، مثل سید جمال الدین، شیخ فضل الله نوری و میرزا کوچک خان‏‎ ‎


‎[[page 301]]‎‏جنگلی که خیلی هم تأثیرگذار شدند، ولی امام هیچ اسمی از آن‌ها‏‎ ‎‏نمی‌بردند. نه این که به آن‌ها عقیده نداشتند، بلکه می‌خواستند بفهمانند‏‎ ‎‏که روش من غیر از روش آنهاست. واقعاً هم همین طور بود؛ حضرت‏‎ ‎‏امام به مقام و منزلتی رسیده بود که به تمام معنا مورد عنایت و تأیید امام‏‎ ‎‏زمان(عج) قرار گرفت. بنابراین قیام امام از ریشه با قیام و انقلاب‌های‏‎ ‎‏داخلی و حتی خارجی فرق اساسی داشت.‏

‏مثلاً روش مبارزاتی سید جمال الدین اسدآبادی، این بود که با مردم‏‎ ‎‏کاری نداشت و همیشه به سراغ سران و سلاطین می‌رفت تا آن‌ها را‏‎ ‎‏اصلاح بکند. شاید نظرش این بود که اگر اینها اصلاح شدند از باب‏‎ ‎‏«الناس علی دین ملوکهم» مردم هم اصلاح می‌شوند. زمانی مرحوم آقای‏‎ ‎‏اشراقی، واعظ معروف (پدر آقای شهاب‌الدین اشراقی، داماد امام) در‏‎ ‎‏مجلس روضه‌ای در منزل آقای بروجردی، منبر رفته بود و من پای‏‎ ‎‏منبرش بودم. در ضمن سخنرانی می‌گفت: یک روز داشتم از کوچه‏‎ ‎‏محله‌مان در چهارمردان عبور می‌کردم ـ این کوچه‌ها هم خیلی تنگ و‏‎ ‎‏باریک است، به طوری که ماشین و گاری نمی‌تواند عبور کند و  مصالح‏‎ ‎‏ساختمانی و شن و ماسه را با الاغ می‌آوردند ـ دیدم یکی از این‏‎ ‎‏خرکدارها، چندین الاغ را به یک ستون کرده و خودش دنبال اینها افتاده‏‎ ‎‏و آن خر آخری را می‌زند تا این‌ها به راهشان ادامه بدهند. آقای اشراقی‏‎ ‎‏می‌گفت: من به آن خرکدار گفتم: آقا! شما چرا آن آخری را می‌زنی؟! برو‏‎ ‎‏جلو آن جلویی و اولی را بزن، آن وقت این عقبی‌ها همگی دنبال او به‏‎ ‎‏راه می‌افتند. سید جمال الدین هم طبق مبنای آقای اشراقی، می‌خواست‏‎ ‎‏آن فرد جلویی را بیدار و اصلاح کند.‏


‎[[page 302]]‎‏ولی حضرت امام از اول توجه به این مهم داشت و مصمم بود که‏‎ ‎‏توده‌های ملت را باید به حرکت درآورد. این یک راه و روش کاملاً‏‎ ‎‏ابتکاری و مستقل بود و تفاوت آشکاری با دیگران داشت. به همین سبب‏‎ ‎‏ایشان نامی از آن‌ها هم به میان نمی‌آورد تا در اذهان این‌گونه تداعی‏‎ ‎‏نشود که ایشان نیز همان راه آن‌ها را دارد طی می‌کند. لذا حضرت امام‏‎ ‎‏به احزاب و گروه‌ها کاری نداشتند و از آن‌ها دعوت هم نمی‌کردند. البته‏‎ ‎‏گاهی سران آن‌ها می‌آمدند و با امام هم دیدارهایی و گفت‌و‌گوهایی‏‎ ‎‏داشتند ولی امام به آن‌ها چندان تکیه‌ای نداشتند و در تشکیلات خود‏‎ ‎‏آن‌ها را راه ندادند. مثلاً مرحوم آقای طالقانی نسبتاً ارتباط نزدیک و‏‎ ‎‏صمیمی با نهضت آزادی‌ و جبهه ملی‌ داشت؛ البته هدف ایشان هم این‏‎ ‎‏بود که این‌ها را به راه بیاورند، امام هم از این جهت از ایشان راضی‏‎ ‎‏بودند و با هم مشکلی نداشتند، اما امام از همان اول نواقصی در‏‎ ‎‏فعالیت‌ها و کارهای این‌ها احساس می‌کرد، بنابراین هرگز نمی‌خواست با‏‎ ‎‏این‌ها گرم بگیرد. البته آن‌ها هم چندان تمایلی به طرف امام نداشتند ولی‏‎ ‎‏بعداً چون دیدند انقلاب و حرکت ایشان در حال پیشرفت است، آمدند و‏‎ ‎‏ملحق شدند و خیلی هم اظهار ارادت و اخلاص می‌کردند. با این حال‏‎ ‎‏اختلاف نظر و سلیقه‌هایی با امام داشتند. مثلاً ‌بر خلاف نظر امام معتقد‏‎ ‎‏بودند که شاه باشد و سلطنت بکند و دولت یک نظم خاصی داشته باشد،‏‎ ‎‏این را آقای بازرگان با امام در میان گذاشته بود.‏

