عشق در منظر امام
«عشق در نظر امام» عنوان مصاحبه ای است که در ایام بزرگداشت دومین سالگرد
ارتحال حضرت امام، با خانم فاطمه طباطبایی انجام پذیرفت.
خانم طباطبایی توفیق آن را داشته است که دهۀ بعد از انقلاب را در مجاورت حضرت امام به سر برد و از نزدیک با خصوصیات فکری و مشرب عرفانی ایشان آشنا گردد.
از آنجا که خانم طباطبایی خود به فلسفه و عرفان اسلامی علاقه مند است و غزلیات و اشعار امام بنا به درخواست و اصرار ایشان فراهم آمده است، فرصت را مغتنم شمردیم و مصاحبه ای با ایشان ترتیب دادیم که توجه خوانندگان عزیز را به آن جلب می کنیم.
درست در ساعت مقرر در محل مصاحبه ـ جمعیت زنان جمهوری اسلامی حاضر می شود. ساده و صمیمی و آرام، روی همان صندلی کنار در می نشیند، شرمنده می شویم، به بهانۀ عکس گرفتن از او، خواهش می کنیم پشت میزش بنشیند. از آمدن ما تشکر می کند و ما که می دانیم در هفتۀ بزرگداشت ارتحال امام، سر او خیلی شلوغ است، بیشتر شرمنده
[[page 403]]می شویم.
بی مقدمه وارد بحث می شود، با همان جملۀ اول، خود را در فضای پاک جماران می بینیم. احساس شاگرد نوپایی را داریم در برابر استادی که هنوز بوی امام را با خود دارد.
در لحظات اول جدی است؛ مثل یک استاد ماهر به بحث دربارۀ عشق می نشیند؛ اما وقتی اشعار امام را می خواند، چشمان آرامش را شوقی زایدالوصف پر می کند. درست به عاشقی می ماند که اسم معشوق را در برابرش برده اند. گاه نیز اشک مجال صحبت را از او سلب می کند، خصوصاً وقتی پای خاطرات در میان می آید. صمیمیت او به ما جرأت می دهد که سؤالاتمان را بی پرده از او بپرسیم، گاهی با جدیت جواب می دهد و گاه با لبخند معنی داری سکوت می کند. در نگاهش می شود خواند که اسرار اهل دل، فاش شدنی نیست. اولین پرسش ما از عشق است و تعریف آن از دیدگاه امام.
خانم طباطبایی: عشق به آیینه ای می ماند که هرکس خودش را در آن می بیند؛ یعنی هرکس با هر باطن و با هر تفکری، برداشتی خاص خود از آن دارد؛ اما چون سؤال شما بیشتر مربوط به نظرات حضرت امام است، بهتر است به دیدگاه ایشان بپردازیم. باید دید که این کلمه در فرهنگ امام به چه معنا به کار رفته؟ این را من مقدمتاً عرض کنم، برای اینکه بتوانیم یک برداشت کلی از نظر امام داشته باشیم، می بایست همۀ نوشته ها و تقریرات و سخنرانیهای ایشان را بررسی کنیم؛ ولی با نداشتن وقت و فراغت کافی این کار فعلاً میسر نیست؛ البته من سعی می کنم بعضی از اشعار ایشان را مد نظرم قرار بدهم و ببینم امام چه معنایی از عشق، اراده کرده اند و وقتی که در اشعارشان این واژه را به کار برده اند، منظورشان چه
[[page 404]]بوده است. به نظر من امام هر جا که از کلمۀ عشق استفاده کرده اند، منظورشان عشق عرفانی بوده است. عرفا می گویند: /خمیر مایۀ هستی، محبت است/. جهان بر اساس محبت خلق شده است، خمیر مایۀ هستی، همان عشق و محبت بوده است. اگر به حدیث قدسی توجه کنیم، می بینیم که خداوند می فرماید: کُنْتُ کِنْزاً مخفیا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفا،... تا آخر حدیث، اینجا می بینیم که خلقت اصلاً با محبت و حب آغاز می شود و خداوند با محبت به خلق عالم می پردازد؛ پس مخلوق هم متقابلاً وقتی می خواهد به خالق برسد طبعاً باید همین مسیر محبت را طی کند تا بتواند به خدای خودش برسد. حالا ببینیم جایگاه محبت کجاست؟ جایگاه محبت، قلب و دل است. ابزار محبت هم قلب است. تأثیر قلب در هدایت، بسیار زیاد است. پس، چیزی که در حریم ربوبیت منشأ اثر می شود، همان قلب است و همین قلب است که جایگاه خداوند است قلب خاصیتش تپیدن است. همان تقلب است و آن تپش دائم، ناآرامی آن را نشان می دهد؛ لذا وقتی نگاه می کنیم، می بینیم که حضرت امام هم راجع به دل همین نظر را دارند، ایشان می فرمایند:
/دل که آشفته روی تو نباشد، دل نیست/؛ یعنی دلی که برای خدا نتپد و به یاد خدا نتپد، اصلاً ارزش دل بودن را ندارد. پس، دل می شود ابزار محبت الهی که برای خدا و به اسم خدا می تپد.
صاحبدل کیست؟ ـ البته میان قلب و دل در عرفان تفاوتهایی ذکر کرده اند ولی در این جا به آن نمی پردازیم می بینیم که حضرت امام در
[[page 405]]وصیتنامه شان می گویند: با قلبی مطمئن و با دلی آرام به جایگاه ابدیت به پیش خالق سفر می کنم.
صاحبدل در عرفان کسی است که به درجه ای از اطمینان و طمأنینه و سکینه می رسد. در واقع صاحبدل کسی است که مست روی محبوبش باشد؛ یعنی تشنۀ دیدن روی محبوب و تشنۀ دیدن جلوات حق است آن وقت سیرابی یا مستی این عاشق با مستی آن کسی که گرفتار عشق مجازی است، فرق می کند. مستی این عاشق را چهرۀ محبوب و تجلّی معشوق تأمین می کند. عاشق کسی است که هر وقت جلوۀ حق را می بیند مست می شود. امام هم می گویند که /مستی عاشق دلباخته، از باده توست/؛ یعنی مستی ای که برای چنین کسی از جلوۀ حق حاصل می شود، از بادۀ خداوند است. امام صریحاً می گویند:
مستی عاشق دلباخته، از بادۀ توست به جز این مستی ام از عمر دگر حاصل نیست
عاشق، آن لحظۀ مستی، آن لحظه ای که از جلوۀ او سیراب می شود را با هیچ چیز عوض نمی کند. امام در این بیت صریحاً اعتراف می کنند که به این فضای متعالی و به این مستی رسیده اند. می فرمایند: اگر حاصل عمر من از ریاضت، از مشکلاتی که کشیدم، همین یک لحظه مستی باشد که از سوی تو برای من حاصل می شود، من آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم؛ به عبارت دیگر، مستی همان فنای فی اللّه است که او در طلبش بود و حالا به آن رسیده است. سپس ایشان با صراحت بیشتری در مصرع دیگری می فرمایند: /عشق روی تو در این بادیه افکند مرا/؛ آنچه که موجب وارد
[[page 406]]شدن من به این مسیر است، عشق روی توست؛ یعنی محبت نسبت به جلوات تو، یا روی خوش تو و آن جلوات آتشین تو بود که من را در این مسیر انداخت و من چنین حالتی را با هیچ چیز دیگری معاوضه نمی کنم.
امام در جای دیگری، شرط این دلباختگی به محبوب را اینگونه بیان می کنند: /بگذر از خویش اگر عاشق دلباخته ای/؛ اگر واقعاً عاشق هستی، شرط محبت، از خود گذشتگی و خودسوزی است؛ و در شعر دیگری می فرمایند: /هجرت از خویش نموده سوی دلدار رویم/؛ یعنی اگر می خواهی در مسیر محبوب گام برداری، باید از خود بگذری، و باز در شعر دیگری: /که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست/؛ این همان خودی توست که فاصلۀ میان تو و دلدار و حجاب دیدن روی حق می شود.
رفع تعیّن اطلاق می آورد ـ یعنی مقید را به مطلق نزدیک می کند فروریختن دیوار تعیّن، تابش آفتاب را به همراه دارد. حجاب رؤیت محبوب، خود انسان است «پس خدابینی از خویشتن بین، مخواه»، کسی که خودش را ببیند، قطعاً نمی تواند خدا را ببیند.
شما فرمودید که عشق از دیدگاه امام، صرفاً جنبۀ عرفانی دارد. حالا قبل از اینکه به مسألۀ عشق مجازی و حقیقی بپردازیم، می خواستم دو مسأله را واضحتر بیان کنید: اول آنکه آیا عشق عرفانی از دیدگاه امام امری اکتسابی است و با انتخاب عاشق صورت می گیرد، و به تعبیر دیگر آیا این خود انسان است که معشوق خود را بر می گزیند؟ و دیگر آنکه برای انسانها که کشش مادی، آنان را بیشتر به سمت محسوسات می کشاند، به هر حال امکان دارد عشق نیز یک مقولۀ حسی پیدا کند؟ در این دو مورد نظرتان را بفرمایید.
ـ محبت عارفانه، البته دوجانبه است. هم کشش است و هم کوشش.
[[page 407]]هم اکتسابی است و هم موهبتی. هم ما باید گام برداریم و هم خدا باید عنایتی کند. خواجه عبداللّه انصاری می گویند: اگر نخواستی داد ندادی خواست اینکه، او را می خواهیم نشانۀ آنست که او نیز ما را خواسته است و حافظ نیز می گوید:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند آنقدر ایدل که توانی بکوش
بهرحال هم او باید بخواهد و هم ما باید بخواهیم زیرا چو درد در تو نبیند که را دوا بکند. به هر حال این محبت لازمه اش خودسوزی است، سوز دل می خواهد این را باز در آثار امام زیاد می بینیم. سوز دل می خواهد، اشک روان می خواهد، خشوع می خواهد، خضوع می خواهد؛ اصلاً می گویند حرمت عشق در حرمان است و بیش از اینکه عشق مربوط به دیدنیها و محسوسات باشد، اصلاً به نادیدنیها تعلق می گیرد. آنچه که دیدنی و محسوس می شود به آن عشق گفته نمی شود. پس، می توان گفت لفظ مقدس عشق به نادیدنیها و نامحسوس تعلق می گیرد. در اینجا مسأله ظریفتر می شود. در هر حال حرمت عشق، در حرمان عشق است و تا وقتی که انتظار هست، محبت و عشق هم هست. پس، شاید عشق به آنچه که می بینیم نیست. عشق حقیقی به آنچه که قابل رؤیت نیست تعلق می گیرد. البته این مطلب با گفته عرفا یا خود امام که جمال و حسن را علّت و انگیزه عشق می دانند منافات ندارد.
تا اینجا بحث عمدۀ ما دربارۀ عشق حقیقی بود. تنها یک نکته در اینجا باقی مانده است و آن اینکه چرا حقیقت عشق تنها به عشق الهی اطلاق می شود؟
ـ (البته نکته های فراوانی باقی مانده) عشق حقیقی، عشق به کمال
[[page 408]]مطلق است؛ به جمال مطلق است و از آنجا که خداوند سرچشمۀ همه جمالها و کمالهاست، طبعاً معشوق حقیقی او خواهد بود و هیچ وقت نیاز بشر برای رسیدن به او تمام نمی شود. امام هم در صحبتهایشان اشاره کرده اند که انسان فطرتاً عاشق کمال است؛ یعنی دنبال کمال مطلق می گردد. آنچه را که به آن دل می بندد، می پندارد که کمال است؛ اما وقتی که می رسد، می بیند که فراتر از آن را می خواهد، به آنکه می رسد بسنده نمی کند؛ پس چون خدا سرچشمۀ همۀ کمالها و جمالهاست و انسان هم فطرتاً کمال جو و جمال جو است، فطرتاً به آن تعلق دارد و هیچ وقت نیاز بشر به آن تمام نمی شود.
