فصل ششم: آفرینش انسان

فطرت الهی

کد : 144662 | تاریخ : 05/12/1395

فطرت الهی

‏ ‏

شرحی پیرامون «احسن تقویم» و فطرت

‏البته معنای (‏خَلَقْنَا الْاءنْسَانَ فِی أحْسَنِ تَقْوِیمٍ‏) همین تقویم و هیکل‏‎ ‎‏مستقیم القامه نیست؛ چون این احسن تقویم نیست بلکه احسن‏‎ ‎‏تقویم عبارت از آن تقویم فطری است که (‏الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا‎ ‎الصَّالِحَاتِ‏) در آن باقی مانده اند. چنانکه می فرماید: (‏لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءنْسَانَ‎ ‎فِی أحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِینَ * إلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا‎ ‎
‎[[page 268]]‎الصَّالِحَاتِ‏).‏‎[1]‎‏ البته مسلّم است که فقط کسانی که عمل صالح کرده اند‏‎ ‎‏دارای این قدر و قامت نیستند و اگر مراد همین هیکل باشد، مختص به‏‎ ‎‏اینها نیست، پس مراد همان فطرت است.‏

‏و همچنین مراد از ایمان، همان علم و مفهوم نیست؛ چون اگر مراد‏‎ ‎‏این علم باشد، باید شیطان بهترین مؤمن باشد؛ چون مسلّم می دانست‏‎ ‎‏خدا موجود است وقتی گفت: (‏خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ)‎[2]‎‎ ‎‏می دانست که خدا او را آفریده و به ملائک و جبرئیل و میکائیل و‏‎ ‎‏اسرافیل و انبیا هم علم داشت، پس چرا او مؤمن نشد؟ خداوند متعال‏‎ ‎‏می فرماید: (‏أبَی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ)‎[3]‎‏. پس معلوم می شود‏‎ ‎‏ایمان، فقط علم نیست.‏

‏و همچنین عمل صالح این نیست که آدم برای ترس از جهنم و‏‎ ‎‏برای رسیدن به بهشت و خوردن از میوه های آن نماز بخواند، این‏‎ ‎‏عمل، صالح و شایستۀ انسان و احسن تقویمِ فطرت انسانی نیست،‏‎ ‎‏بلکه این برای حیوانیت شایسته است.‏

‏پس مراد از ایمان این است که قلب در حقیقت نقش الهی بوده و‏‎ ‎‏عمل الهی باشد و برای خدا خالص بوده و برای رضای او باشد و غیر‏‎ ‎‏از رضای او چیزی نباشد. لذا فرمود: «الهی واجعل أورادی کلّها ورداً‏‎ ‎‏واحداً»‏‎[4]‎‏ یعنی هیچ وردی غیر رضای او نباشد.‏

‏و بالجمله: اگر فطرت این طور ماند، در احسن تقویم است؛ چون‏‎ ‎‏این نقش الهی احسن تقویم است، ولی اگر قلب به اینجا آمد و به‏‎ ‎‏شهوات آلوده شد و منیت در قلب، نقش بست و هرچه انجام داد برای‏‎ ‎‏رضای خود و به جهت رسیدن به آمال دنیایی بود، نقشۀ عالم سفلی و‏‎ ‎


‎[[page 269]]‎

‏آخرین درجۀ حیوانیت که شهوت و غضب است شده و اسفل سافلین‏‎ ‎‏است، چنین انسانی در فطرت احسن التقویمی باقی نمانده است.‏‎ ‎‏بالجمله: اینها رموزی از قرآن است و نمی توان آن را به همه کس‏‎ ‎‏تفهیم کرد، حتی خدا می فرماید: چه کنم (‏لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً)‎[5]‎‏ با‏‎ ‎‏این جماعت نمی شود حرف حسابی زد.(189)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

