انواع قلوب
اقسام چهارگانۀ دِل
بِسَنَدِی الْمُتَّصِلِ إلی ثِقَةِ الإِسْلامِ، مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنیِ، رضوان الله علیه، عَنْ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ، عَنِ الْمُفَضَّلِ، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ، علیه السّلام، قَالَ: إِنَّ الْقُلُوبَ أَرْبَعَةٌ: قَلْبٌ فِیهِ نِفَاقٌ وَ إِیمَانٌ؛ وَ قَلْبٌ مَنْکُوسٌ؛ وَ قَلْبٌ
[[page 216]]مَطْبُوعٌ؛ وَ قَلْبٌ أَزْهَرُ أَجْرَدُ. فَقُلْتُ: مَا الْأَزْهَرُ؟ قَالَ: فِیهِ کَهَیْئَةِ السِّرَاجِ. فَأَمَّا الْمَطْبُوعُ فَقَلْبُ الْمُنَافِقِ؛ وَ أَمَّا الْأَزْهَرُ فَقَلْبُ الْمُؤْمِنِ: إِنْ أَعْطَاهُ شَکَرَ، وَ إِنِ ابْتَلاَهُ صَبَرَ. وَ أَمَّا الْمَنْکُوسُ فَقَلْبُ الْمُشْرِکِ؛ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الآیَةَ: «أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.» فَأَمَّا الْقَلْبُ الَّذِی فِیهِ إِیمَانٌ وَ نِفَاقٌ، فَهُمْ قَوْمٌ کَانُوا بِالطَّائِفِ. فَإِنْ أَدْرَکَ أَحَدَهُمْ، أَجَلُهُ عَلَی نِفَاقِهِ هَلَکَ؛ وَ إِنْ أَدْرَکَهُ عَلَی إِیمَانِهِ نَجَا.
ترجمه «فرمود جناب باقرالعلوم علیه السلام: همانا دلها بر چهار قسم است: یک دلی است که در آن دورویی و ایمان است؛ و یک قلبی است که وارونه و مقلوب است؛ و یک دلی است که مُهر است و ظلمانی؛ و یک دلی است که نورانی و صافی است. راوی گوید گفتم: "ازهر چیست؟" فرمود: "قلبی است که در آن مثل هیئت چراغ است. اما مطبوع ظلمانی قلب منافق است. و اما ازهر نورانی پس قلب مؤمن است: اگر به او عطا فرماید شکر گوید؛ و اگر او را مبتلا کند صبر نماید. و اما قلب واژگونه قلب مشرک است؛ پس قرائت فرمود این آیه را که فرماید: أَ فَمَنْ یَمْشِی ... الآیة یعنی «آیا کسی که راه می رود در حالی که بر رو افتاده راه هدایت را بهتر یافته، یا کسی که مشی کند استوار بر راه راست؟» و اما قلبی که در آن ایمان و نفاق است، پس آنها طایفه ای بودند در طائف. پس اگر هر یک از آنها را در حال نفاقْ مرگ دررسید هلاک شود؛ و اگر در حال ایمان دررسید نجات یابد."»(132)
* * *
تقسیمات قلب و خلقت اولیه آن
وجه حصر دل در چهار قسم
تقسیم سه گانه قلوب
بدان که این تقسیمی که در این حدیث شریف از برای قلوب
[[page 217]]
فرموده اند تقسیم کلی اجمالی است. و از برای هر یک از قلوبْ مراتب و درجاتی است، چه در جانب شرک و نفاق، یا ایمان و کمال. و ظاهر چنین است که این تقسیم برای قلوب پس از کسب و حرکات معنویه باشد؛ نه به حسب اصل فطرت و خمیرۀ نفوس، تا منافی با اخبار فطرت و اینکه جمیع موالید بر فطرت توحیدند و شرک و نفاق عرضی است باشد. گرچه اگر به حسب اصل فطرت نیز باشد، به یک نحو از بیان صحیح است و رفع تنافی توان کرد، و به جبرِ مستحیل نیز منجر نشود؛ ولی اقرب به اعتبار و برهانْ احتمال اوّل است. و ما پیش از این ذکر کردیم که انسان تا در دار دنیا، که مبدأ شجرۀ هیولی و تغیرات و تبدلات جوهریه و صوریه و عرضیه است، واقع است، می تواند خود را از هر مرتبۀ نقص و شقاوت و شرک و نفاقی نجات دهد، و به مراتب کمالیه و سعادات روحیه و ریحانیه رساند. و این معنی منافات ندارد با حدیث معروف: «اَلشَّقِیُّ شَقِیٌّ فی بَطْنِ أُمِّهِ» زیرا که معنی حدیث این نیست که سعادت و شقاوتْ ذاتی و قابل جعل نیست، بلکه این حدیث موافق با برهان است، که به وضوح رسیده در محل خود که شقاوت راجع به نقص و عدم است، و سعادت راجع به وجود و کمال آن است؛ و آنچه از شجرۀ طیبۀ وجود است ذات مقدس حق است به ترتیب اسباب و مسببات ـ که طریقۀ افضل المتأخرین و اکمل المتقدمین، نصیرالملة و الدّین، قدّس الله نفسه، می باشد. یا به طریق ظاهریت و مظهریت و وحدت و کثرت ـ که طریقۀ اعظم الفلاسفة علی الاطلاق، حضرت صدرالمتألهین، است ـ و آنچه راجع به نقص و عدم است از شجرۀ خبیثۀ ماهیت است، و مورد جعل نیست از جهت آنکه دون جعل است.
[[page 218]]
و توان گفت که حدیث شریف، که سعادت و شقاوت را در بطن می داند، مقصود از «بطنِ اُمّ» مطلق عالم طبیعت است که امِّ مطلق و مشیمۀ تربیت اطفال طبیعت است. و نتوان «بطن امّ» را عبارت از آن معنای عرفی خود دانست، زیرا که سعادت چون از کمالات و فعلیات است، از برای نفوس هیولویه حاصل نیست، مگر بالقوّه. و ظاهر آن است سعید در بطن امّ بالفعل سعید است، پس باید ارتکابِ خلافِ ظاهری نمود. و چون آنچه ذکر شد مطابق با براهین است، متعین است حمل این حدیث شریف بر آن یا چیزی که بر آن برگردد. بالجمله، تفصیل در این باب و بیان برهانی آن از وظیفه خارج است، لیکن گاهی قلم طغیان کند و برخلاف مقصود جریان یابد.
بعضی گفته اند که وجه حصر قلوب در این چهار آنست که قلوب یا به ایمان متصف هستند، یا نه. بنابر اوّل، یا متصف اند به ایمان به جمیع آنچه پیغمبر آورده؛ یا به بعضی دون بعضی. اوّلی قلب مؤمن است؛ و دومی قلبی است که در آن ایمان و نفاق است. و بنابر دوم، یا در ظاهر تصریح به ایمان می کند، یا نه. اوّلی قلب منافق است؛ دوّمی قلب مشرک.
و این با حدیث شریف درست نیاید. یعنی، گاهی حقیقتاً مؤمن شود به جمیع ما جاء به النّبی، صلّی الله علیه و آله؛ و گاهی نفاق کند. و اگر کسی ناچار بخواهد، بهتر آن است که چنین گوید که قلب یا دارای ایمان است به جمیع ما جاء به النّبی، صلّی الله علیه و آله، یا نه. بنابر دوم، یا اظهار ایمان کند، یا نه. بنابر اوّل، یا ایمان در آن مستقر است؛ یا گاهی ایمان آورد، گاهی رجوع کند، و در این حال نیز اظهار ایمان نماید. و از ذیل این حدیث معلوم شود که توبۀ کسانی که از ایمان به کفر و نفاق رجوع کنند گرچه مکرر هم رجوع کنند قبول شود.