پس، محبت همچنان باقی است و به همین خاطر عارف همیشه عاشق است. عشق، یعنی انتظار، یعنی جوشش.
لذت عشق تو را جز عاشق محزون نداند رنج لذت بخش هجران را به جز مجنون نداند
ایشان در آثار دیگرشان به مسألۀ عشق اشاره هایی دارند و حق بود که به تمام نوشته هایشان رجوع می شد؛ اما به خاطر ضیق وقت ممکن نشد.
مثلاً در مصباح الهدایة می نویسند: عالم هستی بر پایه عشق استوار است "و به قامت السموات و الارض" و در اشعارشان، عشق و محبت را با همۀ لطافت و ادب در هم می آمیزند و با شور و شیدایی، عشق و دلدادگی خودشان را فریاد می زنند و به همۀ ما گویی می آموزند که راه رسیدن به کمال، در عشق است؛ رمز بقا در فناست؛ شرط سوختن در دلبستگی به حق است. لذا می گویند:
[[page 409]]
سالها باید که راه عشق را پیدا کنی این ره رندان میخانه است راه ساده نیست
اگر بخواهیم از زاویۀ دیگر نگاه کنیم، می بینیم که فقط به برهان ابراهیم خلیل اللّه ، برهان محبت می گویند. خوب همه انبیا این عشق را داشتند؛ همه پیامبران این دلدادگی را داشتند؛ اما ابراهیم زبانزد می شود. برهان ابراهیم، برهان کسی می شود که خدا به او لقب خلیل می دهد. خلیل، یعنی کسی که وجودش را محبت خدا پر می کند؛ یعنی تمام وجودِ ابراهیم می شود حب به خدا، محبت به خدا؛ به همین خاطر، خدا به او لقب خلیل اللّه را می دهد و برهان ابراهیم می شود برهان ایثار، برهان خودسوزی، برهان فقر در عین بی نیازی به هر دو جهان، پس برهان او برهان فقر است در عین غنا. امام می فرماید:
فقر، فخر است اگر فارغ از عالم باشد آنکه از خویش گذر کرد، چه اش غم باشد؟
اگر پیامبر (ص) می فرمایند که:
«الفقر فخری»، این فقر که فخر می شود، نیازمندی است که در عین غنا بدست آمده و نیازمند به محبت و فیض خداوندی و بی نیازی و عدم دلبستگی به کل کائنات و نظام آفرینش است امام هم می گویند:
نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد که دل ز هر دو جهان بی نیاز باید کرد
یعنی اگر می خواهی غنی باشی، باید بی نیاز باشی که این نهایت فقر و
[[page 410]]وابستگی به او است. پس فقر در غناست.
با روشن شدن تعریف عشق و عشق حقیقی، و اینکه امام، عشق را مطلقاً امری الهی می دانسته اند، مسألۀ عشق مجازی چه صورتی پیدا می کند؟ آیا عشق مجازی هم، امری مقدس است و از دیدگاه امام نفی نشده است؟
ـ یکی از شاهکارهای اسلام همین بوده که مرز بین عشق حقیقی و عشق مجازی را مشخص کرده است. برخی از بزرگان اسلام تعلیم داده اند که اگر محبوب یا معشوق، حق باشد، این علاقه و دلبستگی عشق نامیده می شود؛ پس معنای عشق، به این ترتیب تنها به عشق حق تعلق می گیرد. اگر این علاقه و دلبستگی به غیر از حق باشد ـ حال هر چه می خواهد باشد آن عشق مجازی است. اما اینکه آیا این مجازی برای رسیدن به آن حقیقی لازم هست یا نه، بحث جدایی است که اگر خواستید بعداً صحبت می کنیم. اما اسلام مرز عشق حقیقی و عشق مجازی را مشخص کرده است، اگر معشوق و محبوب حق باشد، عشق حقیقی است؛ اگر حق نباشد هر چه غیر حق باشد، چه باطل باشد، چه غیر باطل، چه محبتهای درست و صحیح، چه محبتهای غیر صحیح و نامعقول، هیچ کدام عشق حقیقی نیستند در عین اینکه می گوئیم عشق اگر باشد حقیقی است.
در این رابطه، آیا مظاهر حق نمی توانند مصداق عشق حقیقی قرار بگیرند؟
ـ ما برای مظاهر حق، اصالت قائل نیستیم. موجودات، اصالت وجودی ندارند. ما می گوییم وجود، فقط یک وجود است و آن هم حق است؛ بقیه، همه سایۀ حق هستند؛ همه جلوۀ حق هستند. پس، وقتی که شیئی خودش وجود حقیقی ندارد، یک وجود اساسی و اصیل نیست و طبعاً محبت به آن هم نمی تواند اصالتی داشته باشد. پس، آنچه اصالت دارد فقط محبت به خدا است و عشق است؛ و هر چه غیر حق باشد، نمی تواند حقیقی
[[page 411]]باشد. پس، آن عشقی که موجب صعود انسان می شود فقط عشق حقیقی است.
