خاطرات و نکته ها

کوتاه سخن که یار آمد

کد : 145739 | تاریخ : 18/12/1395

کوتاه سخن که یار آمد

‏دفتری به امام دادم تا در آن برایم شعر‏‎ ‎‏بنگارند. با اصرار زیاد بالاخره قبول کردند‏

‎ ‎‏به خواهش من جواب مثبت بدهند. بعد که نوشتند، ماه رمضان فرا رسید.‏‎ ‎‏غزل را با مصرع /کوتاه سخن که یار آمد/ تمام کردند و به من گفتند: بیا‏‎ ‎‏دفتر و دستَکَت را جمع کن برو؛ دیگر ماه رمضان است و من نه شعر‏‎ ‎‏می گویم و نه شعر می خوانم؛ (چون شعر خواندن در ماه رمضان مکروه‏‎ ‎‏است.) وقتی دفتر را باز کردم در آخر آن شعری با این مصرع آغاز شده‏‎ ‎‏بود:‏

‏ ‏

کوتاه سخن که یار آمد‏            ‏با گیسوی مشکبار آمد‎[1]‎


[[page 537]]

‏    ‏‏یادم می آید آن روز چهارشنبه بود و اول ماه رمضان هم شنبه بود. من‏‎ ‎‏گفتم هنوز که ماه رمضان نیامده، گفتند: می خواهی من پنجشنبه و جمعه را هم‏‎ ‎‏شعر بنویسم؟! فهمیدم که شعر گفتن را در پنجشنبه و جمعه مکروه می دانند.‏‎ ‎

‎[[page 538]]‎

  • ))کوتاه سخن که یار آمد    با گیسوی مشکبار آمدبگشود درو نقاب برداشت    بی پرده نگر، نگار آمداو بود و کسی نبود با او    یکتای و غریب وار آمدبنشست و ببست در زاغیار    گویی پی یار غار آمدمن محو جمال بی مثالش     او جلوه گر از کنار آمدبرداشت حجاب از میانه     تا بر سر میگسار آمددنباله صبح لیلة القدر    خور با رخ آشکار آمدبگذار چراغ، صبح گردید    خورشید جهانمدار آمدبگذار قلم، بپیچ دفتر    کوتاه سخن که یار آمد دیوان امام؛ ص 95

انتهای پیام /*