انبیا و اولیا بر فطرت دوستی حق

‏همه، جوهرۀ طبیعت را سیر می کنند شکی نیست.‏

‏در این سیر، یکی از اولِ لیلۀ مظلم عالم طبیعت تا آن مطلع فجر‏‎ ‎‏(‏سَلاَمٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ)‎[6]‎‏ با کمال سلامتی آمده و تمام صفحۀ‏‎ ‎‏قلب را در این مدتِ سیر، به طرف عالم ورای طبیعت داشته و در‏‎ ‎‏این آینه هر چه افتاده شعاع عالم غیبی بوده است و جز اشعۀ آن‏‎ ‎‏آفتاب حقیقی چیزی بر آن نتابیده و جز او چیزی نخواسته‏‎ ‎‏است؛ عاشق آن نور است و به غیر او توجهی ندارد و نمی خواهد بر‏‎ ‎‏صفحۀ دل، جز نور او چیزی بتابد؛ از هیچ حبی جز حب آن معشوق‏‎ ‎‏خبری ندارد و هیچ وردی جز ورد واحد ندارد؛ چنان دل داده است که‏‎ ‎‏بی دل شده و دلش بین یدی الرحمان است و تسلیم اوست، هیچ‏‎ ‎‏تصرفی در آن، جز تصرف او واقع نمی شود، و هیچ چیزی جز او به‏‎ ‎‏قلبش خطور نمی کند، و هیچ شعاع حبی و طلب رضایی جز حب‏‎ ‎‏لقای او و جز طلب رضای او نمی افتد چنانکه شاعر این کمّلین‏‎[7]‎‏ هم‏‎ ‎‏می گوید:‏

‏ ‏


‎[[page 270]]‎

‏نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار           ‏‏ ‏‏چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم‏

‏ ‏

‏«الف» میان حروف وحدتش زیادتر است؛ زیرا غیر از یک چیز‏‎ ‎‏مستقیم نیست به خلاف حروف دیگر مثلاً «ب» که کج و معوج و‏‎ ‎‏مختلف الاجزاء است. اگر شاعر راست گفته باشد در دل او به غیر از‏‎ ‎‏یک آرزو و حب یک جمال و رضای یک محبوب، حبی دیگر نیست،‏‎ ‎‏و جز یک آستانه و جز یک نور، چشمش چیزی نمی بیند و در آینۀ‏‎ ‎‏قلبش چیزی نیست و قدمش به جایی نمی رود و دستش به غیر او دراز‏‎ ‎‏نمی شود، ولو او هم راست نگفته باشد، انبیا و مرسلین در این ادّعا‏‎ ‎‏راستگو هستند؛ در لوح فطرت آنها در حقیقت استاد ازل غیر از الف‏‎ ‎‏قامت دوست نقشی نکشیده و آنها بر اساس این فطرت چیز دیگری‏‎ ‎‏نمی دانند؛ چه کنند استاد ازل جز این، حرف دیگری به آنها یاد نداده‏‎ ‎‏است، آنها غیر از قامت دوست چیزی بلد نبوده و جز «الف» چیزی‏‎ ‎‏نمی گویند، لذا در آن دعا فرموده: «حتّی تکون أعمالی و أورادی کلّها‏‎ ‎‏ورداً واحداً».(190)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

حبّ به خیر

‏فطرت و خلقت انسان بر استقامت و نیکی است. حُبّ به خیرْ سرشت‏‎ ‎‏انسانی است، ما خود این سرشت را به انحراف می کشانیم و ما خود‏‎ ‎‏حُجُب را می گسترانیم و تارها را بر خود می تنیم.(191)‏

5 / 3 / 63

*  *  *

‏ ‏

فطرت خواستار خوبی و گریزان از بدی‏ ‏

‏البته خوب را می خواهند مردم. فطرت این است که وقتی خیری را‏‎ ‎
‎[[page 271]]‎

‏دید، بخواهد. شما خیر و شرّ را به مردم بگویید، تا مردم به فطرت‏‎ ‎‏خودشان از شرّ گریزان بشوند و به خیر توجه کنند.(192)‏

14 / 11 / 63 

*  *  *

‎ ‎

‎[[page 272]]‎

  • . تین  /  4ـ 5.
  • . اعراف  /  12.
  • . [شیطان] سر باز زد و تکبر ورزید و از گروه کافران گردید (بقره  /  34).
  • . مصباح المتهجد؛ ص 780 ؛ مفاتیح الجنان؛ دعای کمیل.
  • . [چرا] از فهم هر سخن دورند (نساء  /  78).
  • . [شب قدر] تا صبحگاه شب رحمت و سلامت است (قدر  /  5).
  • . حافظ شیرازی.

انتهای پیام /*