اینکه گفته اند عشق مجازی گذرگاه و پل عشق حقیقی است، چه صورتی پیدا می کند؟ چگونه می شود از پل عشق مجازی به طرف عشق حقیقی عبور کرد؟
ـ آنکه می گویند موجب صعود انسان می شود، عشق حقیقی است؛ یعنی آن چیزی که موجب می شود که انسان صعود بکند و برسد به ساحت قدس ربوبی، به اسمای صفات حق برسد، در اسما و صفات حق سیر و سیاحت بکند، تنها عشق الهی است. عشق غیر الهی یا عشق مجازی هم مراتب دارد؛ مراتب ضعیفش همان غوطه ور شدن در عالم طبیعت است که اصلاً کلمۀ مقدس عشق را دیگر نمی شود رویش گذاشت. یک وقت عشق مجازی پلی می شود برای رسیدن به عشق حقیقی که آن هم مثل بقیۀ امور است که ما از همه آنها می گذریم تا به او برسیم؛ حتی علم توحید. امام در جایی اشاره می کنند العلم هوالحجاب الاکبر اگر این علم حتی علم توحید باشد، علم قرآن باشد، اگر خودش بخواهد برایمان اصل شود و ما را از حق دور بکند، دیگر علم نیست؛ مانعی است در برابر خدا. عشق هم همین طور است؛ عشق هم اگر برای حق باشد، عشق حقیقی است؛ و اگر به غیر حق باشد، عشق مجازی است؛ و اگر در مسیر درست هدایت بشود، ما را به عشق حقیقی می رساند. اگر معشوق مجازی بخواهد در نظر ما قرار بگیرد و ما بخواهیم به او توجه داشته باشیم، طبعاً ما را از مسیر اصلی دور می کند.
اغلب مردم ما، در طول زندگی شان به نحوی عشق مجازی را تجربه کرده اند و متفکران ما هم بر این موضوع صحه می گذارند و عقیده شان این است
[[page 412]]که عشق به هر شکلی که باشد، نوعی کمال است. این مسأله در ادبیات و نمایشهای ما هم تقویت می شود. اصولاً آیا امام ـ رحمة اللّه علیه بر ترویج عشق به عنوان یک عامل تربیتی صحه می گذاشتند؟ شما نظر صریحی از امام در این زمینه سراغ دارید؟
ـ اجازه بدهید قبل از پاسخ بگویم: عشق آمدنی بُوَد نه آموختنی پس ترویجی نیست. اگر به صحبتهای امام مراجعه کنیم ممکن است سخنی از ایشان راجع به اینکه آیا عشق مجازی، مُجاز است یا نه، نداشته باشیم (یا حداقل من به این صراحت ندیده ام)؛ اما وقتی که می بینیم ـ بخصوص در اشعار امام که الآن مدنظر ماست این تأکید را دارند که باید از هر چه غیر از حق است، به خاطر رسیدن به حق ببریم، طبعاً نمی تواند عشق مجازی هم مدنظر قرار بگیرد و مقدس باشد. ببینید تا جایی عشق برای ما مقدس است که نردبانی باشد برای آنکه ما را به طرف حق سوق بدهد؛ اما اگر نردبان هدایت ما به سوی حق نشود، خودش می شود کمینگاه، و آن وقت این بدتر از هر چیزی است؛ مایۀ گرفتار کردن ما در طبیعت است. پس، شاید بتوان گفت نظر امام این است هر چیزی که انسان را بسوی حق سوق بدهد، مقدس است؛ هر چیزی که موجب بشود انسان درجا بزند و به خود آن شی ء توجه بکند، این از نظر امام مذموم است. امام این را بارها به صراحت می فرمودند که علم قرآن، که علم توحید است. دیگر بالاتر از علم قرآن که علم نداریم؛ اصلاً کتاب انسان سازی است و اگر کسی بخواهد انسان بشود، باید تمسک به قرآن و ائمۀ اطهار داشته باشد؛ اما اگر همین علم قرآن هدف نهایی قرار بگیرد؛ یعنی فقط هدف این باشد که من قرآن را با زیر و بم و هفتاد روایت و با معانی و با تمام روایاتی که در موردش آمده و از ائمۀ اطهار ـ سلام اللّه علیهم رسیده، مدنظر داشته
[[page 413]]باشم، این می شود حجاب حق. گر چه این کتاب قرآن است؛ ولی نتوانست به من رشد بدهد؛ نتوانسته به من صعود ببخشد. این چه می شود؟ می شود حجاب. پس، با تأکیدها و تکرارهایی که امام داشتند و با جملاتی که صریح می گفتند، من فکر می کنم که جواب سؤال شما به این نکته بر می گردد که هر آنچه که ما را به حق برساند، مقدس است. حال اگر عشق مجازی است، مقدس می شود، اگر علم است، مقدس می شود؛ اگر نگرش به جهان است، مقدس می شود؛ اما اگر بخواهد خود جهان مدنظر قرار گیرد و توجهمان به جهان به عنوان یک پدیدۀ اصیل باشد، این نهایت کفر است؛ نهایت جمود است؛ ما را نگه می دارد و نمی گذارد به مبدأ برسیم. زیرا عالم چیزی جز مظهر حق نیست؛ همه پدیده ها جلوۀ حقند؛ اگر این جلوات، ما را به صاحب جلوه ببرد، کار صحیحی انجام داده ایم؛ عشق مجازی باشد، ما را به عشق حقیقی رهنمون کرده است. اما اگر خلاصه شویم در حد جلوات، این هر چه که بخواهد باشد، مذموم است؛ علم باشد مذموم است؛ عشق مجازی باشد مذموم است؛ هر چیزی که در این رابطه بخواهید حساب کنید، امام مُجاز نمی دانستند؛ یعنی در صحبتهایشان اینطور به نظر می رسید که انسان باید توجهش به حق باشد. طبعاً هم هیچ کس نمی تواند به ذات خداوند آگاهی پیدا کند. می دانید که می گویند ذات خداوند غیب الغیوب محض است، حتی پیامبر اکرم(ص) می فرماید: ما عرفناک حق معرفتک ما تو را نمی شناسیم؛ یعنی آن ذات احدیت که در نهایت بُعد است کسی آن را نمی شناسد؛ غیب الغیوب مطلق است؛ اما می آییم در اسما و صفات حق، وقتی که ما تا این مرحله معرفت پیدا کردیم، تمام عالم می شود آیت حق؛ عالم همه، جلوۀ حق است و چیزهایی که در آن هست همه مظاهر حقند. حالا ما می خواهیم از
[[page 414]]این مظاهر به حق برسیم. به هر طریقی که بخواهیم عشق مجازی را ترویج کنیم باید توجه به این مسأله داشته باشیم که چون عاشق، لطافتهای روحی خاصی پیدا می کند، جز به محبوب و معشوق خویش نمی اندیشد در حقیقت یکّه بین می شود، و احد لَّهم می شود پس راهنمایی کردن افراد و تعلیم دادن عشق مجازی به آنها، شاید منجر به عدول از هدف گردد ما می توانیم خصوصیات زیبایی را که یک عاشق دارد ترویج کنیم، آن لطافتها و ظرافتهایی را که دارد تعلیم بدهیم؛ اما اگر بیاییم این لطافتها و ظرافتها و خصوصیات را در عشق مجازی خلاصه کنیم، ممکن است آنها را بیشتر در غرقاب فرو بریم؛ در این صورت به آنها مسیر و راه صعود را نشان نداده ایم؛ باید توجه داشته باشیم که عالم، مظهر حق است، جلوۀ حق است، و ما باید از جلوه پی به صاحب جلوه ببریم؛ در این مورد عشق هم از سایر امور جدا نیست.