و در حدیث دیگری که در کافی شریف است حضرت باقر،
[[page 219]]
سلام الله علیه، قلوب را به سه قلب تقسیم فرموده: قلب منکوس که در آن خیری نیست؛ و آن قلب کافر است. و قلبی که در آن نکتۀ سوداء است، و شرّ و خیر در آن جنگ کنند تا کدام غالب آید. و قلب مفتوح که در آن چراغهای روشن است که تا روز قیامت انوار آن خاموش نگردد، و آن قلب مؤمن است. و این منافات با آن حدیث شریف ندارد، زیرا که قسم اوّل در این حدیث اعم از دو قسم در آن حدیث است؛ یعنی، قلب مشرک و منافق؛ زیرا که قلوب این سه طایفه منکوس است. و این منافات ندارد با آنکه منکوسیت از صفات ظاهرۀ قلب مشرک و کافر باشد، و مطبوعیت از صفات ظاهرۀ قلب منافق باشد. و از این جهت، در آن حدیث هر یک را به یکی از آنها اختصاص داده است.
و ما قلب مؤمن را مقدم می داریم تا به مقایسۀ به آن سایر قلوب نیز معلوم گردد. باید دانست که در علوم عالیه و معارف حقه به وضوح پیوسته است که حقیقت وجودْ اصلِ حقیقت نور است؛ و این دو عنوان حکایت کنند از یک حقیقت بسیطۀ واحده بدون آنکه به جهات مختلفۀ متکثره رجوع کنند. و نیز معلوم شده است که آنچه از سنخ کمال و تمام است راجع به عین وجود است. و این یکی از اصول شریفه ای است که هر کس به نیل آن مفتخر شده باشد، فتح ابواب معارف بر او گردد. و نفوس ضعیفۀ ما از درک حقیقت آن ذات بحقیقت عاجز و محروم است، مگر آنکه دستگیری غیبی گردد و توفیق ازلی شامل حال آید. و نیز معلوم است که ایمان بالله از سنخ علم و از کمالات مطلقه است. پس، چون از کمالات است، اصل وجود است، و اصلِ حقیقتِ نور و ظهور است؛ و آنچه غیر از ایمان و متعلقات آن است، از سنخ کمالات نفسانیۀ انسانیه خارج است، و
[[page 220]]
به ظلمات اعدام و ماهیات است.(133)
* * *
اطلاقات مختلف قلب
و «قلب» را اطلاقات بسیار و اصطلاحات بیشماری است. پیش اطبا و عامۀ مردم اطلاق شود بر پارچۀ گوشت صنوبری که با قبض و بسط آن خون در شریانها جریان پیدا کند، و در آن تولید روح حیوانی، که بخار لطیفی است، گردد. و پیش حکما به بعضی مقامات نفس اطلاق شود. و اصحاب عرفان برای آن مقامات و مراتبی قائل اند که... و در قرآن کریم و احادیث شریفه، در مقامات مختلفه، به هر یک از معانی متداوله بین عامه و خاصه اطلاق شده است؛ چنانچه «إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِرِ» به معنای متعارف پیش اطبا، و لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها. به معنی متداول در السنۀ حکما، و إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ بر طبق اصطلاح عرفا جریان یافته.(134)
* * *
ویژگی قلب مؤمن
قلب مؤمن اَزهر است. و در کافی شریف از جناب صادق، علیه السلام، نقل کند که فرمود: «بعضی مردم را می بینی که از کمال فصاحت خطا نمی کند در لام یا واوی، ولی قلب او از شبِ تاریک تاریکتر است. و بعضی مردم از قلب خود نمی تواند خبر دهد با زبانش، و حال آنکه قلبش مثل چراغ نورانی است.» و نیز قلب مؤمن
[[page 221]]
بر طریقۀ مستقیمه، و مشی معنوی او به جادۀ مستویۀ انسانیه است. زیرا که اوّلاً خارج از اصل فطرت الهیه، که حق تعالی با دو دست جمال و جلال چهل صباح تخمیر فرموده نشده، و به همان فطرت توحید، که نقطۀ توجه به کمال مطلق و جمال تامّ است، مشی نماید؛ و ناچار این حرکت معنویۀ روحانیه از مرتبۀ فطرت مخمره تا غایت کمال مطلق است بدون اعوجاج. و این راه استقامت روحانی و جادۀ مستوی باطنی است. و اما سایر قلوب ناچار خارج از فطرت و معوّج از طریقۀ مستقیمه است. و از حضرت رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، منقول] است] که بر زمین خطی مستقیم کشیدند و خطوط دیگری در اطراف آن کشیدند و فرمود: این خط مستقیم وسطی طریقۀ من است.(135)
