می توانم فکر نکنم
امام در برابر اصرار ما که از ایشان می خواستیم از خاطرات زندان و ترکیه
برایمان تعریف کنند، هر شب فقط ده دقیقه تعریف می کردند چرا که این مدت زمان را به این کار اختصاص داده بودند و بعد به رختخواب می رفتند و می فرمودند: اگر چه خوابم نمی برد؛ اما ساعت خواب است. من می گفتم: توی رختخواب که بیدار هستید، و فکر به سویتان می آید پس، بیدار بمانید و برایمان تعریف کنید. ایشان گفتند: نه، من می توانم فکر نکنم، من با تعجب پرسیدم، خوابتان نمی برد و می توانید، فکر هم نکنید؟ گفتند: بله می توانم فکر نکنم. من تا آن موقع نفهمیده بودم که چگونه می شود تسلط انسان بر نفسش به حدی باشد که حتی بتواند فکر هم نکند.
[[page 545]]