در صحبتهایتان اشاره داشتید که حضرت امام خودشان عشق الهی را تجربه کرده بودند. ابزار رسیدن ایشان به این مرحله چه بود؟ یا لااقل آنچه که شما شاهد آن بودید چه بود؟
ـ حضرت امام برای رسیدن به عشق الهی، معرفت و عبادت را ابزار آن می دانند، امام صراحتاً بیان می کنند که در وادی عشق، عبادت برای رسیدن به بهشت نیست؛ عبادت برای ترس از جهنم نیست؛ بلکه نوعی معاشقه است؛ معاشقۀ عاشق است با معشوق و محبوب. امام می گویند: /این عبادتها که ما کردیم، خوبش کاسبی است/؛ یعنی اگر نهایت چیزهایی که شرط عبادت است رعایت کنیم، تازه کاسبی کرده ایم؛ در اینجا کاری می کنیم که آنجا جزا بگیریم؛ ولی عاشق این کار را نمی کند. عاشق برای عبادتش جزا نمی خواهد، خودش از این کار لذت می برد.
[[page 415]]خود امام بارها در صحبتهایشان گفته اند که ما چگونه باید شکر این نعمت را که خدا به ما اجازه داده که نماز بخوانیم، می توانیم به جای آوریم یعنی شکر این لطف را که اجازه داده به کسی که در نهایت فقر و در نهایت نیازمندی است، در مقابل کسی که قدرت محض است بایستد و حرف بزند.
ببینید نماز در نگاه ایشان یک معاشقه است؛ نه اینکه یک وظیفه ای که مقرر شده و ما انجام می دهیم. او از نماز لذت می برد؛ چون عبادت را عشق ورزی با معشوق می دانست. از نظر امام ـ آن چیزی که از ظاهر رفتارشان بر می آمد زمان ابراز این شیفتگی در شب بود؛ یعنی از سن جوانی امام، نماز شب و تهجد، جزء برنامه هایشان بود. من خودم بارها از وقتی که ایشان را شناختم شاهد بودم که وقتی در تاریکی شب، آهسته وارد اتاق ایشان می شدم، معاشقۀ امام را با خدا احساس می کردم. با چه خشوعی، با چه خضوعی، با چشم اشکبار، با یک حالت دلپذیری نماز می خواندند و قیام و رکوع و سجود می کردند که واقعاً وصف ناپذیر است.
اصلاً نمی توانم راجع به آن لحظات ایشان صحبتی بکنم. در آن دل شب، با آن خضوع و خشوع و چشم اشکبار با خدا به راز و نیاز مشغول بودند و با معشوق حقیقی خودشان معاشقه می کردند. من که گاهی این لحظات را می دیدم فکر می کردم که واقعاً شب امام، لیلة القدر است. این حالات امام، نه یک شب، نه دو شب، بلکه یک عمر ادامه داشت؛ چون می گویند از سن نوجوانی، این کار، جزء برنامه هایشان بود. بخصوص من این را در رمضان سال گذشته، قبل از رحلتشان، خوب به یاد دارم. بعضی وقتها به دلیلی می رفتم پهلوی ایشان که سعادت پیدا کنم و نماز را با ایشان بخوانم. وقتی که وارد می شدم، اینقدر قیافه شان برافروخته بود و اشک
[[page 416]]ریخته بودند که می دیدم در کنار دستشان حوله گذاشته بودند؛ یعنی دستمال برای اشکشان کفایت نمی کرد. ایشان در شبها اینچنین حالتی داشتند. این معاشقۀ عاشق با معشوق است. توی نامه های عرفانی شان، خیلی به عبادت توصیه داشتند. می گفتند: عبادت یک سکوی پرش است. عبادت در واقع یک معاشقه است بین عاشق و معشوق. در عبادت یک سو همه ناز است، و سوی دیگر همه نیاز؛ یعنی یک کسی که در نهایت فقر به سر می برد می ایستد در مقابل کسی که همه چیز است و کمال مطلق است. پس، انسان عابد و عاشق کسی است که در مقابل خدا می ایستد و می گوید: ای همه ناز، پاسخ بده به همه نیاز. این عبادت، عبادتی است عارفانه. چنین کسی، چنین شخص دلباخته ای از همه چیز خودش می گذرد به خاطر محبت. نهایتاً از نام خودش و جان خودش فراتر می رود و هستی خود را فنا شدن در معشوق می داند. می بینیم که امام به دعا خیلی اهمیت می دادند، بخصوص به مناجات شعبانیه. این را به عناوین مختلف، به مناسبتهای مختلف بین صحبتهایشان ذکر می کردند و می گفتند: مناجات شعبانیه یکی از دعاهایی هست که همۀ معصومین می خوانده اند. بخصوص هر وقت به این عبارت می رسیدند، واقعاً رنگ چهره شان تغییر می کرد: «الهی هَبْ لِی کَمالَ الانْقطاعِ اِلَیْکَ» تا آخر یعنی می گفتند در عبادت، در عشق، در محبت، در بندگی، کمال انقطاع از غیر لازم است. کسی که عاشق واقعی باشد، عشق حقیقی داشته باشد، فقط می خواهد به معشوق حقیقی برسد، پس لازمۀ این کمال، انقطاع است؛ این همان خودسوزی است. این همان برون رفتن و بریدن از خویش است و مجرد شدن است؛ به سوی او رفتن است و باقی در بقای او شدن و فانی از خویشتن خود شدن. لذا می گویند:
[[page 417]]
همچو پروانه بسوزم بر شمعش همه عمر محو، چون می زده، در روی نکویش باشم
خلاصه آنکه عشق حقیقی، در نظر امام فقط عشق به خداوند است، و ابزار این عشق معرفت و عبادت است؛ و زمان بیان این عشق، به طور خاص در دل شب است؛ و جایگاه این محبت هم قلب است.
