صحبت با مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی
من مصمم شدم که با شهید قاضی طباطبایی تماس بگیرم و ایشان را آماده کنم. منتها چون احتمال می دادم که تلفن منزل ما مورد کنترل ساواک باشد ـ که بعداً هم دانستم همین طور است ـ لذا از بیرون منزل با ایشان تماس گرفتم و قرار گذاشتیم که در جای دیگر باشند و صحبت کنیم. چون احتمالاً تلفن منزل ایشان هم کنترل بود. جایی را برای صحبت تعیین کردیم و من خدمت ایشان عرض کردم که باید کاری کرد. آن مرحوم گفت: من دست تنها کاری نمی توانم بکنم. راست می گفتند و ما می دانستیم که ایشان هم از سمت شاه تحت فشارند و هم آقای شریعتمداری. به ایشان عرض کردم: من هم معتقدم که نباید به تنهایی کاری کرد. باید حرکت، جمعی و گروهی باشد. گفت: به هر حال من حاضرم. من با مرحوم آقای پسندیده برادر امام صحبت کردم. ایشان گفت: از من کاری ساخته است؟ گفتم: نامه ای برای آقای قاضی بنویسید. ایشان هم پذیرفت. نامه را توسط اخوی (سید محسن) به تبریز فرستادیم و امیدوار بودیم که بتوانیم از این راه، پای تمام علمای تبریز را به قضیه باز کنیم.
چند تن از بازاریان تبریز هم در آن ایام با ما در تماس بودند؛ یکی آقای حاج حسن
[[page 410]]حسین نژاد بود و دیگری آقای جعفر رضایی که در حال حاضر، در سپاه است. من با این عزیزان هم تماس گرفتم و آنها را از سفر برادرم به تبریز آگاه کردم؛ آنها هم خوشبختانه تمام امکانات را از ماشین و غیره در اختیار اخوی گذاشته بودند. بعد در طی جلسات متعددی که با حضور علما تشکیل داده بودند، قرار شد اطلاعیه ای تنظیم و پس از محکومیت فاجعۀ 19 دی قم، اعلام شود که مجلس ترحیمی به مناسبت چهلمین روز شهادت شهدای قم در مسجد حاج میرزا یوسف آقا (که نام دیگر آن مسجد قزلی است) واقع در بازار منعقد است. این اطلاعیه به امضای حضرات آیات و حجج اسلام: سید حسن انگجی، غروی، میرزا کاظم دینوری، قاضی طباطبایی، شیخ جواد سلطان القرا و جعفر اشراقی رسید.
به هر تقدیر، این بزرگان مجموعه ای از طرفداران حضرات آیات حکیم، خویی، امام و شریعتمداری را تشکیل می دادند و روی این حساب، اطلاعیۀ مزبور که اصل آن هم اینک در نزد من محفوظ است، اعلامیۀ وزینی از کار درآمد. اما درخصوص سخنرانی مجلس، کسی حاضر به این کار نشده بود و از این جهت، علما نگران بودند. اخوی به آنان گفته بود: شما فکر منبری نباشید. اگر کسی حاضر به این امر نشد، خودم سخنرانی خواهم کرد!
روز موعود ـ 29 بهمن 56 ـ فرا رسید و مردم به سمت مسجد میرزا یوسف حرکت کردند. در این حال رئیس کلانتری ناحیۀ شش تبریز، مستقر در بازار، دستور داد که در مسجد را ببندند. دوباره که مراجعه کرده بودند، دیده بود مردم همچنان در حال رفت و آمدند. این بار با لحن گزنده ای گفته بود: «مگر من نگفته بودم در این طویله را ببندید!» این کلام اهانت آمیز باعث شد که درگیری و کتک کاری مختصری شروع شود منتها کار بالا گرفت و به تیراندازی و درنهایت کشته شدن یک نفر انجامید. وقتی که جوانان تبریز جسد به خون تپیدۀ دوست و همشهری و همنوعشان را می بینند، آن را سر دست بلند
[[page 411]]می کنند و با فریاد: می کشم! می کشم! آنکه برادرم کشت، راه می افتند. درگیری ادامه پیدا می کند و مجدداً یکی از تظاهرکنندگان به دست پاسبانها به قتل می رسد. سرگردی که به مسجد اهانت کرده بود، حق شناس نام داشت و شروع تیراندازی هم از جانب او بود که یکی از گلوله های او نیز به یکی از تظاهرکنندگان اصابت کرد. از قضا بعد از پیروزی انقلاب، یکی از خواسته های اولیه مردم تبریز محاکمۀ این فرد بود که محاکمه و اعدام شد.
در ادامه تظاهرات و درگیری با مأموران، مردم به آتش زدن سینماها و بانکها پرداختند و نکته جالب توجهی که در این میان وجود داشت، این بود که مردم کاری به موجودی بانکها نداشتند. در ساعت چهار بعدازظهر شهر تبریز عملاً در اختیار مردم قرار می گیرد و نیروهای انتظامی برای بازگرداندن آرامش به شهر، ناچار می شوند از ارتش کمک بگیرند. ارتش هم کاری از پیش نمی برد و تظاهرکنندگان تمام شهر را دور می زنند و حتی در شرقی ترین نقطه تبریز، به آتش زدن ساختمان حزب رستاخیز اقدام می کنند و در کل، هیچ مرکز مهمی در شهر باقی نمانده بود که لااقل شیشه هایش نشکسته باشد.
[[page 412]]