مراسم ختم شهید اوسطی
بعد از اینکه ما خبر شهادت شهید اوسطی را شنیدیم واقعاً متأثر شدیم و من به خاطر گرامیداشت یاد و خاطره این روحانی انقلابی و متهور و شجاع از مرحوم آقای مرعشی نجفی که به من لطف داشت خواستم که مراسم یادبودی به مناسبت شهادت ایشان برگزار کند که پذیرفت و قرار شد که مجلس در حسینیه خود ایشان برگزار شود منتها آقای مرعشی نجفی فرمود: چون این مجلس یک مجلس ختم معمولی نیست نمی شود از یک واعظ و سخنران عادی برای سخنرانی دعوت کرد بلکه سخنران این مراسم باید ضمن آگاهی به مسائل و جریانات روز توان سخنرانی درباره این موضوعات را نیز داشته باشد حال اگر چنین فردی را می شناسید و او حاضر است که در مجلس سخنرانی بکند من هم برای برگزاری مراسم اعلام آمادگی می کنم، که من به ایشان عرض کردم خود من حاضرم که سخنرانی بکنم و به این ترتیب خیال ایشان را راحت کردم و آن مرحوم از من رسماً دعوت به عمل آورد و من در حسینیه ایشان که مملو از جمعیت بود و حتی کوچه ها و خیابانهای اطراف تا نزدیکی مسجد اعظم نیز از جمعیت موج می زد در حدود یک ساعت و نیم درباره مسائل اقتصادی، سیاسی و نظامی رژیم و سرکوبگر بودن آن در داخل و سرسپردگی اش به خارج از کشور و همچنین در مورد شخص شاه به طور مفصل صحبت کردم که نوارش هنوز هم موجود است. بعداً مرحوم آقای نجفی که شوخ طبعی اش زبانزد خاص و عام بود به من گفت: موقعی که تو با آن حرارت علیه رژیم صحبت می کردی من که در پای منبر نشسته بودم می ترسیدم. بعد از سخنرانی مردم به تظاهرات پرداختند که به درگیری با مأموران دولتی انجامید و من هم برای فرار از دست ساواکیها که به دنبالم بودند به منزل آقای صادقی که از انقلابیون فعال بود و نوارهای
[[page 438]]انقلابی می فروخت رفتم و بعد به توصیه ایشان تصمیم گرفتم که مدتی از قم دور شوم؛ به همین جهت تا ظهر روز بعد به کارهایم سر و سامانی دادم و راهی سفر شدم و شب هنگام به همدان رسیدم. فردای آن روز به قصد ملاقات جمعی از علمای تبعیدی به طرف کردستان حرکت کردم و در کردستان بود که خبر واقعه 17 شهریور 57 را از رادیو شنیدم.
[[page 439]]