غارت کتابخانه امام

کد : 143455 | تاریخ : 13/10/1395

غارت کتابخانه امام

‏آن ایام در ساختمان فعلی درمانگاه قرآن و عترت قم، یک منزل بزرگ‏‎ ‎‏قدیمی و دو طبقه قرار داشت و دارای حیاط وسیعی بود. ـ این منزل را‏‎ ‎‏نمی‌دانم صاحبش به چه عنوانی به حضرت امام واگذار کرده بود. خود‏‎ ‎‏امام هم معلوم نبود چه می‌خواهند بکنند. ـ ‌قرار شد آن‌جا را تبدیل به‏‎ ‎‏کتابخانه کنند. یک روز حاج آقا مجتبی تهرانی مرا دید و فرمود که امام‏‎ ‎‏نظرشان این است که در این‌جا کتابخانه‌ای تأسیس شود، شما که در این‏‎ ‎‏کار تجربه دارید در تشکیل این کتابخانه مدتی ما را کمک کنید. آقا‏‎ ‎‏مجتبی تهرانی از شاگردان حضرت امام و شخصیت فاضلی است، به‏‎ ‎‏مکاسب حضرت امام حاشیه زده و هم اکنون در تهران درس خارج‏‎ ‎‏تدریس می‌کند.‏


‎[[page 291]]‎‏من که جوان بودم و علاقه به امام نیز داشتم، فوری این پیشنهاد را‏‎ ‎‏قبول کردم و از فردا به آن‌جا رفتم و مشغول کار شدم. قبل از من‏‎ ‎‏کتاب‌هایی تهیه کرده بودند، مقداری هم مرحوم آقای مرعشی نجفی به‏‎ ‎‏آن‌جا هدیه داده بودند. من همه این‌ها را فهرست کردم. اگرچه کتب‏‎ ‎‏خطی نبودند، ولی کتاب‌های خوب و ارزشمندی بودند که در بازار و‏‎ ‎‏جاهای دیگر پیدا نمی‌شدند. چون آقای مرعشی نسخه‌های متعدد داشت،‏‎ ‎‏تعدادی را به این‌جا هدیه دادند.‏

‏مسئول کتابخانه آقا مجتبی تهرانی بود. ایشان به اطلاع حضرت امام‏‎ ‎‏هم رسانده بود که آقای عراقچی هم به ما کمک می‌کند. او را آورده‌ایم‏‎ ‎‏کتاب‌های مورد نیاز کتابخانه را فهرست کند تا خریداری شود. بیشتر‏‎ ‎‏هدف من این بود که کار تکراری نکنیم و کتاب‌های این کتابخانه‏‎ ‎‏همان‌هایی نباشد که در کتابخانه آقای مرعشی نجفی یا در کتابخانه‏‎ ‎‏فیضیه و مسجد اعظم است. بلکه برای محقّقان و مؤلّفان یک سری منابع‏‎ ‎‏و مآخذ و کتاب‌های جدید تهیه کنیم و در اختیارشان قرار بدهیم. به‏‎ ‎‏همین خاطر از کتابخانه‌های بزرگ مثل کتابخانه آستان قدس و جاهای‏‎ ‎‏دیگر فهرست مفصلی تهیه کردم. آقای تهرانی این فهرست را به نجف‏‎ ‎‏برد و در آن‌جا تقدیم امام کرد تا از ایشان هزینه خرید را بگیرد. امام‏‎ ‎‏فرموده بود: این‌ها چیست؟ آقای تهرانی گفته بودند برای کتابخانه است،‏‎ ‎‏پولش را بدهید تا تهیه کنیم. امام فرموده بود: من سهم امام را برای این‏‎ ‎‏جور کتاب‌ها نمی‌دهم. اگر کتب تفسیری، فقهی یا اصولی باشد که‏‎ ‎‏طلبه‌ها دائم آن‌ها را مطالعه می‌کنند، اشکالی ندارد، کمک می‌کنم ولی‏‎ ‎‏برای اینها نمی‌توانم و یک ریال هم ندادند، در عین حال امام فرموده‏‎ ‎


‎[[page 292]]‎‏بودند: اگر بانی پیدا کنید من حرفی ندارم. آقای تهرانی از این سفر‏‎ ‎‏دست خالی برگشت، به ناچار از این و آن به قول معروف گدایی می‌کرد، بعداً‏‎ ‎‏بانی هم پیدا شد و نسبتاً کتابخانه سر و سامانی پیدا کرد.‏

