فصل اول: حقیقت و ماهیت انسان

مقامات نفس انسانی در سیر صعودی

کد : 144626 | تاریخ : 05/12/1395

مقامات نفس انسانی در سیر صعودی

‏ ‏

سیر نفس در طبیعت 

‏نفس که در طبیعت سیر می کند کائنی است که رو به ترقی می گذارد و‏‎ ‎‏مجرد می شود، و جنبۀ کائنی آن فاسد می شود و جنبۀ تجردی آن باقی‏‎ ‎‏می ماند.(25)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

نفس در عوالم مختلف 

‏یک هویت است بین محوضت طبیعت، و صرافت تجرد؛ و این چنین‏‎ ‎‏موجودی، مادامی که در حرکت است ماده دارد که در حرکت است و‏‎ ‎‏صورت دارد و گفتیم ماده و صورت در خارج یک موجود است و یک‏‎ ‎‏تمام الهویه تعلق است؛ لذا دو وجود نداریم، پس مادام که بین صرافت‏‎ ‎‏تجرد و محوضت طبیعت در حرکت است، جهت فعلیت، نفس‏‎ ‎‏وجهت قوه، بدن است. پس نفسیت و بدنیت، به نفس التعلق و‏‎ ‎‏ذات التعلق متحقق است و وقتی که صورت، ماده را رها کرد و استقلال‏‎ ‎‏پیدا کرد و جهت ماده و قوۀ أن یتبدّل آن تمام شد، دیگر از دار طبیعت‏‎ ‎‏استفاده نمی کند، پس دیگر موجود طبیعی نیست، یک هویتی است که‏‎ ‎‏اگر به تجرد برزخیه رسیده، برزخی می شود و اگر به تجرد عقلانی‏‎ ‎‏رسیده، عقلانی خواهد شد و تمام موجودات عالم نسبت به آن‏‎ ‎‏علی السویه می باشند و نسبت آن اسکلت و جسد و موجودات دیگر‏‎ ‎‏به آن موجود مجرد یکسان است.‏

‏بلی درعرف، نوعی تشریفات داریم چنانکه شرع هم تشریفاتی‏‎ ‎‏قائل است؛ چون آن موجود مجرد، یک زمانی با همین جسد و‏‎ ‎‏اسکلت در حال سیر بوده است، اما بعد از آنکه آن تعلق قطع شد‏‎ ‎‏ارتباطی بینشان نخواهد بود؛ نه اینکه آن تعلق، از اول اضافی و‏‎ ‎
‎[[page 43]]‎

‏اعتباری باشد تا همان اضافه را دوباره بین آن مجرد و این اسکلت‏‎ ‎‏اعتبار نماییم، بلکه چنانکه گفتیم: یک متعلق ذاتی بود که عین آن بود و‏‎ ‎‏آن تعلق ذاتی هم از بین رفت؛ یعنی دیگر آن، مادۀ این نیست و این،‏‎ ‎‏ماده ندارد، پس نفسیت هم در کار نیست و لذا بدنی هم در کار نیست،‏‎ ‎‏مثل یک تکّه ناخن است که بعد از چیدن و دور انداختن، جزء بدن‏‎ ‎‏محسوب نمی شود، چنانکه قبلاً محسوب می شد.‏

‏بلی تشریفات شرعی از این باب نیست که الآن بدن است، بلکه‏‎ ‎‏برای این است که یک زمانی بدن بوده ولی فعلاً آن صورت، صورت‏‎ ‎‏چیزی نیست و مادۀ طبیعی ندارد و مستقل است؛ اعم از اینکه استقلال‏‎ ‎‏صورت به واسطۀ موت طبیعی باشد ـ که تمام قوۀ ماده به فعلیت‏‎ ‎‏رسیده و استعداد کمالش متبدل به تمام الفعلیه شده و قهراً به تجرد‏‎ ‎‏عقلانی رسیده که به طور کلی حرکت تمام شده و استقلال کامل پیدا‏‎ ‎‏می شود ـ یا اینکه به موت اخترامی استقلال حاصل شود.(26)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

بقای نفس مجرد

‏مادامی که صورت به حد تجرد ـ اگرچه تجرد برزخی خیالی باشد، نه‏‎ ‎‏تجرد تام عقلی ـ نرسد، صلاحیت و قابلیت ثبات و بقا را ندارد، ولی‏‎ ‎‏اگر ماده به سیر لایقفی در طبیعت قرار گرفت و بعبارة اخری: از‏‎ ‎‏طبیعت به خارج از طبیعت سیر نمود...‏

