قیام تبریز
به عنوان مقدمه باید عرض کنم که نقطۀ مشترک بین قیام مردم تبریز و حادثۀ 19 دی، عدم وجود یک برنامه ریزی از پیش تعیین شده بود و بسیاری از برنامه ها خود به خود و در هنگام عمل به وجود آمد. مثلاً در واقعۀ قم، در ابتدا تنها قرار بود که روز هجدهم دی تعطیل شود؛ اما فردای آن روز قم تعطیل شد و مردم به جمع طلاب ملحق گشته و بعدازظهر روز نوزدهم هم عدۀ زیادی از مردم تهران خبردار شدند و جمعی از جوانان دانشگاهی به قم آمدند و نزدیک غروب 19 دی بود که آن حادثۀ خونین و غم انگیز به وجود آمد. بعد از تهاجم وحشیانۀ عمال رژیم به مردم و طلاب که به زخمی و شهید شدن جمعی از تظاهرکنندگان انجامید، فضای قم را وحشت و خفقان فرا گرفت؛ حتی بعضی از نزدیکترین دوستان ما که در آن جلسات جامعه مدرسین حوزۀ علمیۀ قم حضور می یافتند و در تهیه و توزیع اعلامیه ها همکاری می کردند، بعد از حادثۀ 19 دی در لاک خود فرو رفتند و منطقشان این بود که دیگر کاری نمی شود انجام داد. حتی بعد از این ماجرا که من به منزل آیت الله آقای نوری رفتم تا در جریان اوضاع قرار گیرم، از آنجا که کشتار 19 دی بعد از سخنرانی بنده و آیت الله نوری اتفاق افتاده بود، لذا پیوسته به ما تلفن می کردند و کسب تکلیف می نمودند. من هم بلافاصله و بدون هماهنگ کردن با جمع، به نظرم می رسید که افراد را به اجتماع در منزل آیت الله العظمی گلپایگانی ترغیب کنم. اینجا بود که یکی از مدرسین به من تلفنی گفت: آقای موسوی! اجتماع و تظاهرات
[[page 407]]مجدد خطرناک است. گفتم بنا نیست وقتی چهار ـ پنج نفر شهید شدند که ما مبارزه را رها کنیم. گفتند: به هر حال تکروی درست نیست. گفتم: مسأله ای نیست. پس حاضر شوید تا جلسه ای با حضور آقایان تشکیل دهیم و تعیین تکلیف کنیم. قرار شد جلسه در منزل آیت الله آقای طاهری خرم آبادی تشکیل شود. بنده مسئولیت تلفن کردن به حضرات و هماهنگی با ایشان را به عهده گرفتم. سرانجام موفق شدیم ده ـ دوازده نفر از مدرسین حوزه را جمع کنیم. در ساعت یازده صبح که در منزل آقای طاهری بودیم، طلاب در بیت مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی اجتماع کرده و به شعار و تظاهرات پرداخته بودند و باز هم مأمورین رژیم با آنان برخورد کرده بودند. ما در آن ساعت با آقایان راجع به محکوم کردن حادثۀ 19 دی صحبت می کردیم و بنا شد اطلاعیه ای صادر شود و آقایان امضا کنند. جلسه به پایان رسید و اعلام شد که برای بقیۀ صحبتها، شب بعد در منزل آیت الله شیخ یوسف صانعی اجتماع کنیم. این جلسه روز بیست و یکم دی 56، شب هنگام در منزل آقای صانعی برگزار شد. در طی آن، برخی از آقایان نظرشان این بود که باید سکوت و آرامش حاکم شود و تنها به نوشتن نامه و محکوم کردن رژیم بسنده کنیم و واقعاً هم شرایط طوری بود که هر لحظه امکان داشت مأمورین رژیم به منزل آقایان بریزند و آنان را تبعید کنند که همین طور هم شد. در همین روزها آقایان مکارم، نوری، یزدی و مشکینی را هم تبعید کردند و کار به جایی رسید که وقتی در منزل آقای صانعی تشکیل جلسه دادیم، جمع ما اندک بود. به یاد دارم که آقایان: امینی، جوادی آملی، محمدی گیلانی، طاهری، صانعی، مؤمن و بنده حضور داشتیم و بقیه هم از سر ملاحظه یا ترس، در جلسه حاضر نشدند. به هر تقدیر از حاضرین امضا گرفتیم؛ البته بعضیها گفتند: فعلاً قصد قربت از ما «متمشّی» نمی شود و امضا نکردند. جلسه تمام شد و برای اتمام حجت و کامل شدن کار، به نزد علمایی که در جلسه حاضر نبودند رفتم و خوشبختانه برخی از آنان پذیرفتند که ذیل اعلامیه را امضا کنند که به گمانم اصل نسخۀ این اعلامیه در حال حاضر نزد من باشد. بعد قرار شد که هر کدام از آقایان، به دنبال وظیفۀ خود برود. از جمله مقرر شد که خدمت مراجع ثلاث وقت برسیم تا نظر مساعد