* * *
سعۀ وجودی قلب مؤمن
در حدیث قدسی است که می فرماید: لا یَسَعُنی أَرْضِی و لا سَمائی، بل یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤمنِ. هیچ موجودی آینۀ جمال محبوب نیست، مگر قلب مؤمن. متصرّف در قلب مؤمن. حق است نه نفس. کارکن در وجود او محبوب است: قلب مؤمن. خودسر نیست؛ هرزه گرد نیست: قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ إصْبَعَیِ الرَّحْمنِ، یُقَلِّبُهُ کَیْفَ یَشاءُ. دست حق در مملکت
[[page 222]]
قلب او متصرف است؛ تقلیب و تقلب قلب او با خود حقّ تعالی است.(136)
* * *
جایگاه عرش رحمان
و در حدیث مشهور است که: قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمن. و در حدیث قدسی معروف است: لا یَسَعُنی أَرْضی وَ لا سَمائی، وَ لکِنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ. دل مؤمن عرش و سریر سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدس، و صاحبِ دل ذات مقدس است.(137)
* * *
قلب نورانی و ظلمانی
الله ُ ولیُّ الَّذینَ آمَنوُا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا اَوْلیاءُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُماتِ. میزان در مؤمن و غیر مؤمن؛ مؤمن واقعی و غیر مؤمن این است که کتاب خدا می فرماید که چنانچه مؤمن است، خدای تبارک و تعالی ولیّ اوست، و مؤمنین را خدای تبارک و تعالی از همۀ ظلمتها، از همۀ تاریکیها، از همۀ چیزهایی که انسانها را محجوب می کند از حق تعالی، از همۀ اینها اخراج می کند و در نور وارد می کند. این انسانی که در اینجا غرق حجابهاست، غرق ظلمات است، اگر ایمان واقعی بیاورد، از همۀ انواع ظلمات، خداوند او را خارج می کند و به نور وارد می کند. یک قلب ظلمانی که در این عالم تمام چیزهایش حجاب است برای او، این حجابها را خدای تبارک و تعالی، یکی پس از دیگری برمی دارد و نور
[[page 223]]
را به جای آنها می گذارد، که نور مطلق همان جمال خودش هست. ما اگر بخواهیم خودمان را بسنجیم و کسانی که مدعی هستند بسنجیم، باید ببینیم که این میزان؛ این دو تا میزانی که خدای تبارک و تعالی برای معرفی مؤمنها و غیر مؤمنها فرموده است، در خودمان هست یا نیست... فکر کنید که آیا قلب شما یک قلب نورانی متوجه به نور است، یا یک قلب ظلمانی متوجه به آمال شیطانی یا الله است یا طاغوت. این از این دو حال خارج نیست: یا حکومت در ما، حاکم در ما الله است یا حاکم در ما طاغوت است. چنانچه ما توجه مان به این دنیا و به این مسائلی که بر ما عرضه می شود در دنیا، توجه مان به عالَم طبیعت است، هر چه می خواهیم برای خودمان می خواهیم، هر کاری می کنیم خدا در کار نیست، ما از طاغوتیم و اولیای ما هم طاغوت است. و چنانچه خودمان را تهذیب کنیم، خودمان را تربیت کنیم، و از این غلافهایی که هست خارج کنیم، و به مبدأ نور برسیم، و قلب ما متوجه به حق تعالی باشد، به نور مطلق باشد، خدمتگزار حق باشیم، هر چه نعمت خدا به ما داده است در خدمت او صرف کنیم، این علامت این است که ما از ظلمتها یا از بعض ظلمتها خارج شدیم و به نور یا بعض مراتب نور وارد شدیم.(138)
6 / 3 / 59
* * *
قلب سلیم
قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ الله عَزَّ وَ جَلَّ: «إِلاّ مَنْ أَتَی الله بِقَلْبٍ سَلِیمٍ.» قَالَ: الْقَلْبُ السَّلِیمُ الَّذِی یَلْقَی رَبَّهُ وَ لَیْسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاهُ. قَالَ: وَ کُلُّ قَلْبٍ فِیهِ شِرْکٌ أَوْ شَکٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ. وَ إِنَّمَا أَرادَ بالزُّمْدِ فِی الدُّنْیَا لِتَفْرَغَ قُلُوبُهُمْ لاِخِرَةِ.
