تلاش شاگردان امام

کد : 143465 | تاریخ : 13/10/1395

تلاش شاگردان امام

‏در حوزه همان‌طور که گفتم، ابتدا آقایان مراجع خوب پشتیبانی کردند و‏‎ ‎‏نامه‌ها و تلگراف‌هایی به امام در ترکیه و به نخست‌وزیر و جاهای دیگر‏‎ ‎‏فرستادند ولی به همین بسنده کردند و بیشتر از این جلو نیامدند. شاید‏‎ ‎‏همان برنامه مرحوم حاج شیخ را در نظر داشتند و خود را ملزم‏‎ ‎‏می‌دانستند که سیره ایشان را دنبال کنند و خیلی درگیر مسائل سیاسی‏‎ ‎‏نشوند. البته در این میان کسانی مثل آقای منتظری، آقای ربانی شیرازی،‏‎ ‎‏آقای هاشمی رفسنجانی بودند که در غیاب حضرت امام کارهای مربوط‏‎ ‎‏به انقلاب را دنبال بکنند. مرحوم آقای ربانی خیلی تند بود، بسیار هم‏‎ ‎‏فعالیت داشت، من با او رفیق بودم و ارتباط داشتم، یک ذره ترس در‏‎ ‎‏وجود او نبود، هیچ اعتنایی نداشت به این که مثلاً بیایند، بگیرند، زندانی‏‎ ‎‏بکنند. هر وقت هم به منزلش می‌رفتم یک طرف اتاقش مملو از‏‎ ‎‏اعلامیه‌های امام و آقایان دیگر بود، اصلاً یکی از مراکز مهم پخش و‏‎ ‎‏تکثیر اعلامیه در قم، منزل آقای ربانی بود. من گاهی می‌رفتم از او‏‎ ‎


‎[[page 267]]‎‏اعلامیه می‌گرفتم و به همدان می‌فرستادم. دو تا پسر هم داشت که آن‏‎ ‎‏زمان این‌ها ده، پانزده ساله بودند، به آن‌ها هم یاد داده بود که چگونه‏‎ ‎‏فعالیت بکنند. آقای ربانی خیلی آدم صریحی بود، می‌رفت با علما و‏‎ ‎‏مراجع صحبت می‌کرد و به آن‌ها فشار می‌آورد تا برای بازگشت امام‏‎ ‎‏کاری بکنند، چنان که آقای هاشمی نیز همین طور بود.‏

‏از جمله کسانی که خیلی به مراجع فشار می‌آوردند و با آن‌ها در این‏‎ ‎‏مورد صریح حرف می‌زدند، مرحوم شهید سعیدی و مرحوم آقای آذری‏‎ ‎‏قمی بودند. آقای آذری در این مورد جسارت بیشتری داشت، به طوری‏‎ ‎‏که با آقای گلپایگانی در این مورد درگیر شده بود، چون سعی داشت‏‎ ‎‏ایشان را تحریک بکند تا او حرکت بکند. من با آقای سعیدی همسایه‏‎ ‎‏بودم و با هم ارتباط داشتیم. یک روز ساعت نُه صبح بود، دیدم در‏‎ ‎‏صحن بزرگ حرم مرتب این طرف و آن طرف می‌رود و قدم می‌زند،‏‎ ‎‏جلو رفتم، سلام کردم، دیدم خیلی ناراحت است، در حالی که همیشه‏‎ ‎‏سر حال و خندان بود و به قول معروف مجلس‌آرا می‌شد. با تعجب‏‎ ‎‏گفتم: سید! چه شده است؟ گفت: الآن دو ساعت در منزل آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری بودم، زمین و ‌آسمان را به هم بافتم تا ایشان اقدامی در‏‎ ‎‏مورد امام بکند،‌ ولی قبول نکرد، اگر تو به جای من بودی ناراحت‏‎ ‎‏نمی‌شدی؟‏

‏در آن زمان مرجعیت آقای شریعتمداری بد نبود و حتی می‌گفتند‏‎ ‎‏مقلّدین زیادی در ارتش دارد، در خارج از کشور هم اسم و رسمی پیدا‏‎ ‎‏کرده بود. آقای سعیدی می‌گفت: در مورد شیخ غلامرضا زنجانی به‏‎ ‎‏ایشان تذکر دادم و گفتم این شیخ را از دفتر بیرون کن، تمام این فسادها‏‎ ‎