تا اینجای بحث از خود عشق صحبت فرمودید؛ اما به جمال یا زیبایی به عنوان عامل برانگیزانندۀ عشق، اشارۀ کمتری کردید، لطفاً در این باره هم آنچه از نظرات امام در خاطرتان هست بفرمایید.
ـ البته وقتی معشوق، کمال مطلق می شود؛ یعنی در نهایتِ جمال است. پس، جمال خداوند مطلق است و آنچه که شما در عالم، جمیل می بینید، همه جلوه هایی از حق است. امام می گویند تمام جمال حسّی در این دنیا سایه ای از جمال ازلی است و چون جمال جاذبه دارد. انسان را به خود جذب می کند و علت ایجاد عشق و محبت می شود. عرفا می گویند: «زن مظهر جمال خداوند است.» همۀ اسامی خداوند در عالم مظهر دارد و زن را مظهر اسم جمال خداوند می دانند؛ اما همان طور که ما از هر مظهری باید به صاحب جلوه برسیم، وقتی که جمیل را می بینیم، می فهمیم که این جلوه ای از جمال حق است و جلوۀ حقیقی نیست. پس، همان طور که در فلسفه دربارۀ وجود بحث می کنیم و همه پدیده ها و موجودات را ماهیات غیراصیل می شماریم، دیگر موجوداتی همچون ما و دیگر اشیاء موجودات مستقل نیستیم؛ و موجودات ربطی هستیم؛ چون وجود ما متکی به حق است، پس طبعاً اوصاف ما هم اصالت نخواهد داشت.
[[page 418]]توضیح اینکه وجود، مقدم بر صفت است. جمیل یا جمال یک صفت است که عارض بر وجود می شود. وقتی که وجود اصلی نباشد، اصیل نباشد، طبعاً صفتش هم اصیل نخواهد بود. پس، وقتی که ما جمال را می نگریم، باید بفهمیم که این جمال پرتویی از جمال حق است؛ این جمال، جمال اصیل نیست پرتویی است از جمال حق.
اگر اجازه دهید کمی هم از روابط شما و امام صحبت کنیم، دربارۀ حال و هوای شاگردی خاصی که شما نسبت به امام داشتید و خاطراتی از این دوران.
ـ حالا شما سؤال بفرمایید، شاید بعضی را جواب ندهم!
چگونه می شود که حضرت امام ـ رحمة اللّه علیه با تشویق شما به شعر می پردازند؟
ـ آن چیزی که از خودم خبر دارم این است که من از امام درخواست می کردم تا شعر بگویند و این درخواستم را تکرار می کردم. در هر فرصتی و هر صحبتی که پیش می آمد، من خواسته ام را با یک تعبیر دیگری مطرح می کردم. در واقع با اصرار زیاد من به شعر گفتن پرداختند. اصرار می کردم و علت اصرار من هم این بود که شنیده بودم ایشان در جوانی سه مرتبه دیوان شعر ترتیب دادند، اما اشعارشان به دلایلی گم شد، در حالی که این به نظر من طبیعی نیست؛ چون امام خیلی در کارهایشان منظم بودند و گم شدن نوشته ها و دفترشان اصلاً طبیعی نبود.
حتی هیچ موقعی هم پیش نیامده بود که اشعارشان را از حفظ داشته باشند؟
ـ چرا، مرتبه اول که گم می شود، یک تعدادش را یادشان بوده، دوباره نوشتند؛ یک تعداد زیادی را در دفتر جدید وارد کردند و بعدش هم، اشعار جدیدی به آن اضافه کردند. دوباره این هم گم می شود. بعد تبعید
[[page 419]]امام به ترکیه پیش می آید. ایشان که می روند، خانمشان آن مقداری را که حفظ بودند، در دفتری می نویسند که بعد... آنهم مفقود می شود.
امام این اشعار را برای خانم می خواندند؟
ـ بله، برای خانم می خواندند و خود خانم خیلیهایش را تا چند سال پیش حفظ بودند.
مضمون اشعار، عرفانی بود یا مضامین دیگری هم داشت؟
ـ مختلف بود؛ اما بیشتر مایه های عرفانی داشت.
در مورد دیوانهای امام می فرمودید.