[[page 408]]آنان را برای ابراز واکنش نسبت به رژیم و جنایات آن، جلب کنیم که البته به طور کامل به نتیجه نرسیدیم. تنها اتفاق قابل ذکری که به عنوان عکس العمل فاجعۀ قم روی داد، تعطیلی دروس مدرسین تا هفت روز بعد از این حادثه بود. روز هشتم هم برخی از آقایان صحبتی در مورد 19 دی داشتند؛ از جمله آقای شریعتمداری قدری صحبت کردند. در آن روزها فضای عجیبی بر حوزه حاکم بود. از سویی ترس و وحشت از جانب رژیم و ساواک و بگیر و ببند و از سوی دیگر، خشم و نفرت طلبه های جوان و مبارز از شاه و پلیدیهای او. رذالتهای رژیم تمامی نداشت تا جایی که مأمورین شاه می خواستند زخمیهای حادثۀ 19 دی را از بیمارستانها خارج کنند و با خود ببرند که خوشبختانه ما زودتر اقدام کردیم و تیرخورده ها را مخفیانه به منازل بردیم و تحت مداوا قرار دادیم. برای مردم سؤال بود که چرا آقایان مراجع، برای شهدای 19 دی مجلس فاتحۀ علنی ترتیب ندادند. ما در جلساتی که با دوستان داشتیم، از همان سؤال می کردیم که چه باید کرد؟ وقتی به چهلم شهدا نزدیک شدیم، همچنان احساس می کردیم که آقایان و بزرگان، مایل به کار پر سر و صدا نیستند. سرانجام تنها قرار شد که آقایان مراجع و مدرسین رده بالا اطلاعیه ای بدهند و اعلام عزای عمومی کنند و مردم هم با سکوت و آرامش در منازل خود باشند. ما به نظرمان رسید که در همین حد هم مغتنم است. اطلاعیۀ مزبور منتشر شد و به گمانم نخستین اطلاعیه ای بود که به امضای مراجع ثلاث رسید. منتها من خودم به تنهایی احساس کردم باید روز چهلم را بهتر و مؤثرتر از این برگزار کرد؛ لذا دست به کار شدم و در حدود امکانات خودم از ده ـ پانزده روز مانده به چهلم، با عده ای از تبریزیها تماس گرفتم. احساس من این بود که تبریز محیط آماده ای برای مبارزه علیه رژیم است و بعد از فوت مرحوم حاج آقا مصطفی، بسیار دنبال حادثه می گردند. بعد از آن در دهۀ محرم، عکسهای حضرت امام توزیع شد و شعارهای انقلابی در میان جامعه رواج یافت. ما فعالترین نیروهای جوان و مؤمن تبریزی را در دانشگاهها داشتیم. در تبریز، مرکزی به نام کانون مذهبی جوانان فعالیت می کرد که اغلب از دانشجویان دانشگاه تبریز تشکیل و جلساتی در منازل افراد برگزار می شد. البته این کانون همچنان در حال فعالیت بود و پس از پیروزی انقلاب هم با نظام جمهوری اسلامی همکاری می کرد. به
[[page 409]]هر تقدیر ما با بعضی از آن بچه ها رفاقت داشتیم و در جلساتشان شرکت می کردیم و برایشان سخنرانی می کردیم. آنها هم اعلام آمادگی کردند که اگر علما حرکتی انجام دهند، ما به دنبال ایشان حرکت می کنیم؛ حتی از جهت ساختن «کوکتل ملوتف» و استفاده از آن، اعلام آمادگی کردند. همین بچه ها بعد از انقلاب هم جذب سپاه پاسداران شدند و فعالیتهای سنگین خوبی هم داشتند. بعضی از آن افراد که نامشان در خاطرم مانده است، عبارتند از آقایان: آیت اللهی، صفاری، حسین علائی، علی صائمی و علی طاهری. بعضی از آنها مثل آقایان: آیت اللهی و طاهری اصالتاً قمی بودند و خلاصه رابطه قم با تبریز توسط این دوستان به نحو احسن برقرار بود.
[[page 410]]