‎[[page 268]]‎‏زیر سر این است (ظاهراً اشاره به کتک‌کاری آقای کروبی توسط بعضی‏‎ ‎‏اطرافیان آقای شریعتمداری بود) ایشان در جواب من گفت: تمام اسرار‏‎ ‎‏دفتر من دست اوست اگر او را اخراج کنم، اسرار من را فاش می‌کند.‏‎ ‎‏آقای سعیدی می‌گفت: وقتی این سخن را شنیدم، نتوانستم تحمل کنم،‌‏‎ ‎‏بلند شدم و با ناراحتی از منزل ایشان بیرون آمدم.‏

‏آقای کروبی و آقای ناطق نوری هم خیلی در این مورد تلاش‏‎ ‎‏می‌کردند. آقایی به نام سید احمد کلانتر بود که با این آقایان بود،‏‎ ‎‏منبرهای تند و تیزی داشت، به شهرستان‌ها نیز مسافرت می‌کرد، مرتب‏‎ ‎‏هم زندانی و دستگیر می‌شد. اینها بالاتر از آقایان طالقانی و مطهری‏‎ ‎‏بودند. مرحوم آقای شهید بهشتی هم بود، ایشان به حسب ظاهر خیلی‏‎ ‎‏تند حرکت نمی‌کرد ولی شاید بتوان گفت اعقل از همه، مرد باسواد و ملا‏‎ ‎‏و جامع معقول و منقول بود.‏

‏آقای منتظری از نظر علمی بالاتر از همه بود و آقایان علمیت او را‏‎ ‎‏قبول داشتند. از نظر انقلابی نیز همین‌گونه بود؛ به طوری که ایشان این‏‎ ‎‏آقایان را جمع می‌کرد و برای آن‌ها صحبت می‌کرد و به اصطلاح به اینها‏‎ ‎‏خط می‌داد و  نمی‌گذاشت آرام بگیرند. زمانی ایشان به من می‌گفت: اگر‏‎ ‎‏یک روز امام هم آرام بگیرد،‌ من نمی‌گیرم، من وظیفه شرعی می‌دانم‏‎ ‎‏دائماً داد بزنم. در آن دوره ما با ایشان خیلی نزدیک بودیم. در ماه‏‎ ‎‏محرمی من با ایشان به نجف‌آباد برای تبلیغ رفتم و در منزل ایشان ساکن‏‎ ‎‏شدم، پدر و مادرشان هم بودند، پدرشان را خیلی نمی‌دیدم، چون هر‏‎ ‎‏روز اول صبح به بیابان می‌رفت، باغ و کشاورزی داشت، ولی مادرش‏‎ ‎‏ـ که خدا او را رحمت کند ـ خیلی زحمت می‌کشید و هر روز برای ما‏‎ ‎


‎[[page 269]]‎‏کباب برگ درست می‌کرد، آن‌جا وقتی فرصتی می‌شد خیلی با هم‏‎ ‎‏صحبت می‌کردیم.‏

‏آقای منتظری در نجف‌آباد، نماز جمعه اقامه می‌کرد، در میان خطبه‌ها‏‎ ‎‏نیز مسائل را می‌گفت و خیلی هم تند می‌گفت. من یک وقتی گفتم آقا!‏‎ ‎‏مواظب باشید، گفت: اینجا مرا نمی‌گیرند؛ همه حرف‌هایم را جمع و‏‎ ‎‏پرونده می‌کنند، وقتی به قم بازگشتم آن وقت به سراغم می‌آیند. یک روز‏‎ ‎‏درباره اعلمیت حضرت امام از ایشان پرسیدم گفتند: من قطع نظر از‏‎ ‎‏مسائل انقلاب و شجاعت و چیزهای دیگر، امام را در فقه،‌ اعلم از‏‎ ‎‏دیگران می‌دانم.‏

‏روزی وقت ناهار دو نفر شخصی آمدند، اهل تهران بودند، ولی چون‏‎ ‎‏فعالیت انقلابی داشتند و تحت تعقیب بودند، از تهران فرار کرده و در‏‎ ‎‏شهرهای دیگر متواری و مخفی شده بودند. تاجر و ثروتمند بودند ولی‏‎ ‎‏من آن‌ها را نمی‌شناختم، خیلی هم زیاد حرف می‌زدند، اول به خاطر من‏‎ ‎‏چیزی نمی‌گفتند. آقای منتظری گفت: او هم از خودمان است، بعد شروع‏‎ ‎‏کردند و به هیچ کس نوبت حرف زدن نمی‌دادند. گاهی هم به بعضی از‏‎ ‎‏بزرگان علمای تهران، اصفهان و جاهای دیگر حرف‌های تند و‏‎ ‎‏ناخوشایندی می‌زدند که من خوشم نیامد و خیلی هم ناراحت شدم.‏‎ ‎‏وقتی رفتند به آقای منتظری گفتم: به نظر من اگر انقلاب بخواهد با این‏‎ ‎‏طور آدم‌های بی‌مبالات که حریم بزرگان را نگه نمی‌دارند، حرکت کند،‏‎ ‎‏از مسیر اصلی خارج می‌شود. شما اینها را قدری نصیحت کنید تا‏‎ ‎‏خودشان را با مسائل و اخلاق اسلامی تطبیق بدهند و پشت سر علما این‏‎ ‎‏طور فحش و ناسزا نگویند. ایشان هم فقط خندیدند و چیزی به من‏‎ ‎


