خاطرات حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر ناطق نوری- بخش سوم

آرامش روزهای آغازین پیروزی، در سایه توکل عمیق امام به خدا

به امام عرض کردم: «خانم ها که به ملاقات شما می آیند در اثر فشار جمعیت غش می کنند، چادرهایشان می افتد و دست و سر و گردنشان پیدا می شود و بی حجاب می شوند، و دوم این که مردها باید این ها را بردارند و ببرند، چون ما زنان امدادگر نداریم، بنابر این جمع کردن این ها مشکل است. اگر اجازه بفرمایید ما دیدار خانم ها را تعطیل کنیم.» امام که خیلی هوشیار بود، فهمید که من می خواهم چه بگویم، لذا با قیافه ای خیلی جدی، جمله ی جالبی به من فرمود: «شما گمان می کنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است؟ همین ها شاه را بیرون کردند.

کد : 143911 | تاریخ : 04/11/1395

مجموعه زیر برگرفته از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین ناطق نوری درباره دوران اقامت امام (س) در مدرسه علوی است که طی گفتگویی با بخش خاطرات موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمنیی (س) گردآوری شده است. 

 لطفا از چگونگی استقرار حضرت امام در مدرسه علوی بفرمایید؟

صبح روز سیزدهم بهمن به مدرسه رفاه رفتم. مرحوم عراقی دستور داده بود دیوار بین مدرسه ی رفاه و علوی شماره یک را خراب کنند، تا آن دو را به هم وصل کنند و مردم برای دیدار امام از یک کوچه ی باریکی، به داخل حیاط بیایند و جایگاهی هم تدارک دیده بودند. قرار شده بود امام در مدرسه ی رفاه زندگی کنند. صبح زود که به طرف رفاه می رفتم، شهید مطهری و آقای منتظری را دیدم. آقای مطهری گفت: «آقای نوری بیا این جا. این جایی که امام را می برند، جای خوبی نیست، درش کوچک است و مردم که برای ملاقات می آیند اذیت می شوند.» گفتم: «می فرمایید چه کنیم؟» فرمود: «برویم مدرسه ی شماره 2 علوی را ببینیم، اگر آن جا خوب است آقا را ببریم آن جا.»...

دیدیم آقای عراقی دست امام را گرفته و برای ملاقات با مردمی که در حیاط مدرسه ی شماره یک هستند از پله ها پایین می آیند. آقای مطهری دست امام را گرفت و داخل پارکینگ آورد. همراه امام، داخل یک پیکانی که از قبل آماده بود، نشستیم و از جلوی مردم رد شدیم، به این ترتیب امام را به مدرسه علوی شماره 2 آوردیم. آقای مطهری به من گفت: «تو برو به مردم بگو به مدرسه علوی شماره 2 بیایند.» لذا آمدم علوی شماره ی یک و پشت بلندگو اعلام کردم: «این جا تنگ است و شما به زحمت می افتید و امام به این زحمت راضی نبودند لذا تشریف ببرید علوی شماره ی 2»...

مدرسه علوی شماره 2 موقعیت استراتژیکی خوبی برای استقرار امام داشت. طبقه دوم برای استراحت و زندگی امام در نظر گرفته شد و طبقه ی اول دفتر و اتاق ملاقات ها شد. در عکس های آن زمان نیز دیده می شود که امام جلوی پنجره می ایستاد و با مردم ملاقات می کرد.

برنامه ملاقات ها چه طور تنظیم شده بود؟ نگاه امام به ملاقات های مردمی چگونه بود؟

برنامه ریزی به این ترتیب صورت گرفت که صبح آقایان بیایند برای ملاقات امام و بعد از ظهرها خانم ها. جالب این بود که زن ها از ساعت 11 جلوی در مدرسه علوی و خیابان ایران، برای ملاقات امام صف می کشیدند. سرتاسر خیابان ایران پر از زنان محجبه و چادر مشکی بود. عده ای از زنان به صورت فامیلی با هم می آمدند و برای این که همدیگر را گم نکنند، چادرهایشان را به هم گره می زدند و در اثر فشار جمعیت، چادرها به پاهایشان گیر می کرد و به زمین می افتادند و شاید روزی چند صد نفر از زنان غش می کردند؛ لذا ما ناچار شدیم پارکینگ مدرسه علوی و منازل اطراف را به صورت درمانگاه درآوریم و لوازم امدادی هم فراهم کردیم. به محض این که کسی غش می کرد، او را با برانکارد به درمانگاه می رساندند. در سرمای زمستان شلنگ آب را روی زنان می گرفتند، در این میان احتمال می دادیم که ممکن است کسی زیر چادرش نارنجکی پنهان کند و در موقع ملاقات به سوی امام پرتاب کند، چون اصلا وضعیت قابل کنترل نبود، لذا یک روز خدمت ایشان رفتم دیدم اگر بگویم از نظر امنیتی ملاقات زنان خطرساز است و زنان به ملاقات نیایند، امام گوش نمی دهد لذا به امام عرض کردم: «خانم ها که به ملاقات شما می آیند در اثر فشار جمعیت غش می کنند، چادرهایشان می افتد و دست و سر و گردنشان پیدا می شود و بی حجاب می شوند، و دوم این که مردها باید این ها را بردارند و ببرند، چون ما زنان امدادگر نداریم، بنابر این جمع کردن این ها مشکل است. اگر اجازه بفرمایید ما دیدار خانم ها را تعطیل کنیم.» امام که خیلی هوشیار بود، فهمید که من می خواهم چه بگویم، لذا با قیافه ای خیلی جدی، جمله ی جالبی به من فرمود: «شما گمان می کنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است؟ همین ها شاه را بیرون کردند. دو مرتبه این جمله را تکرار کردند. خلاصه نقشه ما نگرفت و امام نظرشان این بود که نباید ملاقات خانم ها تعطیل شود.