‏به طوری که در حدی از حدود طبیعت وقوف نداشته باشد به‏‎ ‎‏شرط اینکه یک قاسر و مانع و شرّ و طوفانی در این خط سیر با او‏‎ ‎‏تصادف نکند و حادثه ای رخ ندهد، و به عبارت دیگر: لابشرط باشد؛‏‎ ‎‏یعنی این موجود لابشرط از طبقۀ نباتی گذشت و به حیوانیت به آن‏‎ ‎‏اندازه که تجرد ـ ولو خیالی ـ برایش پیدا شد، رسید، فساد بر این جنبۀ‏‎ ‎
‎[[page 44]]‎

‏تجردی محال و غیر ممکن است؛ زیرا اگر موجودی در سیر خود به‏‎ ‎‏آن اندازه ای که تمام مراحل طبیعت و خط طبیعی عالم ملک را طی‏‎ ‎‏کرده و به منتها درجه برسد و به سرحد عالم طبیعت قدم گذارد که‏‎ ‎‏نهایت درجۀ امکان پرواز ماده است، در آنجا بال و پرش می سوزد و به‏‎ ‎‏بالاتر از آن مرحله موجود طبیعی نمی تواند قدم بگذارد؛ چون حد‏‎ ‎‏موجود طبیعی تا آنجاست و فعلیاتی که می تواند از ماده ظهور و بروز‏‎ ‎‏نماید تمام می شود و قوه ها تماماً متبدل به فعلیت می شوند و تا آنجا‏‎ ‎‏مرز ماده است و در آنجا صورت ـ یعنی نفس ـ ماده را انداخته و از‏‎ ‎‏غلاف طبیعت بیرون آمده و لفافه های طبیعت را پاره و به کلی از تنش‏‎ ‎‏بیرون می نماید وموجود مجرد می شود؛ یامجرد برزخی ویا مجرد‏‎ ‎‏عقلانی. حکم طبیعت تا قبل از این افق تجرد، بدون شائبۀ مجاز، برای‏‎ ‎‏نفس جاری است، بلکه در حقیقت احکام طبیعیه را داراست و بعد از‏‎ ‎‏این پوست افکنی و استخلاص از غلاف، به کلی از طبیعت دور شده و‏‎ ‎‏مباین جمیع موجودات طبیعت می شود، و چون مجرد شد، عدم بر آن‏‎ ‎‏از هیچ جایی راه ندارد، مگر عدم فاعلی که این مجرد به آن فاعل متقوّم‏‎ ‎‏است و جز این عدم، عدم دیگری بر مجرد راه ندارد، برای اینکه دیگر‏‎ ‎‏ماده ای ندارد که از جهت ماده، عدم بر او طاری شود.(27)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

نفوس فسّاق و فجّار

‏ما نمی گوییم همۀ نفوس به حد تجرد عقلانی می رسند، بلکه آن را‏‎ ‎‏برای یک دسته ای از کمّلین انبیا و اولیا گفته ایم و الاّ نفوس ضعیفۀ‏‎ ‎‏فسّاق و فجّار، به آن درجه از تجرد عقلانی نمی رسند، بلکه نفوس‏‎ ‎‏اینها از این عالم که خارج می شود یک پارچه طبیعت و یک پارچه‏‎ ‎‏دنیاست، و به طوری توغّل در طبیعت نموده اند که هیچ اثری از‏‎ ‎
‎[[page 45]]‎

‏ماورای طبیعت در آنها نیست و هیچ آشنایی با آن ندارند و تمام اُنس و‏‎ ‎‏حبّشان به این دنیاست، و اگر حقیقت ذاتشان را تار به تار و پود به پود‏‎ ‎‏و مو به مو بگردیم غیر از اثرات و علائم دار طبیعت چیزی نمی بینیم تا‏‎ ‎‏نفوسشان بعد از فوت، مشاهِد جمال مبادی عالیه باشند و برای اینها‏‎ ‎‏روح و ریحان شود، اینها بعد از آنکه از دنیا رفتند باطن ذاتشان و‏‎ ‎‏قلوبشان انبان بزرگی است که در این مدت، از کدورت و اخلاق‏‎ ‎‏ذمیمه و اوصاف درندگی و سبعیت و شهوت بطن و فرج پر شده‏‎ ‎‏است.(28)‏

‏ ‏

*  *  *

‎[[page 46]]‎

انتهای پیام /*