فصل اول: زندگینامه

دیدگاه پدرم نسبت به نهضت امام خمینی (س)

کد : 145789 | تاریخ : 18/12/1395

دیدگاه پدرم نسبت به نهضت امام خمینی (س)

‏پدرم در جهت مبارزه، به اصطلاح از آن تندروهای حسابی بود. هرجا مسأله مبارزه با‏‎ ‎‏حکومت شاه مطرح بود، ایشان پیشقدم بود چنانکه از ابتدای شکل گیری نهضت امام‏‎ ‎‏خمینی در سال 41، طرفدار ایشان بود. همان طوری که بعد از دستگیری امام در سال‏‎ ‎‏42، پدرم در تعطیلی بازار تبریز و به راه اندازی راهپیمایی و برپایی اجتماعات، به عنوان‏‎ ‎‏اعتراض به حکومت و برای آزادی امام خمینی (س) نقش بسزایی داشت و می گفت: تا‏‎ ‎


‎[[page 7]]‎‏امام آزاد نشود، بازار در اعتصاب خواهد بود. متأسفانه در این جریان، طرفداران آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری به میان آمدند و با دستوری از ایشان اعتصاب بازار را شکستند و در طی‏‎ ‎‏دو هفته ای که بازار تعطیل بود، طبیعی بود که به کسبه جزء، صدمه زیادی وارد شود.‏‎ ‎‏پدرم برای جبران این خسارت از تجار بزرگ و عمده فروشان که به ایشان اعتماد داشتند،‏‎ ‎‏پول می گرفت و به این افراد کمک می کرد.‏

‏     عکس امام از آن زمان تا سال 53 که ایشان در مغازه سکته کردند و از دنیا رفتند، در‏‎ ‎‏کنار عکس آقای حکیم در همان مغازه به دیوار نصب شده بود. سالهای 51 ـ 54‏‎ ‎‏در واقع، اوج خفقان دوران حکومت محمدرضا پهلوی به شمار می رفت اگرچه در‏‎ ‎‏سالهای بعد فشارها کمتر شد، اما پدرم از اینکه در همان زمان، ارادت خودش را به امام‏‎ ‎‏ابراز کند هیچ ابایی نداشت و چون مأمورین امنیتی بازار، پدرم را می شناختند‏‎ ‎‏نمی توانستند کاری به کارش داشته باشند.‏

‏     از دیگر قضایایی که در این خصوص به یاد دارم این است که در آن سالها، حکومت‏‎ ‎‏پهلوی به مناسبتهای گوناگون جشنهای زیادی برپا می کرد از جمله جشن بیست و پنجمین‏‎ ‎‏سال به تخت نشستن محمدرضا و یا جشن تولد پسرش، رضا، یا جشنهای 2500 ساله و‏‎ ‎‏جشن چهارم آبان. در این جشنها مردم و بازاریها را مجبور می کردند که بازار و اماکن‏‎ ‎‏دیگر را چراغانی کنند و از مردم پول هم می گرفتند و یا در مواقعی که شاه یا هویدا به‏‎ ‎‏تبریز می آمدند، افسران کلانتری شش که در بازار واقع شده بود به در مغازه ها می آمدند‏‎ ‎‏و بازاریها را وادار می کردند که چراغانی کنند اما پدرم زیر بار چراغانی برای شاه‏‎ ‎‏نمی رفت و به مأمورین می گفت: به شاه بگویید اگر خمس پول نفت را برای من بفرستد‏‎ ‎‏هر کاری بگوید برایش می کنم! به همین خاطر در مناسبتهای دیگر هم وقتی مأمورین به‏‎ ‎‏در مغازه پدرم می رسیدند می گفتند: به اینجا کاری نداشته باشید اینجا مسجد است!‏

‎ ‎

‎[[page 8]]‎

انتهای پیام /*