برخی اوقات ملاقات که تمام می شد، امام برای استراحت به طبقه ی دوم می رفتند. باز زن ها جمع می شدند و شعار می دادند که «ما منتظر خمینی هستیم.» تا امام صدای این ها را می شنید، بلند می شد و پایین می آمد. یک بار من دیدم ایشان واقعا خسته شده اند و گفتم: «آقا خیلی خسته می شوید و مرتب بالا و پایین می روید.» ایشان فرمود: «وقتی آمدند، باید به آن ها احترام گذاشت.» می آمدند و دستی تکان می دادند و به دنبال آن، زن ها خیلی احساساتی می شدند و جیغ و داد می کردند و به این ترتیب هیجان عجیبی به وجود می آمد. یک عکسی از امام هست که نشسته و عبایش روی دوشش افتاده و دستش روی زانویش است، این عکس مربوط به همین ملاقات های پی در پی و خستگی ایشان است.

از چگونگی ملاقات مردها و شخصیت ها بفرمایید؟

در ملاقات با مردها، مشکلات کمتر بود. به غیر از ملاقات های عمومی، امام ملاقات های خصوصی با علمای بلاد و شخصیت های برجسته داشتند که ما این ها را هدایت می کردیم...

روزی هم آقای فلسفی آمد و در محضر امام سخنرانی کرد. این اولین سخنرانی ایشان بعد از سال های ممنوع المنبر بودن بود. امام تجلیل عجیبی از ایشان کرد و احترام زیادی به ایشان گذاشت. وی را بوسید و مدتی امام ایستاد تا آقای فلسفی بنشیند و تمام قد برای ایشان بلند شد و وقتی نوبت امام شد که صحبت کند، فرمودند: «جایی که جناب آقای فلسفی هستند، دیگر نباید من صحبت کنم.» و بیش از آن چه ما در ذهنمان بود، امام مرحوم فلسفی را تحویل گرفت.

ظاهرا امام خمینی(ره) در همان روزهای به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم رفتند، از خاطرات آن برایمان بفرمایید.

در همان شب های سوم و چهارم ورود امام، مرحوم عراقی آمد و به من گفت: «امام فرمودند که من چند روزی است که در تهرانم، اما به زیارت حضرت عبدالعظیم (س) نرفته ام. باید به زیارت بروم، لذا باید طرحی مخفی بریزیم، آقا را به زیارت ببریم و برگردانیم.» برای تشریف فرمایی امام، سه تا ماشین آماده شد. حضرت امام و حاج احمد آقا و آقای عراقی و بنده با ماشین به طرف حرم حضرت عبدالعظیم (س) رفتیم؛ البته به متولیان حرم در شهرری اطلاع داده بودیم که آخر شب حرم را باز کنند، بنا بر این خیلی راحت رفتیم. حضرت امام داخل حرم رفتند و ضریح را بوسیدند. بعد ضلع شمال غربی، گوشه ای ایستادند و نماز خواندند. خیلی خلوت بود. فقط چند تا خادم حرم بودند. در فرصت زیارت و نماز امام، خدمه ی حرم تشریف فرمایی امام را به بیرون لو دادند و به همین جهت حرم شلوغ شد. باز ماجرای شبیه 12 بهمن پیش آمد. بنده کفشم را جا گذاشتم. دیدم اگر به دنبال کفشم بخواهم بگردم، آقا از دست می رود، لذا یک کفشی که نمی دانستم مال کیست و این که آیا صاحبش راضی است یا نه، پوشیدم و امام را حفاظت کردیم تا توی ماشین آوردیم. قبل از این که بقیه مردم شهرری خبردار شوند، ما به تهران رسیدیم، سپس آن کفش ها را برگرداندم و گفتم: «ببینند مال چه کسی است»

در روزهای ابتدای پیروزی انقلاب، منزل پیش بینی شده برای ایشان و عکس العمل ایشان به آن چه طور بود؟

در تمام روزها و شب هایی که درگیری در خیابان ها بین مردم و طرفداران رژیم پهلوی جریان داشت، گاهی از صدای شلیک گلوله و انفجارهای پی در پی نگران جان امام می شدیم. به اتفاق شهید عراقی نزد امام رفتیم و گفتیم: «آقا در همسایگی محل اقامت شما، یک خانه را تدارک دیده ایم و از پشت بام مدرسه هم راه ورود به آن را درست کرده ایم، حفظ جان شما در این شرایط حساس لازم است تا اگر خدای نکرده محل اقامت شما را بمباران کنند، جان شما سالم بماند اجازه دهید شما را به آن جا منتقل کنیم.» هر چه اصرار کردیم ایشان نپذیرفت و در آخر جمله ای فرمودند که ما را خلع سلاح کرد. فرمودند: «هر کسی خودش می ترسد آن جا برود.» به ما خیلی برخورد. گفتیم: «نه خیر، ما که نمی ترسیم ما برای شما می گوییم.» فرمودند: «من همین جا می مانم» و تا آخر امام از جایش تکان نخورد.

انتهای پیام /*