سفیان بن عُیَینَة، راوی حدیث سابق، گفت سؤال کردم از حضرت
[[page 224]]
صادق، علیه السلام، از فرمودۀ خدای عزَّوجلَّ که در وصف روز قیامت می فرماید: یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. إِلاّ مَنْ أَتَی الله بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. (روزی که نفع نمی دهد مال و نه اولاد، مگر کسی که بیاید با قلب سالم) فرمود: «قلب سلیم آن است که ملاقات می کند پروردگار خود را و حال آنکه نیست در آن احدی سوای او.» فرمود: «و هر قلبی که در آن شرک یا تردید باشد، ساقط است آن. و جز آن نیست که اراده فرموده خدا زهد را در دنیا تا فارغ شود دلهای آنها برای آخرت.» البته قلوبی که در آن غیر حق راه داشته باشد و دست خوش شرک و شک باشد، چه شرک جلی و چه شرک خفی، از درجۀ اعتبار در محضر قدس پروردگار ساقط است... و «قلب سلیم» قلب خالی از مطلق شرک و شک است.(139)
* * *
قلب سلیم و مقابل آن
اگر در نفس قابل و بالقوه، عقاید حقه و بذر قابل نموّ و فعلیت را وارد کند و عقاید حقه را به طور مستقیم تعقل نماید، به هر اندازه که توانست حقایق نظام وجود را به قلبش وارد کند، به همان اندازه سعادت روحانی دارد و اگر هیچ شک و شبهه ای در امر مبدأ و معاد ـ به آن نحوی که هست ـ ندارد، این قلب، قلب سلیم است و در مقابل آن قلبی است که تمام توجهش به طبیعت بوده و تمام نقشه های این عالم به طور استقلال در آن نقش بسته است، این قلب، قلب معکوس و منکوس است که منتکس شده و از فطرت به طرف انزل برگشته و صورتش به ملک و ماده بما انّه مادی و ملکی برگردانده شده است.
اگر در قلب کسی اعتقادات به طور کج وارد شود و در این جهت
[[page 225]]
به واسطۀ استکبار بر خدا مقصر باشد ـ نعوذ بالله ـ و پیوسته نظرش این باشد که از روی عناد بر ابطال مطالب حق دلیل درست کند و از روی معاندت برای قرآن و انبیا، شبهات تأسیس کند، این چنین شخصی دارای کل الشقاوه می باشد که در مقابل سعادت عقلی است، نعوذ بالله که این چنین شقاوت در مرتبۀ عقلانیت حاصل باشد؛ چون مادامی که در این دنیاست، علت این صور عقلیۀ غیر واقع را به نحو جهل مرکب نمی فهمد و وقتی که از این جهان منتقل شد، مرتبۀ عقلانی که قوی ترین و شدیدترین مراتب است، ملتفت می شود که این صور عقاید، خلاف واقع و ضیق و تاریکی است.(140)
* * *
قلب منکوس
قلب به اینجا آمد و به شهوات آلوده شد و منیت در قلب، نقش بست و هرچه انجام داد برای رضای خود و به جهت رسیدن به آمال دنیایی بود، نقشۀ عالم سفلی و آخرین درجۀ حیوانیت که شهوت و غضب است شده و اسفل سافلین است.(141)
* * *
قلب مشرک
قلوب اهل شرک واژگونه و حرکت و سیر معنوی آنها بر غیر صراط مستقیم است.(142)
* * *
قلوب منکوس و مشرک
باید دانست که مؤمن چون سیرش مستقیم و قلبش مستوی و
[[page 226]]