‎[[page 270]]‎‏نگفتند. بعد هم نفهمیدم که آن‌ها را نصیحت کردند یا نه؟‏

‏می‌خواستم عرض کنم بعد از تبعید حضرت امام به ترکیه، شاگردان‏‎ ‎‏انقلابی ایشان خیلی تلاش کردند تا یک حرکتی را در حوزه به وجود‏‎ ‎‏بیاورند و آقایان مراجع را به واکنش جدی وا دارند، ولی موفق نشدند.‏‎ ‎‏این‌ها حدود بیست، سی نفر می‌شدند که مهم‌ترین آن‌ها همین ده نفری‏‎ ‎‏بودند که گفتم. بعضی از این افراد، بعداً مسیر خود را عوض کردند و‏‎ ‎‏حتی ضد انقلاب هم شدند ـ با این که در اوائل خیلی تند و تیز حرکت‏‎ ‎‏می‌کردند و به تعبیری به یک نوع افراط و تفریط گرفتار بودند و گرفتار‏‎ ‎‏شدند که نمی‌خواهم از آن‌ها اسم ببرم ـ این‌ها در ایام تبعید امام به ترکیه،‏‎ ‎‏مرتب جلسه برگزار می‌کردند و برنامه‌ریزی می‌کردند. وقتی این جلسه در‏‎ ‎‏منزل مرحوم شهید سعیدی تشکیل می‌شد چون من همسایه بودم،‌ اغلب‏‎ ‎‏باخبر می‌شدم. البته من جزء‌ اینها نبودم ولی کم و بیش خبردار می‌شدم.‏‎ ‎‏آقای مشکینی،‌ آقای جنتی و آقای خزعلی هم در این جلسات شرکت‏‎ ‎‏می‌کردند. یک بار هم که جلسه در منزل آقای جنتی بود‌، ساواک فهمید و‏‎ ‎‏مأموران بلافاصله حمله کردند و همه اعضای جلسه را دستگیر و یک‏‎ ‎‏سره به تهران بردند. الآن یادم نیست در آن جلسه چه کسانی بودند، ولی‏‎ ‎‏اجمالاً می‌دانم که همین جلسه بود، آقای جنتی هم جزء دستگیرشدگان‏‎ ‎‏بود، فردا عصر آقای جنتی را دیدم؛ گفتم: پس چطور شد؟ شما را که‏‎ ‎‏دستگیر کرده بودند؟ گفت:‌ بله، ما را هم به تهران بردند، در آن‌جا یک‏‎ ‎‏سؤالاتی از ما کردند و نوشتند و به‌طور موقت آزادمان کردند و من تازه از‏‎ ‎‏تهران به قم رسیدم. آقای جنتی در میان علما بیشتر به زهد و تقوا معروف‏‎ ‎‏بود و از این جهت آقایان به وی احترام می‌گذاشتند.‏


‎[[page 271]]‎‏در این مدت یک سالی که امام در ترکیه تبعید بودند، تقریباً می‌شود گفت که کل ایران و به ویژه شهر قم آرامش نداشت، طلاب و فضلای‏‎ ‎‏انقلابی تمرکز نداشتند، درس و بحث‌ها منظم و مرتب نبود. پس از یک‏‎ ‎‏سال که ایشان به نجف منتقل شدند مردم مقداری احساس آرامش‏‎ ‎‏کردند. اگر چه این هم یک توطئه بود ولی در ظاهر امام در آن‌جا به‏‎ ‎‏درس و بحث و تدریس مشغول شدند. شاه و رژیم نیز با خیال راحت‏‎ ‎‏مشغول به کارهای خودشان شدند، چون در غیاب حضرت امام احساس‏‎ ‎‏امنیت و راحتی بیشتر می‌کردند. البته امام در نجف هم از مسائل ایران‏‎ ‎‏غافل نبودند و گاهی به مناسبت‌هایی صحبت می‌کردند. نوارهای‏‎ ‎‏سخنرانی ایشان به دست ما می‌رسید و آن‌ها را تکثیر و پخش می‌کردیم.‏

‎ ‎

‎[[page 272]]‎

انتهای پیام /*