تبعید حضرت امام
حدود یک هفته یا هشت روز بعد، نیمه شب سیزدهم آبان، مأموران ساواک مخفیانه به منزل امام هجوم آوردند و ایشان را سوار ماشینی کردند و به تهران بردند و از آنجا بلافاصله به ترکیه تبعید نمودند. چون رژیم میدانست با عکسالعمل شدید مردم مواجه خواهد شد، از این رو، از اول صبح در خیابان و سر کوچهها مأمور مسلح گذاشته بودند و در واقع حکومت نظامی شده بود. دستهایشان روی ماشه تفنگ بود و از اجتماع مردم در کوچه و خیابان هم جلوگیری میکردند. من به یک طریقی خودم را به منزل مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری رساندم، چند نفر دیگر هم آمده بودند، صحبت از این شد که حالا چه کار باید کرد؟ آقای حائری گفت: فعلاً هیچ کار نمیشود کرد و صلاح هم نیست که حرف و حرکتی بشود، برای این که آنها کاملاً مسلّط بر اوضاع هستند، کشتار و خونریزی
[[page 262]]میشود. مثل این که ایشان با سایر مراجع و بزرگان هم در این مورد صحبت کرده و همه به این نتیجه رسیده بودند. ما از منزل آقای حائری خارج شدیم تا به منزل امام برویم و ببینیم آنجا چه خبر است، گفتند که آقا مصطفی از منزل خارج شده و به حرم رفته تا در آنجا با مردم صحبت کند، ما به حرم آمدیم ولی خبری نبود. گفتند آقا مصطفی به منزل آقای مرعشی نجفی رفته است. از طرفی مأموران رژیم هم چون فهمیده بودند آقا مصطفی با این فعالیتهایش میخواهد تحرکاتی به راه اندازد، به منزل آقای نجفی حملهور میشوند و آقا مصطفی را در آنجا دستگیر میکنند. حتی مرحوم آقای نجفی خیلی تندی و اعتراض میکنند که او میهمان من است، شما حق ندارید او را در منزل من دستگیر کنید. ایشان را به تهران بردند ولی بعد از چند روز آزادشان کردند، وقتی به قم آمد باز هم ساکت ننشست؛ یکی دو جلسه در حرم برای مردم صحبت کرد. من خودم در یکی از آن جلسات بودم که در مسجد فاطمیه حرم (الآن بخش مربوط به زنان است) برگزار شد و جمعیت زیادی هم آمده بود. آقا مصطفی نیز همان حرفها و کارهای پدرش را ادامه میداد و مثل ایشان خیلی نترس و شجاع بود. اصلاً این خانواده نسلاً بعد نسل این شجاعت را داشتند. به هر حال برای بار دوم او را دستگیر کرده و به ترکیه پیش امام فرستادند. آقا مصطفی خصوصیات عجیبی داشت، در ظاهر خندان و خوشبیان بود و با افراد مختلف ارتباط و سر و کار داشت، ولی وقتی مسأله مهمی پیش میآمد، خیلی جدی وارد میشد و خوب هم از عهدهاش برمیآمد، بهطوری که آدم باورش نمیشد که این همان آقا مصطفی است. چنانکه خود حضرت امام نیز یک همچون حالاتی داشتند،
[[page 263]]مثلاً در مجلس خیلی کم حرف میزدند و اینطور نبودند که با این و آن حرفهای بیخودی بزنند، حتی بعضی وقتها که افرادی میآمدند و در مسائل روز حرفهایی مطرح میکردند ایشان به همه آنها جواب نمیدادند، بلکه تبسمی میکردند و تمام میشد، به طوری که آدم خیال میکرد این آقا حرف زدن بلد نیست. ولی در واقع ایشان حرفهایشان را نگه میداشتند تا سر موقع و در سخنرانی عمومی با مردم مطرح میکردند؛ آقایانی هم که قبلاً سؤالاتی داشتند جوابهایشان را به نحو مستوفا دریافت میکردند.
[[page 264]]