ـ سومین مرتبه که یک مقدار از آنها یادشان بوده، می نویسند و یک مقدار هم که مثلاً خانم یادشان بوده، اضافه کرده بودند، باز هم آن گم می شود؛ این مسأله ای بود که به نظر ایشان هم خیلی عجیب می رسید و متعجب بودند. بعد که تبعید می شوند به نجف، دیگر منصرف می شوند. به هر حال، سه مرتبه دیوان ایشان گم می شود و من این را شنیده بودم، به خاطر همین بعضی اوقات که خدمتشان می رسیدم، از غزلهایی که به نظرم خوب می آمد در حضورشان می خواندم؛ مثلاً در روزنامه غزلی می دیدم و به نظرم می رسید که شعر قشنگی هست، این را من می خواندم و می دیدم که امام با چه شوقی گوش می دهند و خوششان می آید؛ و گاهی هم به نقد آن می پرداختند.
شما ذوق شاعرانه و عرفانی امام را چگونه می دیدید؟
ـ عارف نمی تواند شاعر نباشد؛ حالا یکی بیان می کند، ظاهر می کند و یکی ظاهر نمی کند. شاعر و عارف یک ویژگی مشترک دارند و آن لطافت روحی است. نمی دانم منظورتان را فهمیدم یا نه؟
ـ بله.
[[page 420]] یک روز ایشان یک رباعی نوشتند و به مناسبتی به من دادند... .
اولین رباعی ایشان بود؟
ـ بله، اولین رباعی بود که خودشان نوشته بودند. آن را که دیدم، یکمرتبه به ذهنم رسید که باید دنبال این قضیه را بگیرم و ممکن است موفق بشوم. چون قبل از آن مرتب می گفتم که برای من یک نامه عرفانی بنویسند.
همان نامه ای است که در کتاب بادۀ عشق چاپ شده؟
ـ دقیق یادم نیست، چون من چند تا نامه از ایشان گرفتم. وقتی ایشان قبول کردند آن نامۀ عرفانی را برایم بنویسند، گفتم: نظم و نثر باشد. فرمودند: نه حالش را ندارم. گفتم: من عجله ای ندارم، هر وقت که توانستید، بنویسید. از آن به بعد هر دفعه که می رفتم، می پرسیدم: نوشتید؟ می گفتند: نه. در آخر گفتند: چه عجله ای داری؟ فهمیدم که قبول افتاده، منتها زمانش نرسیده. وقتی که نامه را گرفتم، دیدم که شعر هم در آن نوشته اند. مجدداً شروع به اصرار کردم، دیگر دست بردار نبودم، به هر طریقی، هر صحبتی، هر چیزی که می شد، با یک لطایف الحیلی گوشه می زدم که من منتظر شعر هستم. وقتی ایشان شعر را به من می دادند، می گفتند: بیا بگیر، حالا دست از سر من بر می داری؟! آن را می گرفتم و مشتاقتر می شدم. باز می گفتم: اینکه نشد، باز یکی دیگر می خواهم. گاهی فکر می کنم که اذیتشان می کردم، چون خیلی اصرار می کردم. وقتی که می نوشتند، احساس می کردم کسی که به این راحتی می نویسد چرا این کار را نمی کند، این شعرهایی که می نوشتند، اکثراً موقع راه رفتن و قدم زدن بود، مثلاً گوشۀ روزنامه شعرشان را می نوشتند، به همان روانی حرف زدن، همان را می نوشتند و گاه و بیگاه ممکن بود فقط دو تا
[[page 421]]خط خوردگی داشته باشد. در حال حاضر دست خطشان هست. وقتی می دیدم قلم دست می گیرند به این روانی تا پایین می رسند و در عرض چند لحظه، به این راحتی شعر می گویند، باز بیشتر مشتاق می شدم. می دیدم که برایشان سخت نیست که فشاری برایشان داشته باشد و خسته شان بکند. بعضی اوقات به احمدآقا می سپردم که مواظب باشد گم نشود، چون گوشۀ روزنامه بود اگر دیر می جنبیدیم، روزنامه ها همه رفته بود. روزنامه ها را هر دو ـ سه روز یک مرتبه جمع می کردند. ایشان همۀ روزنامه ها را نگاه می کردند، در نتیجه روزنامه ها جمع می شد و دو روز یک مرتبه آنها را می بردند. وقتی شعرهایشان را می گرفتم، فوراً به احمد می دادم از رویش فتوکپی می گرفت چون از مفقود شدن آنها چشمم ترسیده بود. به هر حال من به این وسیله توانستم مقداری شعر از ایشان داشته باشم.
مجموعاً تعداد این اشعار چقدر بود؟
ـ یک موقعی شمردم؛ اما الآن دقیق یادم نیست. در یک مصاحبه گفتم که چقدر بوده.
برای مردم جهان که امام را یک رهبر سیاسی جدی و قاطع می دانند، تا حدود زیادی آن سوی چهرۀ امام ناشناخته مانده است. اگر خاطراتی به ذهنتان می رسد که ما را بیشتر با روح لطیف امام آشنا کند، بیان بفرمایید.