توجهش الی الله و صراطش سوی است، از این جهت در آن عالم نیز صراطش مستقیم و روشن و قامتش مستقیم و صورت و سیرت و باطن و ظاهرش به صورت و هیئت انسانیت است. و با این مقایسه قلب مشرک را نیز می توان فهمید، که چون قلبش از فطرت الهیه خارج و از نقطۀ مرکزیۀ کمالْ متمایل و از بحبوحۀ نور و جمال منحرف است و از تبعیت هادی مطلق و ولیّ کامل منصرف و برکنار است، و به انیت و انانیت خود و دنیا و زخارف آن مصروف است، از این جهت در عوالم دیگر نیز با سیرت و صورت مستقیمۀ انسانیه محشور نگردد و به صورت یکی از حیوانات منکوس الرأس محشور شود، زیرا که در آن عالم صورت و هیئت تابع قلوب است و ظاهر ظلّ باطن و قشر سایۀ لبّ است، و مواد آن عالم مثل این نشئه تعصی از قبول اشکال ملکوتیۀ باطنیه ندارند. و این در محل خود مبرهن است. پس قلوبی که از حق و حقیقت معرض هستند و از فطرت مستقیمه خارج اند و به دنیا مقبل و متوجهند، سایۀ آنها نیز مثل خودشان از استقامت خارج و منکوس و رو به طبیعت و دنیا، که اسفل السّافلین است، می باشد.(143)
* * *
فرق قلب مؤمن و منافق
فرق قلب مشرک و منافق
ویژگی قلب منافق
و قلب منافق نیز به مقایسه معلوم شود. زیرا که قلب مؤمن از فطرت ساذجۀ صافیۀ اصلیۀ خود خارج نشده؛ هر چه از حقایق ایمانیه و معارف حقه به او القا شود، طبعاً قبول کند، و تناسب بین غذا و متغذی، که معارف و حقایق و مقام فطرت قلوب است، محفوظ می باشد؛ از این جهت، قلب مؤمن را در حدیث دیگر، در کافی شریف، فرموده که
[[page 227]]
«مفتوح» است و این «فتح» گرچه ممکن است اشاره به یکی از فتوحات ثلاثه باشد، ولی با این معنی نیز تناسب دارد.
و اما قلب منافق چون کدورات و ظلمتهای منافیۀ با فطرت انسانیت پیدا کرده، از قبیل تعصبهای جاهلیت و اخلاق ذمیمه و حبّ نفس و جاه و غیر آن از منافیات فطرت، از این جهت مختوم و مسدود و مطبوع است؛ و کلمۀ حق را به هیچ وجه قبول نکند؛ و صفحۀ آن چون صفحۀ کاغذی شده است که بکلی سیاه و کدر باشد و قبول نقش نکند؛ و اظهار دیانت را از شیطنت خود وسیلۀ دنیا و پیشرفت امور قرار داده است.
و باید دانست که قلب مشرک و منافق هر دو منکوس و مطبوع است، چنانچه معلوم و واضح است؛ ولی اختصاص هر یک به یکی برای آن است که مشرک چون قلبش در عبادت و خضوع متوجه به غیر معبود حقیقی است و به غیر کمال مطلق است، پس قلب او دارای دو خاصیت و خصوصیت است: یکی خضوع صادقانه؛ و دیگر آنکه این خضوع چون به نقایص و مخلوقات می باشد، اسباب نقص و کدورت قلوب آنهاست؛ پس قلب آنها منکوس است. و این صفت ظاهرۀ آنهاست. و اما منافق گاهی به حسب واقع مشرک است. و در این جهت با مشرکین مساوی است در انتکاس قلب؛ و مزیت دیگری نیز دارد. و گاهی در واقع کافر و دارای هیچ دیانتی نیست. و آن نیز گرچه قلبش منکوس است، ولی خصوصیت دیگر در آن ظاهرتر است؛ و آن خصوصیت و مزیت آن است که حق را به حسب صورت اِصغا کند و در جمعیت حق داخل شود و تمام مطالب حقه ای که به گوش مؤمنین رسد به گوش آنها نیز می رسد؛ لیکن مؤمن برای صفای
[[page 228]]
باطنی قلبش «مفتوح» است و آن را قبول می کند؛ و منافق به واسطۀ ظلمت و کدورت قلبش «مطبوع» و مختوم است و آن را قبول نمی کند.(144)
* * *
[[page 229]]