‏البته این را عرض کنم که این کتابخانه را در واقع به دوش امام‏‎ ‎‏گذاشتند و الا حضرت امام ذوق این چیزها را نداشت که مثلاً مسجد یا‏‎ ‎‏مدرسه یا کتابخانه بسازند، هرگز دنبال این کارها نبودند و خودشان هم‏‎ ‎‏کتاب زیادی نداشتند. این کارها را بیشتر آقای مرعشی نجفی انجام‏‎ ‎‏می‌دادند که واقعاً کتاب‌شناس بودند. مرحوم علامه امینی که خودش یک‏‎ ‎‏کتاب‌شناس بزرگ بود و در نجف هم کتابخانه امیرالمؤمنین(ع) را‏‎ ‎‏تأسیس کرد، می‌گفت: من در مقابل آقای مرعشی نجفی هیچ نیستم.‏‎ ‎‏حضرت امام هم به این موضوع متوجه بودند و حتی پس از پیروزی‏‎ ‎‏انقلاب به دولت دستور دادند که به کتابخانه آقای نجفی کمک بشود و‏‎ ‎‏زیر نظر آقای مرعشی نجفی هم باشد. بعداً شنیدم آقای خامنه‌ای هم‏‎ ‎‏نظرش این است که کتابخانه آقای نجفی توسعه پیدا کند و مجهز به‏‎ ‎‏تجهیزات روز باشد.‏

‏ولی امام اصلاً در این وادی‌ها نبودند و حتی برای مساجد هم اجازه‏‎ ‎‏نمی‌دادند از وجوه شرعی هزینه بشود. یکی از رفقای ما آقای سید هاشم‏‎ ‎‏حمیدی است ـ که دو دوره نماینده مردم همدان در مجلس شورای‏‎ ‎‏اسلامی بود و از ائمه جماعت در نیروی هوایی است و در دانشگاه هم‏‎ ‎‏تدریس می‌کند. ـ او قبل از پیروزی انقلاب حدود سی و پنج سال پیش‏‎ ‎‏در مورد تکمیل ساختمان مسجدی، نامه‌ای به حضرت امام نوشت که‏‎ ‎‏ایشان اجازه بدهند مؤمنین برای تکمیل ساختمان این مسجد از سهم امام‏‎ ‎


‎[[page 293]]‎‏پرداخت بکنند. حضرت امام در جواب نوشته بودند: چون مساجد اغلب‏‎ ‎‏از روی چشم و هم‌چشمی ساخته می‌شود بنابراین نمی‌توانم اجازه بدهم‏‎ ‎‏و مؤمنان از وجوه خیریه کمک کنند. لذا حضرت امام  گرایش و تمایلی‏‎ ‎‏به ساخت و ساز مدارس و کتابخانه و از این قبیل امور نداشتند.‏

‏ما در کتابخانه مشغول کار بودیم و فهرست‌نویسی می‌کردم و ایامی بود‏‎ ‎‏که هنوز کتابخانه را افتتاح نکرده بودیم، ناگهان دیدم در می‌زنند. مشهدی‏‎ ‎‏علی که خدمتگزار بود تا در را باز کرد، چند افسر و چند کت و شلواری‏‎ ‎‏با تیر و تفنگ داخل ریختند. اول به اتاق من آمدند. گفتند: این‌جا چه کار‏‎ ‎‏می‌کنید؟ گفتم: دارم کتاب‌ها را فهرست‌نگاری می‌کنم. یکی که فرمانده‌شان‏‎ ‎‏بود با تندی و عصبانیت گفت: بلند شو از این‌جا برو بیرون، خیلی هم‏‎ ‎‏بی‌ادب بود و حرف‌های بی‌تربیتی می‌زد. حاج آقا مجتبی تهرانی در طبقه‏‎ ‎‏بالا بود، رفتند او را پیدا کردند و چون مسئول کتابخانه بود با خود به‏‎ ‎‏ساواک بردند. همان شب مأموران دوباره آمدند و تمام کتاب‌های کتابخانه‏‎ ‎‏را جمع کردند و به غارت بردند. فردای همان شب به منزل امام در‏‎ ‎‏یخچال قاضی هجوم برده و کتاب‌های شخصی و حتی بعضی کتاب‌های‏‎ ‎‏خطی و دست نوشته ایشان را هم به غارت برده بودند.‏

‏این تعقیب‌ها و تجسس‌ها ادامه داشت تا این که یک روز مرحوم احمد‏‎ ‎‏آقا، فرزند کوچک امام که در ایران بود به ساواک احضار شد تا به آن‌جا‏‎ ‎‏برود و کتاب‌ها را تحویل بگیرد. او هم نرفت و گفته بود اگر پایم را به‏‎ ‎‏ساواک بگذارم، امام پایم را قطع می‌کند. خودشان بردند، باید خودشان هم‏‎ ‎‏بیاورند سر جایش بگذارند، آن‌ها هم نیاوردند. سرنوشت کتاب‌ها تا‏‎ ‎‏پیروزی انقلاب نامعلوم بود، پس از پیروزی انقلاب نمی‌دانم چه شد.‏

‎ ‎

‎[[page 294]]‎

انتهای پیام /*