‏علاوه بر اینها گروه‌های دیگری مثل: حزب توده‌، فدائیان خلق که‏‎ ‎‏کمونیست بودند و یا منافقین خلق آمدند، خودشان را در ظاهر با انقلاب‏‎ ‎‏تطبیق دادند و همراه شدند. گاهی برنامه‌های علمی نیز داشتند. مثلاً تقی‏‎ ‎


‎[[page 303]]‎‏‌ارانی که از سران حزب توده بود و به عنوان یک فیلسوف او را مطرح‏‎ ‎‏می‌کردند، مقاله و کتاب می‌نوشت، چنان‌که آقای مکارم کتاب‏‎ ‎‏فیلسوف‌نماها‏‏ را در ردّ نظریه او نوشته است. در آن زمان این کتاب چون‏‎ ‎‏بر ضد کمونیست‌ها و شوروی‌ها بود، کتاب سال معرفی شد. چون رژیم‏‎ ‎‏شاه در دامن آمریکا قرار داشت و هر حرفی که بر ضد بلوک شرق گفته‏‎ ‎‏می‌شد، طبیعی بود که مورد پسند قرار می‌گرفت.‏

‏البته این گروه‌ها و احزاب سیاسی که به انقلاب پیوستند از این کار‏‎ ‎‏اهداف خاصی داشتند. یکی از آن‌ها این بود که فکر می‌کردند وقتی‏‎ ‎‏انقلاب به پیروزی رسید، امام و روحانیت که خودشان نمی‌خواهند حاکم‏‎ ‎‏بشوند و مسئولیت اجرایی قبول بکنند، چون حضرت امام هم در یکی از‏‎ ‎‏صحبت‌هایشان به این موضوع اشاره کرده بودند. شاید در جلسه‌ای‏‎ ‎‏خطاب به روحانیون فرموده بودند:‌ شما که نمی‌خواهید رئیس جمهور‏‎ ‎‏بشوید، شما که نمی‌خواهید نخست وزیر بشوید. از طرف دیگر در‏‎ ‎‏دوران ستمشاهی، عده‌ای از علماء می‌گفتند: روحانیت کجا! مملکت‌داری‏‎ ‎‏و ریاست کجا! به قول امام سیاست را دون شأن روحانیت می‌دانستند و‏‎ ‎‏به نظر آن‌ها روحانی سیاسی کاسه‌ای زیر نیم کاسه داشت. برای مثال:‏

‏یکی از آقایانی که در آن زمان نقدی بر کتاب ‏‏شهید جاوید‏‏ تألیف‏‎ ‎‏کرده بود، در آن‌جا خیلی با صراحت و تأکید نوشته بود: این حرف یعنی‏‎ ‎‏چه که بگوییم امام حسین(ع) برای تأسیس حکومت قیامت کرد؟ در‏‎ ‎‏حالی که حکومت مال سیاست‌مدارها و مال آدم‌های بی‌دین مثل یزید و‏‎ ‎‏معاویه است. در حالی که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمود: این حکومت به‏‎ ‎‏اندازه لنگه کفش پیش من ارزشی ندارد، آن وقت امام حسین(ع) بلند‏‎ ‎


‎[[page 304]]‎‏می‌شود برای تصاحب حکومت قیام می‌کند؟‏

‏منظور این است که ذهنیت‌ها در میان علما به گونه‌ای بود که تشکیل‏‎ ‎‏حکومت را کار مادی و دنیوی تلقی می‌کردند و تفکیک صحیح بین اینها‏‎ ‎‏نمی‌دادند. شاید امام هم به خاطر رعایت این ذهنیت‌ها و عدم ظرفیت‌ها‏‎ ‎‏و سایر مصالح دیگر در اوایل نظرشان این بود که روحانیت به همان‏‎ ‎‏کارهای تبلیغی، دینی و فرهنگی خود بسنده کنند. از سوی دیگر‏‎ ‎‏گروه‌های سیاسی نیز به طمع تصاحب مناصب حکومتی در آینده، آمدند‏‎ ‎‏و به جمع مبارزان پیوستند؛ از این جهت استفاده‌هایی هم کردند و‏‎ ‎‏پیشرفت‌هایی هم برای خود داشتند. زمانی چند نفر از سران گروه‏‎ ‎‏منافقین ـ که شاید به یک معنا دست پرورده همان کمونیست‌ها بودند ـ‏‎ ‎‏به نجف خدمت امام رفتند و پیشنهادهایی به ایشان دادند. از جمله‏‎ ‎‏ادعاهایی داشتند و گفته بودند اگر رژیم سرنگون شد، ما در رأس بعضی‏‎ ‎‏امور قرار بگیریم و مدیریت در دست ما باشد، ولی امام اعتنایی به آن‌ها‏‎ ‎‏نکردند و بعدها نیز چهره پشت پرده آن‌ها برای مردم ظاهر شد.‏

‎ ‎

‎[[page 305]]‎

انتهای پیام /*