ـ شاگردان امام روح لطیف ایشان را خیلی خوب شناخته اند. منتها بعد از انقلاب، آن مشکلات سیاسی خاص، مسألۀ منافقین و بعد از آن جنگ، قهر و خشم می طلبید؛ ولی اگر کسی از نزدیک ایشان را می شناخت، می فهمید که خشم و قهر تنها قسمتی از شخصیت ایشان است، حتی اگر خشم ایشان ظاهر می شد، در نهایت رأفت بود. گاهی اوقات وقتی
[[page 422]]می رفتم پهلویشان، ایشان را در نهایت مهربانی و رأفت می دیدم؛ اما بلافاصله، ممکن بود قلم به دستشان بگیرند و پیام تندی را بنویسند. از دید کسی که ایشان را در آن حالت ندیده، این پیام همه اش خشم بود؛ ولی من می فهمیدم که این خشم زیربنایش، رأفت و مهربانی است. گاهی با ایشان قدم می زدم، چون ایشان در شبانه روز، سه نوبت قدم می زدند و نیم ساعتی راه می رفتند. این بهترین وقت بود که من می توانستم ایشان را ببینم. هر وقت با ایشان قدم می زدم، می دیدم که به اطراف خودشان چقدر لطیف و عمیق نگاه می کنند. مثلاً یک روز مقابل یک ساقه ایستادند و به من گفتند: فکر می کنی که این غنچۀ گل چند روزش باشد؟ من اصلاً توجه نداشتم، گفتم: نمی دانم. گفتند: من دقیقاً می دانم. دو روز و نصف است که این غنچه باز شده است. گفتم: شما مگر هر روز این را می بینید؟ گفتند: هر روز نگاهش می کنم، هر روز که از اینجا رد می شوم، می بینم چقدر تغییر کرده، الآن دو روز و نصفی است که از عمرش گذشته است. یک دفعۀ دیگر مقابل یک گل ایستادند گفتند: هروقت که من این غنچۀ گل را که نگاه می کنم، می گویم: این علی است که دارد شکفته می شود. در آنجا یک گل بزرگی هم بالای درخت بود که پژمرده شده بود، برگهایش یک مقدار ریخته بود، گفتند: آن هم خودم هستم که دیگر پژمرده شده ام و دارم می روم. همیشه بین این دو یک تناسبی می بینم، این غنچه علی است که دارد باز می شود و آن هم من هستم که سرازیر شده و دارد پژمرده می شود.
یک روز دیگر که مشغول قدم زدن بودیم، در مقابل یک ساقۀ گل رز ایستادند و گفتند: علی که می آید دستش را به این گل بزند این تیغ دستش را می برد، سر این تیغ را شما ببرید که نرم باشد و دست علی را اذیت
[[page 423]]نکند. اتفاقاً آن آقایی که به گلها آب می داد تمام تیغهای آن ساقه را تا آخر زد، بعد که ایشان دیدند با یک تأثری گفتند: چرا اینطور کرده این آقا؟ همه را زده است، من فقط آن یک دانه را که پایین است گفته بودم بزند؛ چرا به این گل آسیب رساند؟ باز یک دفعۀ دیگر با هم راه می رفتیم، گفتند: اگر گفتی که کدام یکی از درختها قشنگتر است؟ من اصلاً توجهی به این نکرده بودم که مثلاً طرز قرار گرفتن شاخه روی ساقه از زیبایی درخت محسوب می شود. گفتم: خوب، این. گفتند: همین طوری نگو، چه دلیلی برای قشنگی این درخت داری؟ برو دو ـ سه روز فکر کن. من هم به شوخی گفتم: خوب چون این درخت سبز است. گفتند: نه، برو ببین زیبایی یک درخت در چیست. ببین طرز قرار گرفتن ساقه با شاخه چطور است؛ تنۀ درخت چه شکلی است؛ برگها چه جور قرار گرفته اند؛ شاخه چطور روی ساقه قرار گرفته است؛ سایۀ این درخت چطور است. همه را یکی یکی گفتند و به من نشان دادند، می گفتند: ببین ترکیب این درخت در کل چطور است؛ جزءجزء آن چه جور است. یک درخت دیگری هم کنار حیاط بود، نیم ساعت به غروب مانده بود و من داشتم با ایشان قدم می زدم، گفتند: نیستی فاطی، صبح قبل از آفتاب که من راه می روم، نمی دانی این درخت چه قشنگی خاصی دارد. وقتی خورشید از آن پشت به قسمت بالای درخت می تابد، این قسمت درخت یک زیبایی خاصی پیدا می کند. اینها نکات ظریف و خیلی عادی بود که آدم از ایشان می دید. امثال اینها زیاد بود؛ حتی در مسائل خیلی ریز. امام یک لطافت خاصی داشتند که من خیلی وقتها فکر می کنم که بنشینم و اینها را بنویسم. این چیزهای به ظاهر کم اهمیت را که خودش واقعاً یک کتاب از لطافت ایشان است. به هر حال، منظورم این بود که کسی که از نزدیک با ایشان آشنا بود
[[page 424]]و معاشرت داشت این لطافت روح را احساس می کرد.
کمی هم از حال و هوای خودتان بگویید، بعد از ارتحال امام، شما این مصیبت را چگونه تحمل کردید؟
ـ گاهی وقتها خیلی از رحلتشان ناراحت می شوم که تقریباً توانم بریده می شود. بعد فکر می کنم چرا این طرف قضیه را ببینم، باید به آن طرف قضیه فکر کنم که خداوند چه سعادتی به من داد که به ایشان نزدیک باشم و از وجود ایشان فیض ببرم؛ خود این فکر به من آرامش و انرژی می دهد. به هر حال با امام بودن خیلی محاسن داشت؛ واقعاً گاهی که به صورتشان نگاه می کردم حال و احساس خاصی پیدا می کردم؛ یعنی در چهرۀ ایشان غرق می شدم. خیلی وقتها پیش می آمد که در جاهایی مجالس دوستانه بود که خیلی برایم شیرین بود؛ اما وقتی که پیش امام می نشستم، احساس می کردم که اصلاً حاضر نیستم لحظه ای جدا بشوم و امام را رها کنم و به آن جلسات دوستانه بروم؛ خودم هم نمی فهمیدم که علتش چه بود. هنوز آنچه که خودم احساس می کنم این است که اصلاً از ایشان جدا نشدم؛ همیشه انگار که با خاطراتشان زنده ام. آنقدر زندگی من با خاطرۀ امام پُر است که گاه فکر می کنم در کنارشان نشسته ام. انس زیاد من با امام به بعد از انقلاب بر می گردد که دیگر با هم همخانه شدیم؛ تمام اوقات شبانه روز من با امام بود. وقتی که حالا فکر آن خاطرات را می کنم، آنقدر برایم زنده است که احساس می کنم کنارشان نشسته ام.
[[page 425]]
[[page 426]]